هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: ستایش ققنوس(یادگاری)
پیام زده شده در: ۱۴:۴۴ پنجشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۸۷
#14

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ شنبه ۲۰ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۱
از خونمون
گروه:
مـاگـل
پیام: 256
آفلاین
سرژ با خودش:این دقیقا چه درختیه؟من زمانی که نقش مرد تبر زن رو بازی میکردم توی این کتابای قصه شب کلی درخت دیده بودم..ولی گویا این دیگه از منم گولاخ تره!
سرژ رو به درخت: چی هستی تو؟
درخت: چیز خودتی!مسواکم...
سرژ: خوب و تمیز و پاکی..اینو همه میدونن! از اون ققی هم میپرسیدی مرلین بیامرز میدونست!

سرژ چند ثانیه مکث میکنه و تق تق سرش رو چپ و راست میکنه.
سرژ با خودش:توهمی شدم! درخت که صحبت نمیکنه!

سرژ از مکان اومد بیرون!(اتاق بود ، کجا بود؟ حزب بود؟) به سمت درخت رفت..
سرژ با خودش: عجب سگ باقالی ای بوده!ببین تا کجا قد کشیده..بزنم به تخته!
یکدفعه سرژ صدای ققنوس رو شنید..یه صدای فییسسسششت! که موقع حرکت ققنوس میشه حس کرد!در حالی که اشک توی چشماش جمع شده بود و یاد خاطراتش با ققنوس در پشت وانت حزب افتاده بود سرش رو بلند کرد تا به آسمون نگاه کنه!
یه دفعه چشمش به یه موجود نارنجی و زرد افتاد که به در جهت درخت همین طوری بالا رفت که رفت!

سرژ:این هیچ وقت یه آدرس یادش نمیمونه..الان هرچی کفتر توی دنیا هستش راحت جایی که بهش تعلق داره رو پیدا میکنه!بذار برم دنبالش ببینم...بعدشم میایم این باقالی ها رو میفروشیم..میریم تو کار تولید و پخش و تولید به مصرف و این مسائل!
پس افکت کوه نوردی به خودش گرفت ، ریشش رو دور درخت حلقه کرد و سعی کرد که با کمک اون بالا بره از درخته...
رفت و رفت و رفت...
رفت و رفت و رفت
رفت و رفت و رفت
رفت دیگه! چه گیری دادی..اومدیم و درخته فاصله ش از اینجا تا فیلیپین بود من باید همه شو برات بگم؟
وقتی اون بالا رسید..چی دید؟شرک رو دید که با فیونا داشتن اونجا شرک شماره 125 رو میسازن..یه کارخونه ی پرورش غول سبز زدن و بچه هاشون رو اونجا پرورش میدن!!!
سرژ با خودش: این کرم سبز چیه؟!

--
پستم خودمو کشته!


همه چیز همینه...
Only Raven


Re: ستایش ققنوس(یادگاری)
پیام زده شده در: ۱۶:۱۶ چهارشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۸۷
#13

آلفرد بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۷ پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۴۰ جمعه ۱۲ خرداد ۱۳۹۱
از دیروز تا حالا چشم روی هم نذاشتم ... نمی ذارم
گروه:
مـاگـل
پیام: 466
آفلاین
سرژ دوان دوان به سمت خانه حرکت کرد . با دستانش هر از گاهی دستی به چند باقالی می کشید تا مطمئن باشد آن ها سر جایشان هستند ؛ چون آن ها جادویی بودند .

در خانه

اهورا : خب ، چقدر فروختیش سرژ ؟
سرژ در حالی که باقالی ها را از جیبش بیرون می اورد و به اهورا نشان می داد گفت : من اونو به دامبلدور فروختم ولی نه به قیمت پول بلکه به قیمت چند باقالی سحر آمیز که با اونا می تونیم ثروت مند بشیم و حذب رو به اوج برسونیم !

اهورا : پسره ی خل و چل چرا این کارو کردی ؟ همه ی حذب رو به دست نابودی دادی ! آخه تو کی می خوای بزرگ شی ؟

سپس آن ها را از دست سرژ گرفت و از پنجره ی داخلی آشپز خانه به بیرون انداخت .

_ حالا بهتر بریم بخوابیم . تا فردا ببینیم چه کاری می تونیم بکنیم ؟

سرژ و اهورا هر کدام به سمت اتاق خود رفتند و سعی کردند بخوابند . سرژ در تمام مدت روی تخت خود به این جمله ی اهورا که می گفت :« همه ی حذب رو به دست نابودی دادی » فکر می کرد .

فردا صبح

سرژ با عذاب وجدان از خواب بلند شد . برای خوردن صبحانه به سمت آشپزخانه رفت که متوج شد هیچ غذایی برای خوردن وجود ندارد و یاد باقالی ها افتاد ؛ از این رو از همان پنجره ای که اهورا باقالی ها را از آن به بیرون انداخته بود ، به بیرون نگاهی انداخت .

لحظه ای مات و مبهوت باقی ماند و سپس از روی تعجب لرزه ای کرد ؛ زیرا در حیاطی که پیش از آن چنیدن علف هرز بیشتر نبود ، حالا درخت باقالی به قطر حدودا یک متر و درازای تا جایی که چشم کار می کرد در حیاط بود .



Re: ستایش ققنوس(یادگاری)
پیام زده شده در: ۶:۵۴ چهارشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۸۷
#12

کارآگاه ققنوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۲۶ سه شنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۳:۱۴ شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲
از در کنار دمبول
گروه:
مـاگـل
پیام: 911
آفلاین
سرژ و باقالی سحر آمیز
در خانه محقری که سر در آن نوشته بود «بیا تو ولی در نبند » سرژ و اهورا حذبا نشسته بودند بدور میز چوبی کهنه ای و در فکر بدست آوردن اندکی نان بودند و تنها اموال باقی مانده آنها پرنده پیر و چروکیده ای بود که در قفسی از سقف آویزان بود...
اهورا به سرژ گفت: حتی اندکی باقالی پولو نمانده که بخوریم من گویم این پرنده بردار ببر و بفروش و جایش پول بیاور تا باقلی پلو با گوشت بخوریم...
سرژ:من نمی تونم رفیقمو بفروشم...من حاضرم خودمو بفروشم ولی رفیقامو نه
اهورا:بابا کی توی پشمالو رو میخره ببین اگه نفروشیش تمام اهداف حذب نابود میشه از همه مهم تر من و تو گشنه می مونیم
در آخر سرژ در حالی که ققنوس را در بقچه ای پیچیده بود به سمت شهر راه افتاد
در راه سرژ دامبلدور رو دید و سریع به طرف او دوید...
سرژ:آقا من باورم نمیشه شما رو از نزدیک می بینم...میشه امضا بدی!!!
دامبلدور دستی به سر و گوش و بوق سرژ می کشه و میگه :
-کاغذ داری؟!
سرژ: دارم آقا...بفرما
دمبول:خودکار چی داری؟!
سرژ:نه آقا ندارم...
دامبلدور:عیب نداره خودم دارم
و دمبول خودکارش رو در میاره
سرژ:آآآآآآآآآآآآ آقا چه خودکار بزرگــــــــــــی!!
دامبلدور به سرژ لبخند شیطنت آمیزی میزنه
دمبول:این خودکار یه هدیه از طرف یه جادوگر عربه!!حسن مصطفی داده!
سرژ:کاملا مشخصه!!
دمبول:باید یه ربع صبر کنی تا امضام بیاد می تونی منتظر باشی...
سرژ:بله من وقت زیــــاد دارم...
دمبول:خوب بگو ببینم پسر خوب کجا میری؟!
سرژ:آقا منو اهورا گشنه بودیم تو خونه داریم پرنده مون رو میفروشیم غذا بخریم...
دمبول: میشه ببینم پرندتون رو شاید من خریدمش...
و تا سرژ بقچه رو باز می کنه دمبول یه امضا رو کاغذ می کنه...
سرژ:آقا شما که گفتی یه ربع...
دمبول:با دیدن این پرنده کار سریع تر شد...می خرمش...
سرژ:آقا 100 گالیونه...
دامبل: نه من جاش این باقالی های سحر آمیزو بهت می دم...اگه درست استفاده کنی ثروت مند می شی....

ادامه بدین در راستای فعال سازی...(از تیتر داستان معلومه داستان چیه...با همین باقالیه سحر آمیز ادامه بدیناااا)


[size=large][color=FF0099]كتاب خاطرات من از ققنوس:[/colo


Re: ستایش ققنوس(یادگاری)
پیام زده شده در: ۲۱:۴۸ یکشنبه ۴ آذر ۱۳۸۶
#11

تره ور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۸ سه شنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۳:۲۲ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۹۱
از حموم مختلط وزارت !
گروه:
مـاگـل
پیام: 178
آفلاین
در این لحظه ملت مدیر در حالی که هیچ گونه کوئیرلی در میانشان نبود جمع میشن تا با حرکات موزون دست تابلو بسازن .

ــ نه آقا این تابلو زشته ، ترق ( صدای بشکن !)...فقط همین !
ــ برو بابا این چیه ؟ یکی ندونه فکر میکنه تابلوی خوابگاه بچه های آکادمیه ...اه اه .

در همین لحظه موبایل آلبوس زنگ میزنه .
دامبل : ها ؟
گریندی : آلبی بدو بیا یه سوژه تمیز مخ زده گیر آوردم .
دامبل : ایول ! چه شکلیه ؟
گریندی : قد بلند لاغر ، مو طلایی ، دماغ سربالا...در کل سوپر دافیه واسه خودش باید ببینیش .
دامبل : اومدم !

دامبل میاد از خوابگاه بره بیرون که موبایلش دوباره زنگ میزنه .
دامبل : ها ؟
مینروا : سلام دامبل ! گفتم وقتی میای خونه یه چارچوب بگیر واسه خنده آویزون کنیم به دیوار ، دو دقه دیگه خونه ای ها !
دامبل : نمیتونم عزیزم ...باید برم سراغ یکی از دوستام .
مینروا : دوستت ؟ من میدونستم تو از همون اول به من خیانت کردی ! تو دو تا زن داشتی ! بوقی ! از همون اول هم هم بعضی موقع ها به من میگفتی گریندی !
دامبل : نه به ریش مرلین زن نیست ! مذکره خفن !
مینروا : میدونستم تو همیشه به من وفادار میمونی !
دامبل : ما چاکریم .


-- در حیاط خوابگاه --
عله با روش های نوین که باعث شده کف همه ببره ، درختان بلند و سربه فلک کشیده ای در صحن حیاط ! خوابگاه ایجاد کرده .

مملی : عله ! چی کار کردی که درختا این جوری رشد کردن ؟
عله : بگو چی به درختا دادی که این جوری رشد کردن !
مملی : خب چی به درختا دادی که این جوری رشد کردن ؟
عله : پیشگیل !
مملی : جون من ؟
عله : جون تو !

در همین لحظه گیلیدی وارد کادر میشه .
گیلیدی : آقا آلبوس و گریندی کوشن ؟
عله : نمی دونم ، حتما خیانت کردن به کادر مدیریت !


ویرایش شده توسط تره ور در تاریخ ۱۳۸۶/۹/۴ ۲۱:۵۰:۳۷


ستایش ققنوس(یادگاری)
پیام زده شده در: ۶:۱۳ شنبه ۳ آذر ۱۳۸۶
#10

اسکاور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۶ پنجشنبه ۱۴ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ یکشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۹
از کارخانه ی دستمال سازی!
گروه:
مـاگـل
پیام: 387
آفلاین
عله با ریتم های مختلف شروع به زدن بشکن میکنه و حتی از بشکن های یه انگشتی، دو انشگتی، بندانگشتی، دو دستی و الخ استفاده میکنه اما هیچ کدوم عمل نمیکنه!

عله: فکر میکنم باید هممون با هم وارد عمل بشیم!

بعد از سی ثانیه تمام مدیرا دور هم حلقه ای داره ای شکل زدن و همه دست راستشونو آوردن جلو و شست دستشون رو انگشت وسطیشون آماده ی بشکن زدنه!!

عله: آماده باشید هر وقت گفتم همه با هم دستمونو میبریم بالا بشکن میزنیم!

همه ی مدیرا سرشونو به علامت تایید تکون میدن!

عله: یک...دو...سه...حالا حالا حالا...همه دستا به بالا...با این ساز و کمونچه...برقصیم همه یالله!

مدیرا همه با هم شروع میکنن به رقصیدن که در این بین رقص لامبادای آلبوس و گریندل والد از همه زیباتر بود!!!!


-پنج دقیقه بعد-

مدیرا دست از رقصیدن برداشت و در همین دقایق به دلیل رقصیدن مدیران با هم، تمام خوابگاه مدیران ساخته شد!(خب چیه؟!...عله با یه بشکن سقف میسازه بعد اینا همه با هم رقصیدن تازه باید برج ساخته میشد!)

عله نگاهی به خوابگاه مدیران میکنه و سپس نگاهی به بقیه ی مدیرا میکنه و از همون لحظه بود که عله شروع به فکر کردن در مورد اهداف شیطانی خود از قبیل: خرید ماکسیما مدل 2008، گرفتن کارهای فنی سایت به تنهایی و بدون هیچ شریکی، گرفتن تبلیغات از گوگل و کامیونتی کردن و به رخ کشوندن اون رقمِ 6 درصد و الخ، میکنه!


آلبوس: وای من اصن از قیافه ی خوابگاه خوشم نمیاد به جون گرینیدی...میشه ظاهر خوابگاه رو عوض کنیم؟
عله: مشکلی نیست میتونین ظاهرشو عوض کنین هر مشکلی بود بگین برطرف میکنیم!
آلبوس: اولین کاری که باید بکنیم اینه که یه تابلوی بزرگ بالای ساختمون خوابگاه بزنیم و بنویسیم که اینجا خوابگاهه!
عله: فکر خوبیه...همه موافقین؟
همه:
عله: خوبه...پس فعلا بریم تو کار تابلوی بزرگ بالای ساختمون!
همه: باوش!


--------------------------------------------------------------------------
تره ور جان کوییرل این وسط چی کاره بود دیگه!؟...موضوع برای اِن سال قبله بابا حواست کجاست!
یک نکته: من ساعت شیش صبح دیگه بهتر از این نمیتونستم بنویسم!


ویرایش شده توسط اسکاور در تاریخ ۱۳۸۶/۹/۳ ۶:۱۸:۱۱

[url=http://godfathers2.persiangig.com/hammers/Pro


Re: ستایش ققنوس(یادگاری)
پیام زده شده در: ۲۰:۱۱ چهارشنبه ۳۰ آبان ۱۳۸۶
#9

تره ور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۸ سه شنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۳:۲۲ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۹۱
از حموم مختلط وزارت !
گروه:
مـاگـل
پیام: 178
آفلاین
عله : آقا الان من به یه نکته ای رسیدم ... این جا هنوز سقف نداره اون وقت میخواین اتاق تقسیم کنین ؟

بعد عله به شدت به فکر فرو میره .
کوئی : عله تو فکر چی هستی ؟
عله : تو فکر یه سقفم ، یه سقف محکم !
کوئی : ایول رول پلینگ هری پاتری !

در همین لحظه هوا بارونی میشه .
گیلدی : الان خیس میشیم .
عله : هووووووووووی ملت ! بیاین تو این دستشوییه تا خیس نشین .

ملت مدیر دوان دوان به سمت دستشویی مسقف شده حرکت میکنن .

--چند دقیقه بعد--
مملی : این جا چقدر تنگه ...کیه داره دستمو میکشه ...آلبی تویی؟
دامبل : نه به جون گریندی .
عله : بیاین بیرون بارون بند اومده .

ملت از دستشویی میان بیرون و بعد عله یه بشکن میزنه و یه سقف آز آسمون نازل میشه روی خوابگاه !
اما در همین لحظه رعد و برقی زده میشه و سقف پاره میشه .
عله :
و بعد دوباره بشکنی میزنه و یه سقف دیگه ظاهر میشه ، اما ایکی ثانیه بعد آتش فشانی فوران میکنه و سقف بوق پیچ میشه .
عله : چرا این طوریه ؟



ستایش ققنوس(یادگاری)
پیام زده شده در: ۱:۴۳ دوشنبه ۲۱ آبان ۱۳۸۶
#8

اسکاور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۶ پنجشنبه ۱۴ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ یکشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۹
از کارخانه ی دستمال سازی!
گروه:
مـاگـل
پیام: 387
آفلاین
هری دوان دوان به سمتِ در خروجی حزبیسا میره و ناگهان مثل مسجمه سر جا وایمیسته!

ققی: چی شد پس؟...برو دیگه!
هری: من نتوانست رفت!
سرژ: دیدی گفتم این یادش میاد خاطرات شیرینش تو خوابگاهِ مدیرانو!...علاقه ها و دلبستگی هاشو!
ققی: دیگه چیاشو؟
سرژ: شب بیداریهاشو!
ققی: هری حالا که هنوز نرفتی شب های خوابگاه مدیران رو برامون تعریف کن ببینم!
هری: من تعریف کرد برای شما شب های خوابگاهِ مدیران رو...فقط شما باید چند قطره روغن به من زد تا من توانست حرکت کرد!...من اینجا مجسمه شده ام!...لطفاً به من چند قطره روغن داد!

سرژ دوان دوان به سمت هری میره و چند قطره از روغن هایی که از ریشای کثیفش داشت میچکید رو به هری تزریق میکنه!

سرژ: اینم روغن مخصوص!
هری: روغن مخصوص چه بود خوشمزه و خوشنام!

هری دست و پاشو تکون میده تا از حرکتِ راحتِ دست و پاهاش مطمئن بشه...
سپس هر سه نفر به سمت مرکز حزبیسا میرن، عبایی پهن میکنن و روش میشینن تا به داستانِ شب های خوابگاهِ مدیران گوش بدن!


هری: داستان از اونجا شروع شد که خوابگاهِ مدیران داشت ساخته میشد!...یعنی اِن سالِ قبل!




-فلش بک-
-اِن سال قبل!-


عده ای عمله بنا دارن فرقون های جادویی رو از این طرف به اون طرف میبرن تا سنگ های آتشفشانیِ مخصوص رو برای بنا کردن خوابگاه مدیران جا به جا کنن!!

در طرفِ دیگه ی صحنه هری پاتر و مملی و امپراطور تاریکی و گیلیدی و آلبوس دامبلدور(!) و گریندل والد(!) دور هم جمع شدن تا در مورد نقشه ی ساختِ خوابگاه مدیران با هم به توافق برسن!


هری: هر مدیر بر اساس دسترسی هایی که داره و سهمی که از سایت داره باید اتاقی با همون متراژ رو برای خودش داشته باشه!
مملی: من باید از همه بیشتر داشته باشم...اگر نداشته باشم کل سهمم از سایت رو به یه غریبه میفروشم...همه رو هم حذف شناسه میکنم!
گیلیدی: برای تزئیناتِ اتاقِ من تا میتونین از سوراخ استفاده کنین!
امپراطورِ تاریکی: ژوپسا ژوپسا!!
آلبوس: من و گریندی یه اتاق برامون بسه...یه تخت خوابِ دو نفره هم برامون در نظر بگیرین!
گریندل والد: درست میگه!


----------------------------------------------------------------------------
من با تمام حرفات موافق نیستم سرژ...با این موافقم که بریم حذب از سوژه هایی که اینجا داریم استفاده بکنیم اونجا ادامشون بدیم پست خوب بزنیم ولی با اینکه فعالیت تو تالار ریون رو کم کنیم موافق نیستم اینجا راحتیم کسی هم بهمون گیر نمیده هر چی میخوایم در مورد بقیه مینویسیم زیاد مشکلی نداریم ولی اونجا دیگه همه بهمون گیر میدن!

در ضمن من قضیه رو عوض کردمش و رفتم تو فازِ شروعِ ساخت خوابگاه مدیران که به قولی اون قضیه هم تموم بشه!...آخرشم خون کوئیرل رو میریزیم خیالِ هممون راحت میشه!(البته نقشه ها رو که نباید لو بدیم...اهم!)

بعدشم اینکه سرژ جون فکر کردی فقط خودت بلدی بنویسی؟...بچه های ریون میخورنت عزیزم باید باهاشون بنویسی و ادامه بدی تا دوباره به دوران اوج و اینا برگردی و اینا!(منظورمو خودت فهمیدی ولی بگم که منظورم اینه: بیا تا دوباره تلاش کنیم به دوران اوج بازگردیم و غرورها را بگذاریم کنار!...بزنیم تو کارِ رنک بهترین نویسنده ی ایفای نقشِ دو ماه بعدی!)

با تشکر از ناظر که این قسمتِ غیر رولِ پست منو پاک نمیکنه!...مرسی!

حالا مثلا پاک کنیم چی می شه؟تو بعد صدسال مدیریت آداب معاشرت یاد نگرفتی؟


رول رو ادامه بدین دیگه قشنگ بود


ویرایش شده توسط سرافینا در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۲۱ ۱۳:۵۵:۴۱
ویرایش شده توسط پروفسور بینز در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۲۴ ۲:۱۷:۱۶

[url=http://godfathers2.persiangig.com/hammers/Pro


Re: ستایش ققنوس(یادگاری)
پیام زده شده در: ۱۸:۵۶ یکشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۶
#7

سرژ تانکیان old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۹ جمعه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۰۹ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۶
گروه:
مـاگـل
پیام: 526
آفلاین
سرژ:ايول حافظش پاك شده!
ققي: ببين تو يك ربات ساخته دست من هستي! بايد بري به اين آدرسي كه بهت ميدم، يك شخصي به نام كوييرل رو بدزدي و بياري اينجا!
(خطاب به وينكي:جن هاي خونگي عجب حوصله اي دارن ها ! اول برنامه زندگيش رو بده بعد...خب چه كاريه! همون اول بدزده ديگه )
هري: من چيستم؟ من كيستم؟
ققي: تو يك ربات هستي و بايد نقش هري پاتر رو بازي كني!كسي نبايد اينو بفهمه!سرژ ما نياز به قدح انديشه هري داريم!
سرژ: برس به دست قدح انديشه هري پاتر!(ايول رول پلينگ هري پاتري)
ناگهان يك قدح از فاصله دور مياد وارد ساختمون ميشه
سرژ چوبدستيش رو ميزنه به مواد درون قدح و يك تار نقره اي ازش بيرون ميكشه و فرو ميكنه تو شقيقه هري پاتر!
سرژ: آها خب بيا اينم سومين تار...بيا اينم چهارمين تار! اينم پنجمي...
ققي: اينجوري كه تا فردا طول ميكشه! بريز تو دهنش! هري جان هورتش بكش!
هري با ولع يك ربات آهن خوار مواد درون قدح رو هورت ميكشه!
سرژ: ببين ققي اين قضيه ايراد داره! الان اگر خاطراتش بره سر جاش بعد اونوقت ميفهمه كه جريان چيه!
ققي: شات آپ بابا! انگار داريم چي كار ميكنيم! داريم رول پلينگ بازي ميكنيم ديگه!مسابقه جهاني فن فيكشن نويسي كه نيست! ما دوست داريم اينجور تصور كنيم كه هري خيال ميكنه رباته و اين خاطرات رو هم بهش تزريق كرديم تا بدونه چطور شخصيت هري پاتر رو بازي كنه!
هري: من ربات هستم! اسم من هري پاتر است!
ققي: آها ببين! ببين چه خوب گرفت قضيه رو! حله؟!
سرژ: حله! آقا..چيز..هري تو برو به اين آدرس:خوابگاه مديران!
ققي: ايول آدرس دقيق! ببين ربات هري! تو بايد طوري كوييرل رو بدزدي كه كسي شك نكنه!اوكي؟
هري:چشم ارباب!
هري كه زير چارچوب گير كرده بود ناگهان بلند ميشه و چارچوب پرتاب ميشه به گوشه اي!( تريپ ربات قدرتمند)
سرژ و ققي: ماااااااااااا...

___

بچه ها تاپيك ارزشي شد يكي بياد قضيه رو تموم كنه بريم سر يك چيز ديگه!
بنظرم همون چيز هاي كه ققي تو چت باكس گفت خيلي باحاله واسه رول! البته بريم توي خود تاپيك حذب و چند تا رول پدرو مادر دار از اين سوژه بكشيم بيرون حال ميده!



Re: ستایش ققنوس(یادگاری)
پیام زده شده در: ۱۷:۱۶ یکشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۶
#6

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ شنبه ۲۰ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۱
از خونمون
گروه:
مـاگـل
پیام: 256
آفلاین
یکدفعه فکری به ذهن قفی رسید.

ققی: یادم رفت!!!
سرژ: چی رو؟!
ققی: فکرو...گفته بودن یه فکری یادم افتاده..هر موقع یادم افتاد میگم بهت..حالا یه ذره به مغزت فشار بیار ببینم چی میشه!!
سرژ بعد از دو ثانیه مکث: فشار آوردم..چیزی نشد!نوبت توئه...
ققی هم دو ثانیه مکث میکنه: هوووم..برای منم چیزی نشد...

سرژ بدون اینکه حرفی بزنه به سمت چارچوب میره و ققی هم دنبالش حرکت میکنه.یه نگاه به هری کتابی که زیر چارچوبه میکنن.

سرژ: ما بالاخره باید یه چیزی به ذهنمون برسه..
ققی: در اینکه ما خفنیم شکی نیست!
سرژ: یه سوال! ربط این چی بود که جمله ی من؟!
ققی:امم..مممم...الآن حضور ذهن ندارم..توی پروژه های بعدی یادم بیفته میگم.تو فکر اهورا باش!
سرژ: تو فکرشم!
ققی: همین؟! فکر میکنی این کافیه؟! اون از ما چیزای دیگه ای خواسته بود!
سرژ: چیزای دیگه؟!
ققی: منظورم...حرفای خودش بود! یاد بیار..همون روزا رو..حالا با مجسمه ی شکسته چی کار کنیم؟!

سرژ از عصبانیت خون جلوی چشمهاش رو میگیره.،یه فریاد به بلندی فریاد خودش میزنه خون از جلوی چمهاش میره کنار و یه لگد به قسمتی از چارچوب که سر هری بهش نزدیکه میزنه!
هری یه لحظه چشماش تار میبینه(ما از کجا فهمیدیم اینو نمیدونم!!) و چپ میشه و بعد از یک ثانیه به حالت اولیه ی خودش برمیگرده!

سرژ: گویا یه فکری به ذهنت رسیده!
ققی:رسیده؟!
سرژ: خب برسه..دیر شد دیگه!
ققی: ها..رسید! من میگم ما میتونیم این هری رو جاسوسی چیزی بفرستیم پیش مدیرا ، بعد یه گزارش کامل از برنامه ی زندگی کوییرل بهمون بده..ببینیم اهورا چی میخواد!
سرژ: آها..ایول!خب..تهدیدش بکنیم!

ققی: با یکی از پرهاش روی صورت هری پر میکشه(؟)(بر وزن دست میکشه!) و نازش میکنه.

ققی:خب...تو حاضری ما رو همراهی کنی؟!
هری: "تو" کیه؟!
ققی: تو؟!
هری: تو گفتی"تو". "تو " کیه؟!
ققی: خب منظورم تو هستی دیگه!
هری: من "تو"ام!
ققی:نمیدونم..بیخیال...همراهی میکنی؟!
هری: می کی هستم؟! اینجا کجاست؟! این چیه روی من؟! وزنش زیاده..دردم میاد...


همه چیز همینه...
Only Raven


Re: ستایش ققنوس(یادگاری)
پیام زده شده در: ۲۱:۰۰ شنبه ۱۹ آبان ۱۳۸۶
#5

کورنلیوس آگریپاold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۴ جمعه ۲۲ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۸:۵۳ یکشنبه ۲۶ آبان ۱۳۸۷
از فکر می کنی از کجا؟
گروه:
مـاگـل
پیام: 124
آفلاین
کریچ: ای بابا به این خانم گفتم که ارباب رفته موز و خیار بخره. ببینم بهش نگفتید تخم مرغ هم بگیره؟
سرژ و قفی: نه. واسه چی؟
کریچ: چی واسه چی؟
قفی: خب تخم مرغ دیگه.
کریچ : تخم مرغ می خوای قفی؟ خب مگه خودت مرغ نیستی؟ تخم مرغ می خوای چی کار؟
سرژ: حالا عامل نفوذی برو بیرون.
کریچ: لحاف دوزی؟ ببینم سرژ تغییر شغل دادی؟ لحاف دوزی مد شده؟
قفی: برو گم شو بیرون.
کریچ: باشه ولی اگه ارباب دیدید بهش بگید تخم مرغ بخره.
کریچ رفت و سرژ و قفی به تبادل نظر پرداختن که چه کسی خون کوئیرل و بریزه که یکدفعه یک نفر وارد حزبیسا شد.
مردکی سی و نه ساله و با لباس هایی کهنه و کمی گولاخ بود. ( کپی رایت بای قفی جیگر طلا ).
کورنلیوس آگریپا پرسید: آقا اینجا مرغداریه؟
سرژ : نه عمو اشتباهی اومدی.
آگریپا: مرغداریه نه؟
سرژ: میگم نه؟
آگریپا: شیرین مغزی نه؟
قفی: عمو برو بیرون.
آگریپا: آره مرغداریه. دیدی گفتم.
سرژ: برو گم شو بیرون.
آگریپا از در بیرون رفت که سرژ و قفی در مورد کسی که بتونه کوئیرل و بترکونه ( خشنش کردم حال کنید ) به بحث و تبادل نظر پرداختند که یکدفعه فکری به ذهن قفی رسید.
قفی: .......
-----------------------------------------
آقا اگه بوقی شد ببخشید. شرمنده ایم.


ویرایش شده توسط کورنلیوس آگریپا در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۱۹ ۲۱:۰۳:۳۳

به نظر شما چیزی عجیب تر از کتاب وجود داره؟

Only Raven

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.