هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۲۳:۴۹ دوشنبه ۱۳ دی ۱۳۸۹
#96

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
جـادوگـر
اسلیترین
شـاغـل
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

لوسیوس مالفوی از گروه مرگخواران اخراج شده.به دستور لرد مجبور میشه که خونه و خانواده شو رها کنه و بره.بعد از مدتی که دلش برای خونه و زندگی قبلیش تنگ میشه تغییر قیافه میده و به عنوان یه خدمتکار(یه ساحره به نام لیام)به قصر مالفوی ها برمیگرده.لرد و مرگخوارا که در قصر جلسه دارن بهش شک میکنن. لرد لیام رو مجبور میکنه که مرگخوار بشه و به ارتش سیاه خدمت کنه.از بلاتریکس میخواد که لوسیوس رو ببره و علامت شوم رو روی دستش بزنه...

_____________________

لوسیوس با گامهای آرام و مردد پیش میرفت.بلاتریکس با بی حوصلگی بطرف او برگشت.
-کی بهت گفته من تا فردا برای رسیدگی به کارای تو وقت دارم؟کمی عجله کن!

لوسیوس قدمهایش را سریعتر کرد و به بلاتریکس رسید.
-اممم...ببین...میگم...این کار واقعا لازمه؟

-عجله؟آره خب.ما مرگخوارا سرمون خیلی شلوغه.کلی کار داریم.
-نه منظورم اون نبود،علامت شومو میگم.آخه میدونی...من زیاد نمیتونم دردو تحمل کنم.

بلاتریکس لبخندی زد.
-عادت میکنی...نگران نباش..فقط یه سوزش وحشتناکه.انگار علامت روی تک تک استخونای بدنت حک میشه...البته دردش قابل مقایسه با درد کروشیو های ارباب نیست.برو تو.همین اتاق خوبه.

بلاتریکس و لوسیوس وارد اتاق نارسیسا شدند.
-خب،آستینتو بزن بالا.

لوسیوس حرکتی نکرد.بلاتریکس با عصبانیت آستینش را گرفت و بالا کشید.
-واقعا به مرگخوار شجاعی مثل تو در ارتش سیاه احتیاج داشتیم!...هوم؟این دیگه چیه؟تو...علامت شوم داری؟

لوسیوس با دستپاچگی دستی روی علامت شومش کشید.به امید اینکه شاید علامتش خودبخود پاک شود.
-نه...این...فقط یه خالکوبیه.من علاقه زیادی به مرگخوار شدن داشتم.برای همین اینو روی ساعدم خالکوبی کردم.

بلاتریکس چوب دستیش را تکان داد.علامت شوم با سوزش عجیب و غیر قابل تصوری از روی دست لوسیوس پاک شد.
-این کار ممنوعه.آخرین بار که روفوس روی ساعد راستش علامت شوم رو زده بود که دو تا داشته باشه، ارباب مجبورش کرد در پروژه پوست اندازی نجینی باهاش همکاری کنه!..حالا دستتو بده به من.

چند دقیقه بعد لوسیوس و علامت جدیدش که بشدت میسوخت وارد اتاقی شدند که لرد در آنجا حضور داشت.لرد به لوسیوس اشاره کرد.
-بیا جلو لیام..خیلی خوش شانسی.به محض ورودت به گروه، ماموریت جالبی برات دارم.باید این پسر جوون رو تعقیب کنی.شب برمیگردی و به من گزارش میدی که کجا رفته و چیکار کرده.دیگه به این خانواده اعتماد ندارم.

لوسیوس عکسی را که لرد بطرفش گرفته بود گرفت و نگاهی گذرا به آن انداخت...با دیدن تصویر خندان دراکو بشدت جا خورد.چاره ای نداشت.تعظیم کوتاهی کرد و برای اجرای ماموریت از اتاق خارج شد.




Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱:۴۹ دوشنبه ۱۳ دی ۱۳۸۹
#95

آستوریا گرینگرس old1


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۴ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 267
آفلاین
-حواست هست چی میگم؟
-چی؟یعنی بله سرورم.
-خوبه.

ولی در مغذ لوسیوس ولوله ای بر پا شده بود؛تا الانش رو شانس آورده بود ولی موقعه زدن علامت شوم باید چیکار میکرد؟وقتی که تو قصرخودش بود این کار رو خودش میکرد ولی حالا...؟
صدای لرد اونو به خودش آورد.
-کجایی لیام؟
-همینجا سرورم.
-مطمئنی؟
-بله...بله.
-خیلی خب.

و با صدای بلند بلاتریکس رو صدا زد.
-سرورم کاری داشتین؟
-آره این جوونک رو ببر و براش علامت شوم رو بزن.
-سرورم این سن مادر بزرگ سالازار رو داره.اونوقت شما میگین-
-کروشیو.هر کاری میگم بکن.
-چشم...راه بیوفت.

و لوسیوس با دلشوره ای وحشتناک به دنبال بلاتریکس از اتاق خارج شد.




Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۲۳:۲۶ یکشنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۹
#94

اسکورپیوس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۴ چهارشنبه ۱۲ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۳:۳۷ شنبه ۷ تیر ۱۳۹۳
از بی شخصیت ها متنفرم!
گروه:
مـاگـل
پیام: 157
آفلاین
بلاتریکس با حالتی تمسخر آمیز لوسیوس را به بیرون هل داد و گفت:آفرین بچه ی خوب!

لوسیوس قلبش به تندی می زد به طوری که صدای قلبش را به خوبی می شنید.پوست صورتش چون گچ دیوار سفید شده بود و دستانش چون یخ سرد شده بودند و مدام عرق می کرد.زیر لب همش دعا می کرد که لرد او را نشناسد.بالاخره به نزدیکی لرد رسید به او تعظیم کرد و صدایش را نازک کرد و گفت:سرورم با من کاری داشتید؟

لرد باز هم خشن تر از همیشه و سرد تر از یخ با او برخورد کرد.

-کاملا مشخصه چون اگه کاری نداشتم تو را احضار نمی کردم.می خواهم سن دقیقت را بدانم و بدانم چرا خودت را اینقدر پیر تر نشان می دهی به راستی تو کی هستی؟

تعرق در بدن لوسیوس شدت گرفت رنگش هر لحظه سفید تر می شد و صدایش لرزانتر!آب دهانش را قورت داد و گفت:من دروغی نداشتم که بگویم لرد من واقعا یک پیرزن سالخورده ام!

لرد چوبش را از درون پیراهنش بیرون کشید و گفت:ببین جوجه از طرز راه رفتنت مشخصه که یه زن پیر و فرسوده نیستی و فقط کارت تمارضه!

لوسیوس آب دهانش را قورت داد لحظه ای به ذهنش زد که راستش را بگوید اما این فکر از ذهنش بیرون رفت؛چون می دانست به محض گفتن واقعیت باید با آغوشی باز مرگ را بپذیرد به همین خاطر سعی کرد حیله ی دیگری به کار گیرد.صدایش را کمی تغییر داد،اما مردانه سخن گفت:لرد اگر مرا عفو کنید من از شما ممنون می شوم من به خاطر این که به پول این کار نیاز داشتم خودم را به شکل یک زن در آوردم تا شاید بتوانم پولی برای گذراندن زندگی خود در بیاورم!

لرد سیاه چوبش را به سمت او نشانه رفت و گفت:تو به ما حیله زدی و باید حالا سزای اینکارت را ببینی!

لوسیوس به دو زانو افتاد و گفت:خواهش می کنم به کسی چیزی نگویید.خواهشمندم!عفو کنید!هر چه بخواهید برایتان انجام می دهم.

در قلب سنگ لردمهر هیچ کسی راه نمی یافت.خود لوسیوس این را بهتر از همه می دانست به همین خاطر چشمانش را بست و به التماس کردن ادامه داد و آماده ی مرگ در هر ثانیه بود اما صدایی او را بس متعجب کرد.

-چون زیر برگه را امضا کردی تو را از سربازانم قرار می دهم نامت چیست؟

ذهن لوسیوس کاملا قفل شد هیچ چیز به ذهنش نمی رسید نمی دانست باید خود را چه معرفی کند پس به من و من افتاد.

-م...من لیام هستم!

-خب لیام تو از امروز یک مرگخواری و باید با ما کار کنی!

این کار برای لوسیوس آشنا بود؛او تمام عمرش همین کار می کرد حال باید با یک اسم دیگر به سر کار قبلیش باز می گشت!به مرگخواری!


هلگا معتقد بود ...

[b]« هوش و علم ، [color=990000]شجاعت و غلبه بر ترس[


Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۸:۳۳ دوشنبه ۳ آبان ۱۳۸۹
#93

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
تقريبا همه مهمان ها مرگخواران بودند كه لوسيوس آن ها را به خوبي مي شناخت. همه به جز يك مهمان، شخص عجيبي جلوي مرگخوار ها ميآمد كه چهره اش پوشانده شده بود و لباس و ماسك مشكي رنگ و عجيبش حتي نشان نميداد كه مرد است يا زن.
از طرز نگاه مرگخوار هاي ديگر هم مشخص بود كه او را نميشناختند.
لوسيوس آرام جلو رفت اما آنقدر حواسش به مهمان عجيب و غريبشان بود كه حتي نفهميد فراموش كرده دستانش را بلرزاند يا كمي غوز كند.
لوسيوس آرام مهمان ها را راهنمايي كرد به سمت تالار اصلي كاخ كه در آن لرد ولدمورت به انتظار نشسته بود و حتما داشت در حال فكر كردن با نجيني هم بازي مي كرد و روي پوست سردش دست مي كشيد.
احتمالا او افكار مهمي هم در سر داشت چون جلسه اي با حضور فردي عجيب و ناشناس برگزار كرده بود و تنها مرگخواران اصلي و مورد اعتمادترش را به اين جلسه فرا خوانده بود.

همين كه به در سرسرا رسيدند بلاتريكس جلوي لوسيوس را گرفت و گفت: تو با من بيا.
بلاتريكس لوسيوس را به اتاقي كوچك برد، در اتاق را بست و لوسيوس را هل داد تا روي تك صندلي اي كه در آن اتاق تاريك و نمور قرار داشت بنشيند.

- حتما تاحالا خودت هم به اين موضوع فكر كرده بودي كه چرا توي اين قصر پر از جن خونگي ترو فرز تر از تو چرا ما بايد يك آدم رو بياريم اونم به بهانه كارگري.
- بله خانم.
- خوبه. فقط يك قسمتي از دليل اين اتفاق به تو مربوطه و اون اينه كه لرد سياه قصد داره كار هاي خيلي سري و مهمي رو انجام بده و در اين كار به يك موجود احمقي مثل تو كه فشفشه هم باشه نياز داره و هيچ جن خونگي از عهده اين كار بر نمياد.
- اما من فشفشه نيستم!
- خفه شو احمق! اگه يه ذره خون خالط تو رگ هات بود و قدرت داشتي كه مثل جن خونگيا حمالي نميكردي. ديگه تو حرف من نپر ... تو الان زير اين برگه طلسم شده رو امضاء ميكني تا نتوني هيچ خيانتي به ما بكني و بعد با هم ميريم پيش لرد. تازه تو مي توني اين كارو نكني تا به سرعت به طرز فجيعي كشته بشي

لوسيوس به فكر فرو رفت. يك لحظه ميخواست چوبدستي بكشد و بلاتريكس را ناكار كند و سپس او را از غصر خودش بيرون بيندازد اما اين فكر به قدري احمقانه بود كه بلافاصله از ذهنش دور شد و سپس بدون كوچك ترين حرفي زير برگه را امضاء كرد...


ویرایش شده توسط لودو بگمن  در تاریخ ۱۳۸۹/۸/۳ ۱۹:۵۶:۰۳

هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۴:۱۰ دوشنبه ۳ آبان ۱۳۸۹
#92

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
جـادوگـر
اسلیترین
شـاغـل
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 6961
آفلاین
لوسیوس نگاهی به قصر وسیعش انداخت.
-هیچوقت متوجه نشده بودم که این قصر چقدر بزرگه.حالا من تنهایی باید اینجا رو...

صدای نارسیسا او را به خود آورد.
-چرا نشستی؟گفتم که کلی کار داریم.شروع کن.امیدوارم تجربه کافی داشته باشی و کاملا مواظب اون گلدونا و تابلوهای قدیمی باش...همسرم علاقه خاصی به اونا....

نارسیسا آهی کشید و جمله اش را ناتمام گذاشت.لوسیوس از جا بلند شد و شروع به گردگیری کرد.خوشبختانه خدمتکار بودن با وجود چوب جادو کار چندان سختی نبود.با این همه خدمتکار قصر مالفویها بودن احتیاج به مهارتهای خاصی داشت.طلسمهای مزاحم گوشه و کنار خانه وحشرات عجیب و غریب جادویی و مهمتر از همه تذکرهای گاه و بیگاه جن خانگی مالفویها اعصابش را خرد کرده بود.لوسیوس به خودش قول داد که اگر روزی موفق به برگشتن به قصرش شد رفتار بهتری با خدمتکارها داشته باشد.
-هوم...کمتر کروشیوشون میکنم!روزی سه-چهار بار کافیه...هیچی عوض نشده.فقط من حذف شدم.یا سالازار کبیر...حتی تابلوی منو از دیوار برداشتن!نمیدونم مهمونا کین.امیدوارم کسی منو نشناسه.

-هی...بهت گفتم دست به اون جام نزن.چقدر تو نفهمی.اون دامن مسخره تو جمع کن.گیر میکنه به چوب دستی مجسمه عالیجناب مالفوی. من نمیدونم جنای خانگی چه اشکالی داشتن که خانوم اصرار میکنن حتما یه خدمتکار جادوگر هم داشته باشن.

لوسیوس زیر لب زمزمه کرد:شاید بزرگترین اشکالتون صداتون باشه...و به کارش ادامه داد.طی دو ساعت بعدی با تمیز کردن کشوهای نارسیسا با انواع و اقسام کرم و پودر و سایه و روش استفاده شان به خوبی آشنا شده بود.به محض تمام شدن کارش صدای زنگ در به گوش رسید و به دنبالش صدای احوالپرسی و تعارفهای معمول...

بجز صدای نارسیسا چند صدای آشنا را تشخیص داد.
-این سوروسه...مثل همیشه صداش از ته چاه در میاد!این باید یاکسلی باشه.اینم دالاهوفه...و این یکی...صدایی که هرگز فراموش نمیکنم...لرد سیاه...ولی برای چی اینجا جمع شدن؟

صدای نارسیسا رشته افکارش را پاره کرد.
-لوسیوسا...کجایی؟بیا مهمونا رو به سالن اصلی راهنمایی کن.بعد میتونین پذیرایی رو شروع کنین.

لوسیوس نفس عمیقی کشید و بطرف در ورودی حرکت کرد.




Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۹:۲۱ یکشنبه ۲ آبان ۱۳۸۹
#91

سوروس اسنیپ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۵ پنجشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۴:۱۰ شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۰
گروه:
مـاگـل
پیام: 91
آفلاین
سوژه جدید:

اشکالی سیاه رنگ از میان هوای مه آلود کنار وی ظاهر شدند و راهش را سد کردند.چشمان براقشان از میان هوای تاریک برق میزد. صدای کش دار اسنیپ شنیده شد:برو و دیگه برنگرد!از دست پرخوریت و پرروییت خسته شدیم.
-ولی....ولی خانواده من اینجاست!
چندنفر از مرگخواران خندیدند.صدای گوش خراش و زنانه ای از میان اشکال سیاه رنگ شنیده شد:لوسیوس،از این خونه دور شو.لرد تورو اخراج کرده.دیگه هیچ کس تورو اینجا نمیخواد.
-و الان باید از بین بری!
صدای اسنیپ به آرامی در فضا ظنین انداخت.نقاب داران به آرامی به سوی وی آمدند و چوبشان به سوی قلب وی نشانه گرفتند که...
لوسیوس با ترس و وحشت از خواب پرید. اکنون دو روز بود که وی را از خانه ریدل و خانه اربابی مالفویها بیرون کرده بودند.لوسیوس آهی کشید و عکسی را که چهره های خندان وی،نارسیسا و دراکو را نشان میداد،در دست گرفت. دلش برای خانواده خویش تنگ شده بود،اما نمیتوانست نزدیکشان شود. لوسیوس به پریشانی دستی به موهای خویش کشید و روزنامه نزدیک تختش را گرفت و از روی بیکار شروع به خواندن آن کرد.ناگهان،در بین هزاران کلمه درون روزنامه،یک جمله توجه وی را به خود جلب کرد:
آگهی برای کار،به یک خدمتکار زن برای انجام امور روزانه در خانه مالفویها نیاز مندیم.
لوسیوس چندبار جمله را خواند و بعد لبخند شرورانه ای بر لبانش نشست.

دو روز بعد
صدای گامهای نارسیسا که از این سو به آنسوی خانه میدوید، در تمامی خانه طنین می انداخت. چند روزی بود که خانه اربابی مالفوی میزبان لرد و مرگخوارانش بود. ناگهان، صدای زنگ در، در تمای خانه پیچید.نارسیسا در را باز نمود. چهره فردی پیر، با دامن گشاد و پیرهن صورتی رنگ در چهارچوب در نمایان شد. پیر زن لبخند ساختگی زد و با صدایی که نارسیسا را بیاد شخصی می انداخت گفت: سلام خانم جوان، برای آگهی کاری که داده بودین اومدم.


داخل خانه
لوسیس بزور خود را،با کفشهای پاشنه بلندی که پوشیده بود،در خانه حرکت داد و بر روی نزدیکترین مبلی که بود،نشست. دامن گشادی که تنش کرده بود بسیار راحت بود،اما پیراهن زنانه ای که تنش کرده بود برایش تنگ بود.بود کرم و رژ لبی که بر روی صورت و لبان خود زده بود مشامش را آزار میداد. نارسیسا سرفه کوتاهی کرد و گفت:خب خانم...اسمتون چی بود؟
لوسیوس صدای خود را نازک کرد و گفت:من لوسیوسا هستم.خانم لوسیوسا.
نارسیسا آهی کشید و گفت:عجب.خوب همینطور که میدونی،ما کلی مهمون داریم. از امروز میتونی کارتو شروع کنی.تمام وقت.



Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۷:۵۹ پنجشنبه ۱۰ دی ۱۳۸۸
#90

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 1506
آفلاین
مونتگومری دوان دوان به سمت لرد میره و میگه:ارباب یه لحظه صبر کنین!
لرد:کروشیو!چطور جرات میکنی جلوی ارباب رو بگیری؟
مونتگومری در حالی که نفس نفس میزنه میگه:ارباب راستش میخواستم بگم اگه میشه یه سر بیاید آشپزخونه ببینین آنی مونی چه بلایی سر اونجا اورده!

لرد چشمش رو تنگ میکنه و میگه:آنی مونی؟وای به حالش اگه بلایی سر اونجا اورده باشه!دفعه آخر که پاتیلش ترکید کلی خرج درست کردن اونجا کردم!
لرد این رو میگه و به طرف آشپزخونه میره.

بلا دو دستی میزنه توی سر مونتگومری و میگه:این چه بهانه ای بود اخه!باید میگفتی امشب تو اتاق یکی از ما بخوابه!
مونتگومری با عصبانیت گفت:اگه مردی خودت بگو!کافیه یکی همچین حرفی به لرد بزنه تا لرد ریشه اش رو خشک کنه!باید یه راهی پیدا کنیم که لرد اصلا فرصت نکنه بره تو اتاقش!

بلا در حالی که با چشمان نگرانش رفتن لرد را زیر نظر گرفته بود لحظه ای صبر میکنه و بعد میگه:راست میگه.تنها راه همینه.فعلا بیاین بریم آشپزخونه تا لرد بویی نبرده مونتگومری خالی بسته!

همین که لرد از در آشپزخونه رد میشه تمام مرگخواران دوان دوان به طرف آشپزخونه میرن اما از ترس اینکه به لرد برخورد کنن همگی جلوی در ترمز میکنن و روی هم میوفتن!
لرد کروشیویی نثار جمیع اونها میکنه و میگه:چتونه؟دو روز نبودم یادتون رفته باید چطوری رفتار کنین!کروشیو!بی ادب ها!

بعد رو به انی مونی که توی آشپزخونه در حال درست کردن بوقلمون بریانه میگه:کروشیو آنی مونی!اولا خجالت نکشیدی برای استقبال از لرد نیومدی؟دوما،کروشیو انی مونی!دوباره چه بلایی سر آشپزخونه آوردی؟!

انی مونی با وحشت میگه:ارباب تقصیر اون بوقیاست هیچ کس ورودتون رو اعلام نکرد وگرنه یه هیپوگریف جلوی پاتون قربونی میکردم!
لرد با عصبانیت کروشیوی دیگه ای به سمت آنی مونی میفرسته و میگه:ساکت!زود اعتراف کن دوباره چه بلایی سر اینجا اوردی!وای به حالت دوباره پاتیلت ترکیده باشه!دفعه اخر کلی طول کشید استخونای غذا رو از لای دیوارای خونه جدم در اوردن!

انی مونی که متوجه شکلک های عجیب مرگخواران نمیشد با تعجب گفت:ارباب من که کاری نکردم!چیزی نشده!تازه اینجا که چیزی نمیتونه منفجر بشه.چون اگه چیزی منفجر بشه تمام خونه...

مونتگومری که میبینه وضعیت خطرناکه و هر لحظه ممکنه انی مونی لو بده خونه بادیه بیلش رو بلند میکنه و در حالی که مثل عقاب روی هوا بلند شده بیلش رو میکوبه وسط سر انی مونی!

لرد با عصبانیت کروشیویی به سمت همه میفرسته و فریاد میزنه:شماها چه مرگتون شده؟همتون مجازات میشین!کروشیو!کی به تو دستور داد بزنی تو سر انی مونی پیرمرد گور کن؟همگی جمع بشین تو سالن!سریع!یکی باید توضیح بده اینجا چه خبره وگرنه همتون رو میندازم تو دیگ انی مونی!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۲۱:۵۱ جمعه ۴ دی ۱۳۸۸
#89

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
مـاگـل
پیام: 539
آفلاین
مرگخوارا جمع میشن دور هم و هرکدوم از یه گوشه شروع میکنن به فوت کردن.
فوت..فوت...فوووووت...
-قبول نیست.فوت لوسیوس طولانی بود منم باید دو تا فوت کنم.

فردا صبح:

صدای شیپور بلندی به گوش میرسه و مونتگومری با صدای بلند ورود ارباب رو اعلام میکنه.مرگخوارای خسته و دستپاچه دست از فوت کردن برمیدارن و لبخند میزنن.لرد سیاه با شکوه همیشگی وارد میشه و به مرگخوارا نگاه میکنه و میپرسه:
-شماها چرا این شکلی شدین؟چرا سرخ شدین؟چرا نفس نفس میزنین همتون؟
روونا جواب میده:ارباب همه ما سرگرم ورزش بودیم که وقتی شما برگشتین در نهایت قدرت و آمادگی جسمانی برای اجرای اوامرتون قرار داشته باشیم.
روفوس و آنتونین که سرگرم حمل چمدونای لرد بودن لنگ لنگان سر میرسن.لردبا عجله وارد خونه بادی میشه.
لردسیاه:کسی مزاحم من نشه.خیلی خستم میخوام بخوابم.جیکتون در نیاد.
با ورود لرد سیاه مرگخوارا نفس راحتی کشیدن تا اینکه بلاتریکس چیزی رو به یاد آورد.
بلاتریکس:ای وای...فراموش کردیم اتاق خواب لردم باد کنیم.
بلیز زابینی فورا چمدونشو میبنده و کنار جاده وایمیسه:باید هرچه سریعتر از اینجا دور بشم.شما هم جونتونو ور دارین و در برین.

بلا کمی فکر میکنه و میگه:نه...مونتگومری تو بدو برو لردو به یه بهانه ای ببر اتاق خودت یا یکی دیگه.امشب نباید تو اتاق خودش بخوابه.تا فردا میتونیم فوتش کنیم.



Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۵:۵۶ شنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۸
#88

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 1506
آفلاین
بلاتریکس نگاهی به ایوان و تبلیغی که توی دست داشت انداخت و گفت:خونه بادی؟امکان نداره!لرد میفهمه.ریز ریزمون میکنه!امکان نداره بذارم یه خونه گانت های پلاستیکی رو به لرد قالب کنین!
آنی مونی با ملاقه به سر خودش کوبید و گفت:بلا چرا منطقی فکر نمیکنی!به این خونه نگاه کن!چطوری درستش کنیم؟لرد فردا برمیگرده و ما هیچ کاری نمیتونیم بکنیم!

نارسیسا با ناراحتی روی زمین میشینه و میگه:چاره ای نداریم بلا قبول کن.لرد فردا میاد و اگه خونه رو اینطوری ببینه خونه رو به خوردمون میده!میتونیم این خونه بادی رو سفارش بدیم تا وقتی فردا لرد میاد همه چی مرتب باشه.بعدشم خونه رو زودتر اماده میکنیم و میذاریم جای اولش!

بلا که نارضایتی از چهره اش میبارید کاغذ را از دست ایوان قاپید و مشغول خواندن آن شد.وقتی به اخر تبلیغ رسید با اخم های در هم فرو رفته گفت:فرد ویزلی.از این یارو خوشم نمیاد.خیلی از محصولاتش یا سرکاریه یا مثل وسایل شوخیش چیزای عجیب غریب داره.

لوسیوس از زیر بلوک سیمانی که از سقف کنده شده بود و به طرف مغزش میامد جا خالی داد و گفت:چاره ای نداریم.بذارین زودتر سفارشش بدیم.قبلش چک میکنیم مشکلی نباشه!زود باشین دیگه وقت نداریم!

یک ساعت بعد:
...کروشیو کروشیو کروشیو!اوهوی فکر نکن تونستی مخفی بشی!دیدمت!کروشیو!
ایوان از پشت کاناپه بیرون آمد و در حالی که پرچم سفید رنگ کوچکی را به چوب دستی اش بسته بود گفت:بلا چرا دندون رو جیگر نمیذاری!ما سفارشمون رو با جغد سفارشی فرستادیم.دیگه الان ها باید پیداش بشه!

بلا هنوز کروشیوی مورد نظرش را به سمت ایوان نفرستاده بود که جغد بزرگی پنجره انتهای سالن را شکست و به درون سالن پرتاب شد!
لوسیوس با خوشحالی بیرون پرید و گفت:دیدین گفتم!بسته رسید!
بلا نگاهی به بسته کوچکی که به پای جغد بسته شده بود نگاه کرد و گفت:همین؟!خونه سفارشی بادی ما همین قدره؟!

نارسیسا نامه ای را که به پای جغد بسته شده بود باز کرد و شروع به خواندن کرد:

مشتری گرامی!
خانه بادی شما با طرح سفارشی خانه گانت ها برای شما ارسال شده است.این محصول جزو مقاوم ترین خانه های بادی میباشد و هیچ گونه تفاوتی بین نمونه اصلی و این محصول وجود ندارد.فقط لازم به ذکر است که اگر به خانه تان هرچه سریعتر احتیاج دارید بهتر است از همین الان شروع به باد کردن آن کنید.وقت طلاست!


بلا چشم غره ای به همه رفت و گفت:زود باشین بازش کنین.همه باید فوت کنین که تا فردا قد یه خونه باد بشه!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۴:۳۱ دوشنبه ۲۷ مهر ۱۳۸۸
#87

فرد ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۱ سه شنبه ۷ مهر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۳:۵۶ چهارشنبه ۴ آبان ۱۳۹۰
از ابرها!
گروه:
مـاگـل
پیام: 53
آفلاین
جغد هوهو کنان با مغز رفت توی کلاه بلاتریکس!!!


_ جغد بی تربیت بی نزاکت!


بلا جغد رو به حالت وحشیانه ای از کلاهش جدا میکنه و میندازدش روی بلیز!

بلیز هم نامه رو میبینه و با خوشحالی اعلام میکنه:

_ ارباب فردا برمیگردن خونه!

مرگخوارا:


باتریکس که داره از خشم و ناراحتی موهای رودولفو میکنه! میگه:

_ حالا چی کار کنیم؟! ارباب مارو ... عههههههههه!


مرگخوارا به نوبت به فکر فرو میرن. حتی آنتونین و ایوان پیشنهاد میدن انجمن مخصوص مدیرا رو برای پذیرائی از ارباب حاضر کنن، اما با وجود هری پاتر در اون مکان مخوف! نمیشد همچی کاری کرد!


این شد که به نوبت میزنن توی سرخودشون و تصمیم میگیرن دسته جمعی خودکشی کنن!


اما در همین لحظه یه نسیمی می یاد و گرد و خاکی به پا میشه!


شپلس!


یک کاغذی که توی هوا درجریان بود، می یاد و به صورت شپلس میچسبه روی صورت ایوان!

_ اه! بر الاغ زنبور معرکه لعنت!

_ مظنورت از الاغ زنبور چیه الان؟!

_

_ شاید منظورت خرمگس بوده؟!

_

_ پس تو چی میدونی؟!

_

_

_ ... ئه نه صب کن!... این تبلیغ یه چیزیه!


ملت میریزن سر ایوان و ایوان در حالی که از کمبود اکسیژن داره با زندگی وداع میکنه، میخونه:


" خانه های بادی! ... آیا منزل شما خراب شده؟! آیا وقت و یا پول کافی برای ساخت منزل ندارید؟! نوپرابلم! شما میتونید عکس منزل دلخواهتان را به ما بدهید و خانه بادی خود را تحویل بگیرید! فقط باد کردن آن با خودتان است! فقط تماس بگیرید، پیک ما خودش برای شما می آورد! در ضمن، قیمیت، 10 گالیون، نسیه هم قبول نیست!... با تشکر، فرد ویزلی! شماره تماس:12344321 ! "



ملت غیور مرگخوار:


[url=http://www.jadoogaran.org/modules/profile/userinfo.php?







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.