خلاصه:
لوسیوس مالفوی از گروه مرگخواران اخراج شده.به دستور لرد مجبور میشه که خونه و خانواده شو رها کنه و بره.بعد از مدتی که دلش برای خونه و زندگی قبلیش تنگ میشه تغییر قیافه میده و به عنوان یه خدمتکار(یه ساحره به نام لیام)به قصر مالفوی ها برمیگرده.لرد و مرگخوارا که در قصر جلسه دارن بهش شک میکنن. لرد لیام رو مجبور میکنه که مرگخوار بشه و به ارتش سیاه خدمت کنه.از بلاتریکس میخواد که لوسیوس رو ببره و علامت شوم رو روی دستش بزنه...
_____________________
لوسیوس با گامهای آرام و مردد پیش میرفت.بلاتریکس با بی حوصلگی بطرف او برگشت.
-کی بهت گفته من تا فردا برای رسیدگی به کارای تو وقت دارم؟کمی عجله کن!
لوسیوس قدمهایش را سریعتر کرد و به بلاتریکس رسید.
-اممم...ببین...میگم...این کار واقعا لازمه؟
-عجله؟آره خب.ما مرگخوارا سرمون خیلی شلوغه.کلی کار داریم.
-نه منظورم اون نبود،علامت شومو میگم.آخه میدونی...من زیاد نمیتونم دردو تحمل کنم.
بلاتریکس لبخندی زد.
-عادت میکنی...نگران نباش..فقط یه سوزش وحشتناکه.انگار علامت روی تک تک استخونای بدنت حک میشه...البته دردش قابل مقایسه با درد کروشیو های ارباب نیست
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil4f6c91016fc30.gif)
.برو تو.همین اتاق خوبه.
بلاتریکس و لوسیوس وارد اتاق نارسیسا شدند.
-خب،آستینتو بزن بالا.
لوسیوس حرکتی نکرد.بلاتریکس با عصبانیت آستینش را گرفت و بالا کشید.
-واقعا به مرگخوار شجاعی مثل تو در ارتش سیاه احتیاج داشتیم!...هوم؟این دیگه چیه؟تو...علامت شوم داری؟
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil52413871c9ea5.gif)
لوسیوس با دستپاچگی دستی روی علامت شومش کشید.به امید اینکه شاید علامتش خودبخود پاک شود.
-نه...این...فقط یه خالکوبیه.من علاقه زیادی به مرگخوار شدن داشتم.برای همین اینو روی ساعدم خالکوبی کردم.
بلاتریکس چوب دستیش را تکان داد.علامت شوم با سوزش عجیب و غیر قابل تصوری از روی دست لوسیوس پاک شد.
-این کار ممنوعه.آخرین بار که روفوس روی ساعد راستش علامت شوم رو زده بود که دو تا داشته باشه، ارباب مجبورش کرد در پروژه پوست اندازی نجینی باهاش همکاری کنه!
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil4f6c91016fc30.gif)
..حالا دستتو بده به من.
چند دقیقه بعد لوسیوس و علامت جدیدش که بشدت میسوخت وارد اتاقی شدند که لرد در آنجا حضور داشت.لرد به لوسیوس اشاره کرد.
-بیا جلو لیام..خیلی خوش شانسی.به محض ورودت به گروه، ماموریت جالبی برات دارم.باید این پسر جوون رو تعقیب کنی.شب برمیگردی و به من گزارش میدی که کجا رفته و چیکار کرده.دیگه به این خانواده اعتماد ندارم.
لوسیوس عکسی را که لرد بطرفش گرفته بود گرفت و نگاهی گذرا به آن انداخت...با دیدن تصویر خندان دراکو بشدت جا خورد.چاره ای نداشت.تعظیم کوتاهی کرد و برای اجرای ماموریت از اتاق خارج شد.