گودریک چوبش را بلند کرد و وردی را زیر لب خواند و چند ثانیه بعد کل تالار صورتی شده بود.
بعد از تمام شدن کارش نگاهی به تالار انداخت و دید همه جا به رنگ صورتی در آمده همه جا یه دست صورتی بود
-خوب کارم تموم شد دیگه باید تعداد دخترا زیاد بشه و جسی راضی باشه از کارم
و رفت درون خوابگاه پسرا منتظر ماند تا دخترا سر برسن
دخترا که شامل جسیکا و دابی و عمه مارچ میشد با هم وارد اتاق شدنند وهمه از دیدن اتاق صورتی تعجب کردن دابی گفت:
-این جا رو ببین وای نکنه اشتباهی اومدیم این جا شبیه تالارمون نیستا؟!
جسی که چهره اش چنان از هم شکفته و روشن شد که انگار پرتویی از نور تابناک خورشید روی صورتش افتاده بود گفت:
-نه بابا اشتب نیومدیم این جا همون تالاره ولی گودریک واسمون فقط به خاطر دخترا صورتیش کرده دخترا با هم گفتند:
-ایول بابا دمش گرم عجب رنگی صورتی الانس که پسرا از حسودی بمیرن
گودریک که از داخل خوابگاه صدای دخترا رو شنیده بود پایین اومد و روبه رویشان ایستاد دابی گفت:
-دست مریزاد دمت گرم رنگ اتاق محشر شده
پسرا وارد اتاق شدند در همان لحظه و همه با قیافه وحشت زده به در و دیوار نگاه میکردنند و همه اعضای تالار اعم از دختر و پسر شروع به بحث کردن کردنند و تا متوجه گودریک شدند هیاهوی گوش خراش تشویق ها و هو کشیدن ها به هوا برخواست و همه گودریک را خطاب قرار میداند
گودریک با صدای بلندی فریاد زد
بســــــــــــــههمه با هم ساکت شدند و به او خیره شدنند
گودریک شروع به صحبت کرد و گفت: این کار برای آینده تالار خوبه واسه تعادل ایجاد کردن بین تعداد دخترا و پسرا !
همه با هم حرفش را تایید کردند و قبول کردنند هر چند که پسرا از ته دل راضی نبودنند
دخترا شروع به این ور اون ور رفتن در طول و عرض تالار کردنند و وسایل تالار را جابه جا میکردنند یا به آن اضاف میکردند
پرسیوال شروع به زمزمه کردن کرد جوری که گویی غرولندهایش باد هوا را تهدید می کرد .و صدای کرکر خنده عمه اعتراض های آنها را در خود گم کرد . در همان حین دابی داشت از غیب پرده های سفید با گلهای صورتی و قرمز ظاهر میکرد و به قاب پنجره وصل میکرد .
بیرون پنجره آسمان صاف و آبی بود و تنها تکه های باریک و ظریفی ازابر در آن به چشم می خورد بعد از زصلکردن پرده جسی داشت با روبان های صورتی گوشه های پرده را میبست تا نور خورشید به درون تالار بتابد
دابی و جسیکا هر دو عقب رفتند و دو دستشان را به هم زدنند و گفتند:
-ایولا حالا قشنگ شد
عمه مارچ و مبل ها را جلوی شومینه میبرد و جلوی آن یک میز گذاشت و دابی از غیب یک دسته گل رز زیبا اظهار کرد و درون گلدان گذاشت روی تاقچه
عطر گلها فضای تالار را پر کرده بود و لی که به گل حساسیت داشت مرتب عطسه میکرد دستهایش پر از تف شده بود و داشت دستهایش را یواشکی با گوشه پرده پاک میکرد که دابی مچشو گرفت وگفت :
-ای بی تربیت بیا اینم دستمال با این پاک کن نه با پرده چطور دلت میاد کثیفش کنی
پسرها همه دورهم جمع شده بودنند و دخترا رو نگاه میکردنند که تالار را سرتا پا صورتی و دخترونه میکردنند
آخر شب شده بود و دخترا با پسرا خداحافظی کردنند و به سمت خوابگاه رفتند
لی و پرسیوال که دلخور شده بودنند نگاهشان را بدرقه راه آنها کردنند همین که در خوابگاه دخترا پشت سرشان بسته شد رویشان را به طرف گودریک کردنند و گفتند :
-ببین به ریش مرلین قسم اگه تا فردا این وضعیت ادامه پیدا کنه ما همه از تالار میریم
گودریک گفت:
-این یه تهدید بود؟
آنها گفتند :
-نه نه یه هشدار بود!!!
ولی گودریک تا نیمه های صبح برایشان توضیح داد و آنها را بلاخره قانع کرد که به نفع تالار است و این اوضاع موقتی است ...!
فردای ان روز هوا سرد و مه آلود بود و ابرهای کبود رنگ در ارتفاع اندکی بر فراز قلعه سنگینی میکردند و بارش بی وقفه قطرات سرد باران محوطه چمن پوش قلعه را گل آلود و لغزنده کرده بود
بعد از امدن پسرا درون تالار دخترا رو دیدند که دست به کمر ایستادند و با آمدن هرکس کف کفش هایشان را نگاه میکردند که گلی نباشه یه و قت تالار کثیف نشه
-پرسیوال و لی و جرج گفتند بیاین ماهم یه کاری کنیم امشب وقتی همه دخترا خوابیدند میایم پایین و تالار رو به دو قسمت تقسیم میکنیم و و یه طرفشو پسرونه درست میکنیم
-همه با هم ok را دادند و رفتند به خوابگاه
جرج روی تخت نشست و نقشه غارتگر رو بیرون کشید و با چوب دستی ضربه ای به او زد و گفت :
-من رسما قسم میخورم کار بدی انجام بدهم ...!
نقشه باز شد و بقیه پسرا رو هم صدا زد و گفت:
-بیاین نگاه کنید و دیدند که همه دخترا به خوابگاه رفتند
بعد ازاینکه تالار خالی شد جرج با چوب دستی ضربه ای زد و گفت:
-شیطنت تمام شد ...در صورتی که تمام نشده بود بلکه تازه شروع شده بود ...!
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil523d4ed2c5fa6.gif)