یاهو
.:. سـوژه جـدیـد .:.- مقدمه !دوربين روي سیریوس كه لكه اي خون روي صورتش است ، زوم اين كرده ؛
بعد از ايجاد احساس لرزه و ترس و خوف در بيننده ،زوم اوت شده و تصوير همه بچه ها كه دارند سيب زميني و سس مي خورند ، روي صفحه نمايان مي شود !
همه بچه ها دور آتش گرمي جمع شده اند و پرسیوال در حال دكلمه شعر است ؛
شب بود ، توهم بود ، من بودم ، تو بودي ... همه دور هم جمع بوديم ... چه شبي بود اون شب !
همه شروع به كف زدن مي كنند ، سیریوس لبخند مليحي مي زند ، تصوير روي دندان هاي او پايان مي يابد ...
.:. صبح روز بعــد .:. جسی كه كنار تخته وايت برد سفيد رنگي ايستاده بود با آرامش گفت:
- اين آخرين باريه كه توضيح مي دم! اگه فهميديد كه فهميديد اگه نفهميديد دوباره توضيح ميدم! روشنه؟!
همه يك صدا: بـَــــــــــــلـــــــــه!
جسی با خط كش بلندي كه در دست داشت به تخته اشاره كرد وگفت:
- اهم اهم خب اين ماييم!...اين دابی ه....اينجا سلول شماره ي666 ِ .... اينم گودریکه.....ما بايد يه جوري كه گودریک نفهمه بريم دم سلول و دابی رو نجات بديم....الان فهميديد؟
ملت: :no:
جسی: خب! اين آخرين باريه كه توضيح مي دم! اگه فهميديد كه فهميديد اگه نفهميديد دوباره توضيح ميدم! روشنه؟
_ بـَــــــــــــلـــــــــه!
_ اهم اهم خب اين ماييم!...اين دابی ه....
در همين موقع پسری با موهای لخت مشکی از بين بچه ها كه روي زمين نشسته بودند بلند شد و به سمت تخته سياه آمد.
چند لحظه به تصاوير نگاه كرد وبعد باصدايي خالي از احساس گفت:
- اين منم؟
جسی : آفرين!....جرج يه مثبت به ايشون بده.
جرج دفتر چه را باز كرد و گفت:اسم و شماره ي دانشجويي لطفاً!
_ سيریوس...88040...
در همين موقع پرسیوال با حالتي شاكي به سمت جسی آمد و گفت:
- اگه اين دابی ه پس اينكه تو سلوله كيه؟
جسی: آفرين!به ايشونم يه مثبت بده!
کتی آدامسش را روي سطح تخته وايت برد تركاند و با عصبانيت گفت:
- اين چه وضعشه!...پس ما كيو نجات بديم؟...اَه هميشه همينطورين! بي مسئوليتا! تـف!!
لی : رو عكس من تف مي ندازي؟....رو عكس من تف مي ندازي؟!
دابی :
جييييییییيييييغ نــــــزن!!! ملت:
جرج : ببينيد همه ي مشكلات از وقتي شروع شد كه گودربک، دابی رو آزاد كرد!
کتی : يعني دقيقاً 8 ساعت و 2 دقيقه و 4 ثانيه ي پيش!
جسی: قربون دقتت برم
...کتی راست مي گه ما كلي واسه اين مأموريت وقت و هزينه صرف كرديم الكي نيست كه!
سیریوس: آها فهميدم!حالا كه نمي تونيم مأموريت بيرون آوردن دابی از سلول رو عملي كنيم پس نقشه رو تغيير مي ديم! دابی رو بر مي گردونيم توي سلول!
جسی: آفرين!...جرج يه مثبت ديگه واسه اين آقا!....تو كه موافقي دابی؟
دابی:
جسی به سمت تخته رفت و با ماژيك جهت فلش را تغيير داد.
دابی با چشمهايي اشك بار به کتی نگاه كرد و گفت من نيستم تو كه مملي رو مي بري حموم؟ آره؟