هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: تالار اسرار
پیام زده شده در: ۲۲:۰۲:۲۹ شنبه ۱۲ خرداد ۱۴۰۳
#5

اسلیترین

سالازار اسلیترین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۴ سه شنبه ۸ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
امروز ۲۱:۵۶:۲۵
از تالار اسرار
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
شـاغـل
اسلیترین
پیام: 279
آنلاین
این جمله گریندل‌والد باعث شد که تصاویر با سرعت زیادی جلوی چشمان سالازار حرکت کنند، انگار مغز سالازار می‌خواست تمام گزینه‌های موجود را در یک لحظه به او نشان دهد، اما همین باعث آشفتگی ذهن او شد. چشمانش را با سرعت بست تا شاید از این طریق بتواند خاطرات را منظم‌تر کند. حالا که با چشمان بسته دیگر اطلاعات تصویری جدیدی وارد ذهن او نمی‌شد، بالاخره توانست با آرامش در بین هزاران خاطره قدم بزند و آن‌ها را با دقت بررسی کند. از اولین باری که با سه موسس دیگر تصمیم به ساخت هاگوارتز گرفتند و اولین آجری که به کمک چوب جادویش روی هم قرار داد تا زمانی که بعد از درگیری لفظی با همان موسس‌ها، در حال ترک قلعه هاگوارتز بود. به کلی خاطره از پیروزی در دوئل‌ها و نبردهای خود فکر کرد. هزاران دوئلی که پیروز شده بود، هیچ‌کدام به سختی پیروزی بر گذر زمان نبودند و برای همین این خاطره در ذهنش از همه شفاف‌تر به نظر می‌رسید. با این حال، پیش خودش به این نتیجه رسید که تعریف این خاطره مناسب اولین دیدار با گریندل‌والد نیست. در موقعیتی بهتر و با زمان بیشتری می‌توانست آن خاطره را آن‌طور که می‌خواست و آن‌طور که لیاقت خود داستان است، تعریف کند. با انگشتانش کمی پیشانی خود را مالش داد و دوباره چشمانش را باز کرد.

این قطار فکری سالازار برای خودش فقط چند ثانیه طول کشید، اما برای گریندل‌والد و در دنیای خارج از افکار سالازار، دقایق زیادی بود که سکوت در تالار اسرار حکمفرما شده بود. گریندل‌والد هم دیگر تحمل این سکوت را نداشت و سعی کرد صدای خود را جانشین آن کند.

- جناب اسلیترین؟

سالازار هم می‌دانست که مهلت انتخاب خاطره تمام شده و بالاخره باید تصمیم نهایی را بگیرد. دستی بر روی شانه‌های گریندل‌والد گذاشت و سعی کرد با لبخندی به او نشان بدهد که بالاخره صبر به پایان رسیده است. گلرت هم که بلافاصله متوجه این مساله شده بود لبخندی در جواب زد و دستانش را بر روی دستان چروک‌خورده سالازار قرار داد. لحظات کوتاهی این‌چنین بین دو نفر گذشت تا بالاخره سالازار دست از شانه‌های گریندل‌والد برداشت و این بار دستش را بر روی کمر او قرار داد تا به سمت صندلی مار شکل تالار اسرار هدایت شود.

- گلرت عزیزم، برو روی صندلی من بشین تا من قدح اندیشه را بیاورم. خاطره‌ای که می‌خواهم برات تعریف کنم، مربوط به اولین باری است که به همراه سه موسس دیگر، به اولین دانش‌آموزان هاگوارتز خوش‌آمد گفتیم.


تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده

بخشی از خاطرات سالازار اسلیترین : تاریکی که زنده ماند!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: تالار اسرار
پیام زده شده در: ۱۵:۵۹:۰۴ شنبه ۱۲ خرداد ۱۴۰۳
#4

اسلیترین، مرگخواران

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۰۲:۴۴
از گیل مامان!
گروه:
مرگخوار
جـادوگـر
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
اسلیترین
گردانندگان سایت
پیام: 560
آفلاین
سکوت عمیقی بین دو جادوگر که در حال نوشیدن فنجان های چایشان بودند، حکمفرما شد. گریندلوالد از فرصت پیش آمده استفاده کرد و به گوشه و کنار اتاق نگاهی انداخت. سبز و نقره ای رنگ های غالب دفتر بنیان گذار گروه اسلیترین را تشکیل می دادند. نقش و نگار افعی در سر تا سر اتاق به چشم می خورد. میز دفتر از چوب کاج مرغوبی به رنگ تیره بود. صندلی ای که سالازار با ابهت خاصی بر آن تکیه زده بود نیز با همان چوب تیره ساخته شده و به شکل افعی برش خورده بود.

از جای برخاست و در حالی که فنجانش را همچنان در دست نگاه داشته بود به سمت پنجره اتاق قدم برداشت و به منظره دریاچه نگریست که در زیر نور ماه به زیبایی می درخشید. به نظرش آمد که یک آن یکی از بازو های ماهی مرکب غول آسا را دیده است که از میان دریاچه بیرون آمده و دوباره به داخل آن فرو می رود و امواج دایره ای شکل منظمی را از خود بر جای می گذارد.

حسرت تب آلودی در صورتش نمایان شد.
-هاگوارتز...اعتراف می کنم که همیشه تحصیل آلبوس در این مدرسه اسرار آمیز مایه حسادتم بوده. چه اسرار و جادو های کهنی که اینجا جریان نداره و من از وجودشون بی اطلاعم!

سالازار از پشت فنجان چایش نگاهی موشکافانه به گریندلوالد انداخت. اگر می توانست به عقب برگردد و انتخاب کند که بین گریندلوالد یا دامبلدور مشنگ پرست، کدام یک در مدرسه اش تحصیل کنند، انتخابش روشن بود.
-گلرت عزیز...اعتقاد درونیم بر اینه که برای جادوگر قابلی مثل شما، هنوز هم دیر نشده که بیشتر با اینجا آشنا بشین چرا که به زودی رسیدن به اهداف مشترکمونو از همین مدرسه آغاز کنیم. پس چه بهتر که به عنوان یک تحصیل کرده دورمشترانگ، به اسرار و گذشته تاریخی هاگوارتز به خوبی واقف باشین.

چشمان گریندلوالد از اشتیاق سوزانی درخشید.
-و چه کسی بهتر از شما که منو با این اسرار آشنا کنه؟!


تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده

Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


پاسخ به: تالار اسرار
پیام زده شده در: ۹:۵۶:۵۰ چهارشنبه ۹ خرداد ۱۴۰۳
#3

اسلیترین

گلرت گریندلوالد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
امروز ۱۰:۰۳:۴۵
از شیون آوارگان
گروه:
جـادوگـر
اسلیترین
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 1318 | خلاصه ها: 1
آفلاین
«خوش آمدی گلرت عزیز.»
«درود بر سالازار اسلیترین بزرگ. باعث افتخار و خرسندی من بود که دوباره بتوانم در محضر شما باشم.»
سالازار اسلیترین به احترام متقابل سری تکان داد و از گلرت دعوت کرد روبروی او پشت میزی که همان لحظه ظاهر کرده بود بنشیند.

پس از آن هر دو با آرامشی مثال‌زدنی نشستند. چندین ثانیه به چشمان هم زل زدند.

هر یک در دوران اوج خود آرمان‌هایی را در سر می‌پروراندند و هر دو توانسته بودند هم به لحاظ قدرت‌های جادویی از جادوگران هم‌عصر خود پیشی گیرند، هم به لحاظ قدرت‌های فردی در رهبری یاران خود موفق عمل کنند. آرمان‌هایی که داشتند گرچه به در کوتاه‌مدت به موفقیت نرسیده بود، در بلندمدت در حافظه تاریخی جادوگران سرتاسر جهان مانده بود. حتی ابرقدرتی نظیر لرد ولدمورت در ادامه راه توانسته بود سایه قدرتمند آرمانشان را بیش از پیش بگستراند.

شکست تنها زمانی معنا داشت که هیچ جادوگر خالصی به برتری ذاتی خودش بر نژادهای دیگر ایمان نمی‌داشت.

جامعه جادوگری به چشم دیده بود ماگل‌ها چه بر سر طبیعت می‌آورند. برای اثبات تاثیرات شوم آنها بر طبیعت و در نتیجه بر منبع جادویی که در رگ‌های جادوگران خالص جریان داشت، نیازی به پژوهش نبود.

گریندلوالد به سخن درآمد:
«من و شما بیش از هر کسی حرف هم را می‌فهمیم. دین و مذهبی مشترک داریم و خوب می‌دانیم ماگل‌ها و بی‌جادوها چه بر سر دنیا آوردن.»
سالازار نفسی عمیق کشید و گفت: «خوشحالم که تو هم به این نتیجه مهم رسیدی. اینکه دیگه الان مسئله بر سر سلطه‌ی من، تو یا نواده‌ام تام ریدل بر دنیا نیست. پیمانی که میان ماست از اندیشه ما تغذیه می‌کنه و این اتحادیه که می‌تونه شعله امید رو در دل دلواپسان دنیای سحروجادو روشن کنه.»

گریندلوالد از زمانی که به‌ظاهر به زندان افتاده بود تا خیال دامبلدور و ماگل‌پرست‌های کندذهن را از فقدان نیروی سیاه در دنیا آسوده کند، دست از تحقیق برنداشته بود. گوشه گوشه جهان را گشته بود و از تحولات دنیای ماگل‌ها و غیرماگل‌ها و جادوگرها و جانور‌های جادوزاده باخبر شده بود. همان روزی که بدل او در زندان به دست ولدمورت کشته می‌شد، او ابرچوبدستی بدل را جایگزین ابرچوبدستی دامبلدور کرده بود و در خفا نقشه‌هایش را عملی می‌کرد. به این هم اکتفا نکرد. با سنگ جادویی که از دامبلدور دزدیده بود (دامبلدور خیال می‌کرد به روشی که انجام داده آن سنگ از بین رفته است، اما گریندلوالد به لطف حافظه نیکلاس فلامل بسیار بهتر از دامبلدور آن سنگ را می‌شناخت) اجازه داد جادوگران حدود بیست سال در توهم هم‌زیستی با ماگل‌ها سر کنند. هری پاتر به خواب هم نمی‌دید تا چه حد در اشتباه بوده.


ویرایش شده توسط گلرت گریندلوالد در تاریخ ۱۴۰۳/۳/۹ ۱۰:۰۰:۲۱

تصویر کوچک شده

زمان ما رسیده است، برادران و خواهران من! دیگر در خفا نخواهیم بود! صدایمان را خواهند شنید و این صدا کرکننده خواهد بود!


پاسخ به: تالار اسرار
پیام زده شده در: ۱۵:۳۶:۵۴ سه شنبه ۸ خرداد ۱۴۰۳
#2

ریونکلاو، محفل ققنوس

گادفری میدهرست


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۹ سه شنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۱۹:۴۵:۵۰
از خونت می خورم و سیراب میشم!
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
محفل ققنوس
ریونکلاو
پیام: 273
آفلاین
گلرت در اتاق کارش نشسته بود و مشغول مطالعه ی کتابی با این عنوان بود: روش های تبدیل شدن به خون آشام. محتویات آن او را به این فکر انداخته بود که اگر ژن های خون آشامی قابلیت انتقال دارند، چرا ژن های جادوگری این قابلیت را نداشته باشند؟

البته قطعا هر جادوگری قادر نیست چنین عمل سنگینی را انجام دهد. تنها جادوگرانی اصیل با نیروی بسیار بالا می توانند موهبت های خود را به انسان های معمولی هدیه دهند و جایگاه آن ها را در جهان هستی ارتقا دهند.

کتاب را ورق زد و به خواندن ادامه داد و کلمه ی خون را در ذهنش با جادو عوض کرد.
"...این عملیات روی تمام گیرنده ها با موفقیت انجام نمی شود و تعداد تلفات بالا خواهد بود. به افرادی که موهبت جادو را با موفقیت دریافت می کنند، برگزیده می گویند."

لبخندی اریب بر لبان گلرت نشست. او می توانست این آزمایش را روی جادوگران ماگل زاده نیز انجام دهد و به این ترتیب لشکر قدرتمندی از اصیل زادگان را تشکیل دهد. افراد ضعیف و بی مصرف طی این فرآیند می مردند و آن هایی که در آزمایش شکست می خوردند، ولی زنده می ماندند، می توانستند به برده تبدیل شوند.

همان طور که گلرت داشت برای آینده نقشه می ریخت، باسیلیسک از لوله های فاضلاب عبور کرد و از دستشویی اتاق خودش را به گلرت رساند و نامه ی سالازار را به دست او داد.

گلرت محتویات آن را خواند و لبخند رضایتمندانه ای زد. تالار اسرار بهترین مکان برای انجام برنامه اش بود.




تالار اسرار
پیام زده شده در: ۱۶:۵۸:۲۴ دوشنبه ۷ خرداد ۱۴۰۳
#1

اسلیترین

سالازار اسلیترین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۴ سه شنبه ۸ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
امروز ۲۱:۵۶:۲۵
از تالار اسرار
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
شـاغـل
اسلیترین
پیام: 279
آنلاین
از روی کلافگی دستی روی موهای خود کشید و بر روی صندلی جابه‌جا شد، گویی که نمی‌توانست راحت و با آرامش بر روی صندلی‌ای که مناسب خودش طراحی شده بود، بنشیند. هرچه جابه‌جا شد، فایده نداشت و بالاخره تصمیم گرفت که از روی صندلی بلند شود. با کمی قدم زدن به محلی رسید که دفترچه خاطرات ریدل توسط هری پاتر از بین رفته بود. بعد از این همه سال همچنان اثرات آن نبرد در تالار اسرار دیده می‌شد و جای از بین رفتن یکی از روح‌های نواده‌اش، تام ریدل، بر روی زمین حکاکی شده بود. فکر کردن به آن اتفاق تاریک در تاریخچه جادوگری او را از قبل هم عصبانی‌تر کرد و سعی کرد با کفش‌هایش اثرات باقی‌مانده دفترچه را از روی زمین پاک کند اما تاثیری نداشت. چوب‌دستی خود را در آورد که با طلسمی این کار را انجام بدهد ولی ناگهان فکری به ذهنش رسید. این حکاکی می‌تواند نشانه‌ای باشد هم برای او و هم برای هم‌فکرهای او. هر موقعی که شک و تردیدی در مورد مأموریت خود پیدا کنند، می‌توانند به این حکاکی در تالار اسرار نگاه کنند و به یاد بیاورند که نژاد جادوگری تا چه حد به نابودی نزدیک است. چوب‌دستی را به آرامی به جیب خود برگرداند و در حالی که دستانش را بر روی کمرش قفل کرده بود به قدم زدن ادامه داد.

کمی جلوتر به مجسمه باسیلیسک رسید که در همان نبرد تقریباً نابود شده بود. این بار با حرکت ساده چوب‌دستی‌اش، مجسمه را ترمیم کرد و عظمت را به تالار اسرار برگرداند. باسیلیسک که در اثر این سر و صداها از خواب بیدار شده بود، همچون گربه کوچکی دور سالازار می‌پیچید و خودش را لوس می‌کرد. سالازار هم لبخند کوچکی زد و شروع به نوازش سر باسیلیسک کرد. این نوازش باعث شد که چشمان کور باسیلیسک شفا پیدا کند و حالا او هم مثل مجسمه‌اش دوباره کامل شود.

صدای اندک قطره‌های آبی که از فواره تالار اسرار فرار می‌کردند و خود را به‌آرامی به زمین کنار حوض می‌رساندند، آرامش عجیبی برای سالازار ایجاد می‌کرد. همین آرامش باعث شد که فکر سالازار باز شود و به آینده فکر کند. یادگیری از گذشته فواید خوبی دارد اما گذر زمان زیاد در گذشته باعث فراموشی آینده می‌شود. سالازار این را به‌خوبی می‌دانست و گذشته را به قطره‌های آبی که حالا به چاه نزدیک‌تر شده و فرارشان از تالار اسرار حتمی شده بود، سپرد و سعی کرد آینده دنیای جادوگری را تصور کند. در این آینده، جادوگران به کل دنیا مسلط می‌شوند و به جای ترس از ماگل‌ها، آن‌ها را تبدیل به برده و کارگران خود می‌کنند. در این آینده، نجیب‌زادگان در بالاترین طبقات اجتماعی قرار می‌گیرند و دموکراسی حذف می‌شود. وقتی خون هر فردی می‌تواند جایگاه او را در جامعه مشخص کند، چه نیازی به رأی‌گیری هست؟ این سوالی بود که سالازار بارها از دیگر موسسان هاگوارتز پرسیده بود و حالا وقتش بود که جواب آن را عملی کند. حالا که گریندل والد، (که خود متعلق به یکی از خاندان اصیل جادوگری است) این راه را آغاز کرده، بالاخره وقت آن رسیده که جادوگران به جایگاه اصلی خود بازگردند. سرش را به سمت باسیلیسک برگرداند و با هیجانی که بعد از سال‌ها دوباره به دست آورده بود گفت:

- باسیلیسک، این نامه را بگیر و سریعاً به جغدی برسان که خیلی کار داریم.

نقل قول:
گلرت عزیزم،

اهداف و مأموریت‌های شما را با دقت مطالعه کردم و به شما بسیار افتخار می‌کنم. به نظر می‌رسد که رهنمودهای سالیان دور مرا به‌خوبی درک کرده‌ای و راه حلی برای عملی کردن آن‌ها به دست آورده‌ای. به تالار اسرار بیا چرا که این تالار از الان متعلق به تو است تا در آن برای آینده‌ای روشن‌تر برنامه‌ریزی کنی. این تالار اسرار در خدمت تو خواهد بود تا جادوگران را به جایگاه واقعی خود در جهان هستی برسانی.

با احترام،
سالازار اسلیترین


باسیلیسک نامه را دریافت کرد و با سرعت از تالار اسرار خارج شد. بالاخره انگیزه و امید به تالار اسرار و سالازار برگشته بود. بالاخره زمان آن رسیده بود که آینده‌ای مخصوص جادوگران ساخته شود.


ویرایش شده توسط سالازار اسلیترین در تاریخ ۱۴۰۳/۳/۷ ۲۱:۳۹:۴۷

تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده

بخشی از خاطرات سالازار اسلیترین : تاریکی که زنده ماند!

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.