هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۸:۳۸:۲۹ جمعه ۱ تیر ۱۴۰۳

هافلپاف، وزارت سحر و جادو، محفل ققنوس

کدوالادر جعفر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۲۴:۴۸ جمعه ۱۷ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۰:۲۶:۴۵
از وسط دشت
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
هافلپاف
محفل ققنوس
شـاغـل
پیام: 123
آفلاین
آیا عملیات ترور سیریوس موفقیت آمیز خواهد بود؟
آیا اصلا اسکورپیوس بمب اتمی را از "اون" برای همینکار میخواسته است؟
بمب گذاری به راستی کار چه کسی بوده است؟ اسکورپیوس، ونیتی یا اصلا عناصر دیگری؟
آیا سرانجام موفق به خواندن سوگندنامه و تشکیل دولتش خواهد شد؟
آیا...


گوینده وارد کادر شده بود و دیالوگهای پرسشی و گیج‌ کننده‌اش رو بدون وقفه تکرار می‌کرد. حضور گوینده، چهره جعفر رو ماسکه کرده بود و مانع از نمایش صورت جعفر شده بود و از پشت گوینده، دو دست جعفر که یکی پر از سیم و دیگری بی‌هدف در هوا آویزون بود، دیده می‌شدن.

- آیا...

شپلق

جعفر قبل از اینکه به اونجا بیاد، چندین سال در معابد شائولین به ریاضت پرداخته بود و بسیار در هنرهای رزمی خبره شده بود. با قودایی که از ته دلش برآمده بود، ضربه لگدی نثار روح پاک و مطهر گوینده کرد و گوینده ناگهان خود را در میان چند حوری قوری بدست دید.
- آیا من آمده‌ام ترکیه؟...

نگاهی به پایین پایش کرد و کادر خالی‌ای رو دید، که چند لحظه پیش خودش پر کرده بود و آلنیس، ریموس، سیریوس و جعفر کادر رو محاصره کرده بودن.

- نخیر! آیا من آمده‌ام به بهشت! آیا چه حالی دارم میکنم...

حالا همه هاج و واج به جعفر، که چند تکه سیم رو به دستش گرفته بود و آلنیس، که بمب رو توی دستش نگه داشته بود نگاه می‌کردن. بمب که با از دست دادن سیم هاش، قاطی کرده بود، آمپر چسبونده بود و سر سیما غیرتی شده بود، تایمرش با سرعت بیشتری گذشت. بمب داد زد:
- سیمای منو پس بدین!
- بگیر سیماته...

جعفر با تشر سیما رو توی بمب فرو کرد، بمب رو توی دستش گرفت و آماده شد که بمب رو به جای دوری پرت کنه تا از موج انفجار کم بشه و آسیب کمتری ببینن. گوینده که از یه پورتال باز شده از بهشت به زمین، شاهد ماجرا بود، نگاهی به پایین کرد و داد زد:
- آیا خاک برسرتون!

با شنیدن "خاک برسرتون" گوشای جعفر تیز شدن. جعفر به سمت پورتال چرخید و با قدرت فراوان بمب رو به سمت پورتال پرت کرد.


ویرایش شده توسط کدوالادر جعفر در تاریخ ۱۴۰۳/۴/۱ ۱۸:۴۴:۵۵

تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده

Lorsque vous sentirez que tout est fini, le reflet du miroir vous montrera le chemin


در آغوش روشنایی پروفسور!


پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۶:۳۴:۴۴ جمعه ۱ تیر ۱۴۰۳

گریفیندور، وزارت سحر و جادو، محفل ققنوس

سیریوس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۹ پنجشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۸
آخرین ورود:
امروز ۲:۱۲:۰۵
از خونِ جوانان محفل لاله دمیده...
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
محفل ققنوس
گریفیندور
شـاغـل
مشاور مدیران
جـادوگـر
پیام: 228
آفلاین
ستاد اسکورپیوس منفجر شده بود، ملت جادوگر در میدان اصلی شهدای محفل منتظر خونده شدن سوگندنامه توسط سیریوس بودند و ساختمان نزدیک محل سخنرانی که همه اعضای ستاد سیریوس داخلش بودن بمب‌گذاری شده بود. هیچ چیز سرجای خودش نبود! ریموس بعد از اینکه متوجه شد ساختمون بمب گذاری شده، هرخورده بود از تو سرش پرید و فریاد زنان ساختمون رو تخلیه کرد.
- همگی بـــریـــــد بیرون! بمب! بمب! ساختمونو تخلیه کنید!

همینطور که همگی از ساختمون پا به فرار گذاشتن، جعفر و سیریوس مشغول گشتن ساختمون شدن تا ببینن بمب رو کجا ممکنه کار گذاشته باشن. جعفر از لای پشمای گوسفندهاش شروع کرد. سیریوس زیر فرش هارو میگشت. تا اینکه ریموس فریاد زنان اونهارو از ابعاد یک بمب اتمی آگاه کرد. سیریوس عصبانی شده بود و رفت تو سینه‌ی ریموس:
- سر من داد میزنی؟ نحوه برخورد! فکر کردی کی هستی؟
- پای منو به اون تاپیک لعنتی باز نکن! آخه زیر فرش دنبال بمب میگردن؟
- خب خودت اگه خیلی عقل کلی بگو این بمب اتمی کجاست؟

ریموس و سیریوس مشغول دعوا و یقه کشی از هم شدن. جعفر اون وسط سعی میکرد از هم جداشون کنه ولی موفق نشد. حتی از گوسفنداش استفاده ابزاری کردن و اونهارو به سمت همدیگه پرت می‌کردن. اونقدر تو سروکله هم زدن که صدای تیک تیک بمب توجهشون رو جلب کرد. آلنیس که از همون اول خیلی متین به دنبال بمب می‌گشت و به دعوای اینا کاری نداشت، به سمت صدا رفت و دید که بمب توی آب گرمکن کار گذاشته شده.
- اینجا نوشته 40 ثانیه... عه شد 39!
- واااااای! بدبخت شدیم! الان منفجر میشه!

بعد از این دیالوگ میان آلنیس و سیریوس، جعفر به سمت بمب رفت و سیم های اونو از دلش کشید بیرون. توی فیلما دیده بود که باید یک سیمی رو قطع کنه تا بمب خنثی بشه.
- نگران نباشید! الان بمب ره از کار میندازم. فقط سیم قرمزه ره باید قطع کنم یا سبز؟

دوپامین و آدرنالین واقعا در رگهای همگی جریان پیدا کرده بود!

آیا عملیات ترور سیریوس موفقیت آمیز خواهد بود؟
آیا اصلا اسکورپیوس بمب اتمی را از "اون" برای همینکار میخواسته است؟
بمب گذاری به راستی کار چه کسی بوده است؟ اسکورپیوس، ونیتی یا اصلا عناصر دیگری؟
آیا سرانجام موفق با خواندن سوگندنامه و تشکیل دولتش خواهد شد؟


تصویر کوچک شده

We've all got both light and dark inside us. What matters is the part we choose to act on...that's who we really are



پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱:۱۰:۴۱ جمعه ۱۸ خرداد ۱۴۰۳

اسلیترین

گلرت گریندلوالد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
دیروز ۲۲:۳۹:۵۸
از شیون آوارگان
گروه:
جـادوگـر
اسلیترین
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 1318 | خلاصه ها: 1
آفلاین
خلاصه:



مراسم سوگند وزیر جدید سحر و جادو نیمه کاره مانده بود چرا که سیریوس بلک (وزیر منتخب) متن سوگندنامه را گم کرده و مضنون شده بود اسکورپیوس مالفوی نقشه‌ای برای به هم زدن مراسم کشیده باشد. با نوشیدن معجون پیچیدۀ مرکب خود را به شکل اسکورپیوس درآورده و به محل ستاد او رفته بود (در راه موتورش را جایی در کنار ونیتی مخفی کرده بود درحالیکه ونیتی او را نشناخته بود). در ستاد مالفوی توانست کمی اطلاعات به دست بیاورد و فهمید که مالفوی از ماگل‌های سیاه دعوت به همکاری کرده که بمب‌های ماگل‌ساز با خود آورده‌اند و احتمالا قصد کشتن سیریوس بلک را دارند. در همین حین اثر معجون مرکب تمام می‌شود و با وجود پیدا کردن کلاه‌گیس مالفوی، تحت شرایط ناخوشایندی با ورود ناگهانی یک عنصر بی‌طرف اما شرور به نام نیکلاس فلامل، سیریوس به شکل سگ درمی‌آید و جیش‌کنان پا به فرار می‌گذارد. همه به جز نیکلاس به دنبال سگ می‌روند. نیکلاس در ستاد مالفوی می‌ماند و گلرت گریندلوالد را کنار خود می‌بیند. در شرایطی عجیب، دو شرور شروع می‌کنند با بمب‌های ماگل‌ساز ستاد مالفوی را به هوا می‌فرستند و بعد غیب می‌شوند. همین باعث شد که ستادی‌ها دست از سر سگ/سیریوس بردارند.


محل برگزاری مراسم سوگند وزیر سحر و جادو


سیریوس نفس‌نفس‌زنان از در پشتی ساختمان وارد می‌شود و به شکل انسانی خود برمی‌گردد.

- اِی خونه‌تون خِراب چه موکونید با خودتان؟! سیتاد چیرا هوا رفت؟ من چیرا لهجه گیریفتم؟!

کسی آن دور و بر نبود. یک ورد خواند و خود را تمیز کرد.

- باید ساختمون رِه تخلیه ک-و-نم. جانِ مَه و بِقیه در خِطَره. اَه شت.

به نظر می‌رسید تغییر عجله‌ای‌اش به سگ و بازگشتش به انسان قسمت لهجۀ مغزش را به هم ریخته بود.

لوپین مست و پاتیل کنارش ظاهر شد و گفت:

- کدوم گوری هستی سیروس؟ ملت عصبی شدن اینجا رو گذاشتن رو سرشون. برو یه کوفتی از خودت دربیار.... وای چرا سرم دور دنیا می‌چرخه؟

سیریوس با حالتی عصبی گفت:

- لوپین دست بوجونبان که وقت تنگه.

- چی تنگه؟

- وقت تنگه. وقت. اینجا بمب‌گذاری شده!!!


تصویر کوچک شده

زمان ما رسیده است، برادران و خواهران من! دیگر در خفا نخواهیم بود! صدایمان را خواهند شنید و این صدا کرکننده خواهد بود!


پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۳:۰۵:۲۲ چهارشنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۳

ریونکلاو، محفل ققنوس، مرگخواران

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۰:۰۲ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۱:۱۱:۱۵
از اعماق خیالات
گروه:
جـادوگـر
مرگخوار
محفل ققنوس
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
ریونکلاو
گردانندگان سایت
پیام: 185
آفلاین
نیکلاس نیاز به توضیحات بیشتر نداشت. با دیدن بمب‌ها که از هسته‌ای بودن تنها به شکل هسته هلو بودن رو به ارث برده بودن، چنان برقی تو چشماش نقش می‌بنده که از شدت ذوق سن و سالش رو فراموش می‌کنه و با هیجان به سمتشون می‌ره. تا این که چیزی رو به یاد میاره!
- هی! من اصولا گروهی کار نمی‌کنم.
- دیگه دیره! انتخاب خودته که تو این سرگرمی شریک بشی یا نه.

گلرت بمبی رو پرتاب می‌کنه و قهقهه‌ شیطانیش به هوا بلند می‌شه. نیکلاس با دیدن لذتی که در خنده‌های گلرت نهفته، تاب نمیاره و اونم بمبی رو پرتاب می‌کنه و به دنبالش طلسمی برای فعالسازیش ارسال می‌کنه.

ستاد اسکورپیوس و گالیون‌هایی که جای‌جایش مخفی شده بود، طعمه آتیش می‌شه و انفجارها با پرتاب پیاپی بمب‌ها شدت می‌گیره. طرفداران اسکورپیوس که هم‌چنان به دنبال سگ سیاه مشکوک می‌دویدن، با شنیدن صدای انفجارها متوقف می‌شن.

- ستادم! سرمایه‌هام! گالیونام! سگو رها کنین گالیونا رو بچسبین!

طرفداران اسکورپیوس با صادر شدن فرمان از طرفش، ناگهان دور سیصد و شصت درجه می‌زنن و پشت به دشمن رو به میهن، رهسپار ستادی می‌شن که امیدی به نجاتش نبود. داخل ستاد، نیکلاس و گلرت هم‌چنان در حال شیطونی بودن.

نیکلاس که مدت‌ها بود این چنین به هیجان نیومده بود، همراه گلرت از شدت خنده خم شده بود. گلرت دستشو چند بار رو کمر نیکلاس می‌کوبه.
- دیدی چه کیف داد؟ به نظر میاد می‌تونیم تیم خوبی بشیم!

نیکلاس اشک‌های جاری شده‌ش از شدت خنده رو کنار می‌زنه و نگاهی به ستادی که دیگه به سختی می‌تونست رو پاش وایسه می‌ندازه.
- وقتش نیست بزنیم به چاک؟
- موافقم!

گلرت طلسم انفجاری به سمت دیوار پشت سرشون شلیک می‌کنه و راه خروج رو باز می‌کنه. اسکورپیوس و طرفدارانش هم بالاخره از جهت مخالف به ستاد می‌رسن و شیونشون به هوا بلند می‌شه. حالا نه‌تنها گلرت و نیکلاس حالی به خودشون داده بودن که ناخودآگاه سیریوس بلک رو هم از دست طرفداران اسکورپیوس نجات داده بودن!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۲:۰۳:۱۷ دوشنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۳

اسلیترین

گلرت گریندلوالد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
دیروز ۲۲:۳۹:۵۸
از شیون آوارگان
گروه:
جـادوگـر
اسلیترین
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 1318 | خلاصه ها: 1
آفلاین
بعدازظهر سگی سگی...

سمت سگی مغز سیریوس فریاد می‌زد: واق واق واق!
سمت جادوگر مغز سیریوس جواب می‌داد: تو سگی یا گوساله‌ای؟ مگه قرار نبود کلاهگیس مالفوی رو بذاریم سرمون بریم بیرون؟!
سمت سگی مغز سیریوس با فریاد: واق واق واق! (نه خداییش دوباره خوندید به امید اینکه چهار تا کلمه معنادار بگه؟ )

حقیقت این بود که سیریوس با تغییرچهره خود را به لانه زنبورهایی رسانده بود که نه‌تنها نقشه قتلش با ابزار ماگلی را ریخته بودند، بلکه می‌خواستند کل وزارتخانه را بفرستند هوا و پشم تحویل بگیرند! سیریوس وسط همه‌چیز ش... اهم اهم... جیش کرده بود و زده بود به چاک...

حالا سگ سیاه بدو و طرفداران مالفوی به دنبالش...

نیکلاس فلامل نقش بر زمین مانده بود و سعی داشت به یاد بیاورد کدام ورد برای پاک کردن ادرار از سروصورت مناسب‌تر بود اما یکی از باگ‌های اکسیر جوانی همین پرش ذهن‌های بی‌موقع بود.

ستاد مالفوی خالی شده بود و جز نیکلاس فلامل و فردی غریبه با موهای بلوند و یک چشم کمرنگ‌تر از چشم دیگر کسی دیده نمی‌شد.

«موهاهاهاهاها! پیرمرد تو بودی گفتی هیچ سمتی نیستی؟! شاشیشوس پاکولوس!»

نیکلاس فلامل همچون نوزادی که تازه حمامش داده باشند تمیز و براق شد. از جایش برخاست و رو به غریبه گفت:
«ها؟ تو کی هستی؟»
«دکمه ریستارتت کجاست؟»

گلرت شروع کرد به سیخونک زدن به پک و پهلوی نیکلاس فلامل تا دکمه ریستارتش را پیدا کند.
نیکلاس قژقژکنان خودش را عقب کشید و با خنده گفت: «نکن قلقلکم نده...خخخ.... نکن....»
گلرت: «یالا دیگه. یادت بیاد من کی‌ام. بدو وقت نداریم. زود تند سریع باید هم‌دست من شی. الان بهترین فرصته برای تیم شدن.»
«تیم شیم چیکار کنیم؟»

ناگهان نیکلاس به سبک بابااِتی در سریال ماگلی قهوه تلخ با دست ابرویش را بالا داد و گفت: «اِ گِلرت تویییی؟؟؟ گِلِرت؟ تویی؟» ناگهان لبخندش محو شد و با خشم گفت: «باز دیگه چه نقشه شومی داری؟ تو اومدی زمان حال یا من رفتم عقب؟!»

گلرت یه نگاه به بمب‌های هسته‌ای انداخت و یک لبخند شیطانی زد.
«نیکلاس... بیا یه حرکت دونفره بزنیم.»
«من متأهلم گلرت... من گرایشم مستقیمه.... (
«نه مرتیکه منحرف منظورم از اون دونفره‌ها نیست... اگه بود هم با تو آخه؟»
«مگه من چمه؟! سفید نیستم که هستم.»
«الان بحث ما رنگ پوسته؟! داداش آپدیت شو دیگه وقت کمه. یه چند تا بمب اینجاست می‌بینی؟؟! الان بیا مثل دو تا شیطان‌صفت خوب، یه حرکت بزنیم.»


تصویر کوچک شده

زمان ما رسیده است، برادران و خواهران من! دیگر در خفا نخواهیم بود! صدایمان را خواهند شنید و این صدا کرکننده خواهد بود!


پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۴:۰۰:۵۶ دوشنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۳

نیکلاس فلامل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۳ دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۹
آخرین ورود:
دیروز ۱۴:۵۴:۴۹
از تارتاروس
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 251
آفلاین
و بعد احساس راحتی زیادی کرد.
-آخیش چه حالی میده پیدا کردن راه حل.
-هاف هاف هاف.
-هممم. راحتی.

سلول های خاکستری انسانی و سگی با هم به مثانه خیره شدند.

-تو چرا راحتی؟
-خودمو راحت کردم دیگه.

آژیر خطر مغز درآمد و نمودارِ تمیزی به شدت کاهش یافت و نوتیفیکیشنی بالای سر سیریوس ظاهر شد با مضمون اینکه " باید دوش بگیری وگرنه سیمز های دیگه رغبت نمیکنن بیان کنارت. " و صدای " اه اه اه این بو گند چیه از انبار میاد" همه با هم باعث شد مغز سیریوس آچمز شده و شاه و وزیر با هم به کشتی با پوزیشن آنگولایی مشغول شوند.
اسکورپیوس به یارانش دستور داد تا انبار را بررسی کنند. اما قبل از اینکه بتوانند درب ورودی ستاد اسکورپیوس منفجر شد.

-آی نفس کش. کجاست این سیریوس؟ گولم هام گفتن ردشو تا اینجا زدن.

اسکورپیوس سریع خودشو جمع و جور کرد و پیش نیکلاس رفت.
-سلام نیکلاس. ما خودمون دنبال سیریوس هستیم تا نابودش کنیم مطمئن باش اینجا نیست. راستی بیا تو ستاد ما اگه میخوای سیرویس نابود شه میتونیم با کمک هم اینکارو بکنیم.

نیکلاس دستشو روی شونه ی اسکورپیوس گذاشت که باعث شد اسکور یه وری شود.
-من هیچ سمتی نیستم.
-پ..پس چرا میخوای سیریوس رو بکشی؟
-چون من نقش مستقل این بازی ام و میخوام فقط خودم برنده باشم.

و دستش را کشید و اسکور دوباره صاف شد و نفسی کشید.

- این بوی گند چیه؟
-نمیدونم بوی سگ مرده میاد لامصب.

همه با هم به سمت انبار رفتند و پشت در رسیدند. وقتی در را باز کردند سگ سیاهی را دیدند که در چاله ی ادرار خودش دنبال دم خودش کرده و چرخ میخورد و میدود.

همه از دیدن این صحنه ی چندش متاثر شدند. که سگ ناگهان روی نیکلاس پرید، جستی زد و از پشت سر همه به سمت در خروج فرار کرد.


تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۲:۵۶:۰۱ دوشنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۳

گریفیندور، محفل ققنوس، مرگخواران

الستور مون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۹:۵۳ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۱:۳۶:۵۰
از ایستگاه رادیویی
گروه:
گردانندگان سایت
شـاغـل
جـادوگـر
گریفیندور
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
محفل ققنوس
پیام: 174
آفلاین
و سیریوس شروع کرد به فکر کردن. سلولای خاکستری مغز انسانی و مغز سگیش با هم نشستن دور یه میز و شروع کردن به بحث و بررسی. بعد با هم دعواشون شد و زدن تو سر و کله هم‌دیگه، و بعد چون اوضاع بغرنج بود، مجبور شدن دوباره با هم دوست بشن و به یه تصمیم واحد برسن.
ولی بعد دچار شک و تردید می‌‍شدن و تصمیم می‌گرفتن که بیشتر روی تصمیماتشون فکر کنن.
اما این وسط یه مشکلی وجود داشت. مثانه سیریوس پر شده بود. و سیریوس نیاز به مرلین‌گاه داشت. سریع، فوری، وزارتی.
و بنابراین، مثانه که حسابی حالش بد شده بود، اومد بالا سر وقت سلولای خاکستری مغز سیریوس که نصفشون سگی بودن و نصفشون انسانی، و زد تو سر تک تک‌شون.
- من دارم می‌ترکم!
- ما هم داریم اینجا زحمت می‌کشیم خب!

مثانه به سلولای خاکستری که کت و شلوار پوشیده بودن و دور میز نشسته بودن و مشغول بحث بودن، نگاه کرد. از نظرش زحمت چندانی نمی‌کشیدن. ولی بهرحال چون اونا از نظر رتبه و احترام بالاتر بودن، مجبور شد کظم غیظ کنه و فحشای بد بد نده.
- من هنوزم دارم می‌ترکم! میشه فقط تبدیل به سگ بشیم سریع‌تر از اینجا بریم؟
- نه نمی‌تونیم. اگه هری پاتر و زندانی آزکابان خونده باشن اینا، لو میریم.
- بابا مالفوی یکی از خانواده‌های ضد ماگله! عمرا خودش و طرفداراش نمیان کتابی که ماگل‌ها نوشتن رو بخونن!
- پس این همه بمب و سلاحای ماگلی رو چی میگی؟
- پس شماها اون کلاه‌گیس بلوندی که وسط بمب‌ها هست رو چی میگید؟!
- تو از کجا اونو دیدی؟! چشم به ما گزارشی ندید که!
- من وقتی پر میشم میرم پیش چشم که بهم دل‌داری بده و آرومم کنه و اونم چون کار بیشتری ازش بر نمیاد جزئیاتی که به مغز نمیگه رو بهم میگه...

و مغز سیریوس با درک وجود یک عدد کلاه‌گیس بلوند وسط بمب‌ها، که بی‌شباهت به موهای اسکورپیوس نبود، به دهنش دستور داد که با صدای بلند و لحنی متعجب بگه:
- اسکورپیوس کلاه‌گیس می‌ذاره؟!

و سیریوس با درک ایده بکرش برای فرار از ستاد اسکورپیوس، لامپی بالای سرش برای خودش روشن کرد و حسابی خودش رو تشویق کرد.


تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده

Smile my dear, you're never fully dressed without one


پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱:۴۸:۵۹ شنبه ۱۲ خرداد ۱۴۰۳

ریونکلاو، محفل ققنوس، مرگخواران

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۰:۰۲ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۱:۱۱:۱۵
از اعماق خیالات
گروه:
جـادوگـر
مرگخوار
محفل ققنوس
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
ریونکلاو
گردانندگان سایت
پیام: 185
آفلاین
سیریوس نگاهشو دور تا دور اتاق می‌چرخونه بلکه راه فراری رو به بیرون پیدا کنه. اما دریغ از هیچ پنجره‌ای!
- مرلین لعنتت کنه اسکور! این چه ستاد بی در و پنجره‌ای رو به بیرونه که راه انداختی!

سیریوس که کلا مدتی بود حواسش زود از اصل قضیه پرت می‌شد و سرگرم حواشی می‌شد، تو ذهنش به دنبال پیدا کردن دلیل این کارِ اسکورپیوس می‌گرده.
- فهمیدم! حتما ترسیده ملت از در و پنجره بریزن تو و گالیوناشو کش برن. پسره‌ی پول‌پرست.

آه‎کشان از اتاق قطع امید می‌کنه و به سمت در حرکت می‌کنه. از لای در نگاهی به بیرون می‌ندازه تا ببینه اوضاع برای گریختن چقدر مناسبه که متوجه می‌شه جمعیت حتی از وقتی که خودش با چهره اسکورپیوس قدم در ستاد گذاشته بود هم بیشتر شده. خیلی بیشتر! خیلی خیلی بیشتر تر تر!

سیریوس برای خالی کردن خودش دوباره به بد و بیراه گفتن به اسکورپیوس رو میاره.
- بوق بهت اسکورپیوس! آخه کدوم آدم عاقلی تو روز روشن جلو این همه جمعیت از نقشه ترور وزیر صحبت می‌کنه که تو دومیش باشی!

ناگهان فکری به ذهن سیریوس خطور می‌کنه. سیریوس جانورنما بود اونم از نوع ثبت‌نشده‌س! البته که حضور ناگهانی یک عدد سگ سیاه‌رنگ وسط ستاد اسکورپیوس مسئله‌ای نبود که جمعیت بتونه به راحتی هضم کنه، ولی بهتر از این بود که همونطور با چهره سیریوس بلکیش وسط ستادی که به خونش تشنه بودن راه بیفته.
- درسته! همین‌کارو می‌کنم!

و آماده می‌شه تا تغییر شکل بده که دوباره فکر دیگه‌ای تو سرش ظهور پیدا می‌کنه.
- ولی اگه کتاب کذایی هری پاتر و زندانی آزکابان که اون ماگله نوشته بودو خونده باشن چی؟ اونوقت می‌دونن جانورنمام سگه! یعنی چندتاشون ممکنه هم خونده باشن و هم باور کرده باشن؟

سیریوس با همین فکر و خیال مجددا لای درو کمی باز می‌کنه تا از چهره‌های حضار بفهمه کدومشون امکان خوندن کتاب ماگلی دارن. ولی واقعا سخت بود تا از روی چهره‌ها چنین قضاوت بزرگی رو بکنه! باید هرچه سریع‌تر تصمیمی می‌گرفت...


ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۴۰۳/۳/۱۲ ۲:۱۳:۱۱

تصویر کوچک شده


پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۰:۱۸:۴۲ شنبه ۱۲ خرداد ۱۴۰۳

اسلیترین، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

اسکورپیوس مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۱ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
امروز ۱:۰۵:۴۶
از دست حسودا و بدخواها!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
شـاغـل
مترجم
پیام: 263
آفلاین
سیریوس فهمید که وقت ناپدید شدن از آن مکان ناامن است. اگر دست می جنباند نیازی به نقشه اسکورپیوس نبود او را همینجا می گرفتند و با اسیر کردنش دولت او را ساقط می کردند. باید به وزارتخانه بر می گشت و وزارتخانه را ضد کودتا تجهیز می کرد. اما فعلا داشت از مالفوی به بلک تغییر شکل می داد.

- آقای مالفوی؟ چرا بینی‌ تون داره عقابی میشه؟ رنگ مو هاتون هم تغییر کرده. نکنه رفتید تو کار مدلینگ سیار.

سیریوس بلک خواست جواب آقای کیم را بدهد که سیستم سگ الکترونیک بدنش با یک شیرجه خودش را داخل اتاقی در همجواری آن مکان پرتاب کرد تا تغییر چهره اش را از دید اعضای شورشی پنهان نگه دارد.

- اینجا کجاست؟

سیریوس بعد ورود به آن اتاق همزمان با داد فریاد آقای کیم برای پیدا کردن او با دقت به اتاق روبه‌رویش نگاه کرد. کمی که چشمانش با تاریکی عادت از دیدن صحنه روبه‌روی گشاد و رنگ پوستش به سفیدی گچ شد. وجب به وجب اتاق اسلحه های ماگلی مدرن و بمب های دست ساز انفجاری به همراه چندین موشک که روی آن نوشته شده بود سیریوس بلک عمری ندارد و علامت جمجمه ای که روی آن حک شده بود نشان میداد کودتا چیان عزمشان را جذب کرده بودند او را از قدرت به زیر کشیده و آن را به دست بیاوردند. همچنین سیریوس صدا هایی را از پشت در شنید که بنظر صدای فریاد شادی شورشیان می آمد.

- دوستان من توجه کنید. ما دولت سیریوس بلک را در هم شکسته و دولت جایگزین خودمان را سر کار می آوریم. در اولین قدم باید رادیو وزارت را تصرف کرده و پیام انقلاب خودمون رو به گوش جادوگران لندن برسانیم. بعد از آن به باقی نقاط وزراتخانه حمله میکنیم.

سیریوس بلک با گوش های قدرتمندی که داشت صدای اسکورپیوس را تشخیص داد. باید هر چه زودتر فرار میکرد و نقشه های کودتا کنندگان را برای حامیانش افشا می کرد چرا که هر لحظه ممکن بود لو برود.


دلت آواتار میخواد؟ یه سر به این پست بزن و آواتار خودت رو سفارش بده.


ثروت مانند آب دریاست، هرچقدر بیشتر بنوشیم، بیشتر تشنه می‌شویم.




پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۳:۴۱:۲۴ جمعه ۱۱ خرداد ۱۴۰۳

اسلیترین

گلرت گریندلوالد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
دیروز ۲۲:۳۹:۵۸
از شیون آوارگان
گروه:
جـادوگـر
اسلیترین
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 1318 | خلاصه ها: 1
آفلاین
وووشت!

«من کیم هستم.»

سیریوس در قالب اسکور گفت: «ولی من گفتم اون بیاد.»

«من همون اونم دیگه. اسم کوچیکم کیمه. »

«داستان چیه؟ خیلی زود تند سریع نقشه رو با من مرور کن.»

کیم چانه‌اش را خاراند و گفت: «کدوم نقشه؟ هااا نقشه ضایع کردن سیریوس بلک رو می‌گی؟»

برق شادی در چشمان سیریوس درخشیدن گرفت و گفت: «آماشالله تپل خودم. خود خودشه. بگو ببینم تا حالا چیکارا کردید؟ زود تند سریع.»

«ببین من عادت ندارم اینطوری باهام حرف بزنی. منو از اون سر دنیا کشوندی آوردی اینجا نقشه‌های شیطانی برات بریزم و اجرا کنم. احترام نذاری با اتمی خودتو قصرتو یکجا میفرستم بالا قارچ بریزه پایینا »

سیریوس در ذهن خود گفت "ای بابا... این اسکور کار رو به جایی رسونده که یه یارویی رو از اون سر دنیا آورده که همه رو بفرسته هوا؟"

«جناب آقای اون! لطف بفرما منت بر سر ما بگذار و بگو نقشه چه بوده و چه کرده‌ای؟ است!»

اون گفت: «حالا شد. ببین من گفتم اگه این سیریوس بلک دوزاری...»

سیریوس/اسکور یقه اون را چسبید.

«چی گفتی؟؟ »

اون گفت: «اسکورپیوس حالت خوبه؟ سیریوس بلک رو میگم.»

سیریوس به خود آمد و سریع یقه را ول کرد. «بله بله. ادامه بده.»

«قرار شد اگه این یارو وزیر شد، اول یه حرکتی بزنیم که نتونه مراسم سوگندش رو درست انجام بده، بعد هم یه ترور تمیز روش اجرا کنیم که اصلاً کسی نفهمه چی شده. بمب اتمش رو هم قرار شد من بیارم یادت رفت؟ صبح بمب رو با بچه‌های چشم‌تنگ آشپزخونه کاشتیم زیر صندلی وزیر آینده. یادت اومد؟!»

پلک چپ سیریوس شروع به لرزیدن کرد. ابتدا فکر کرد به خاطر خشم و استرس ناگهانی است، اما متوجه شد اثر معجون مرکب دارد از بین می‌رود.


تصویر کوچک شده

زمان ما رسیده است، برادران و خواهران من! دیگر در خفا نخواهیم بود! صدایمان را خواهند شنید و این صدا کرکننده خواهد بود!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.