خلاصه: وزارت سحر و جادو یک هتل به اسم هتلوارتز کنار هاگوارتز ساخته و هدفش هم جذب توریست و پیشرفت در دنیای جادوگری میدونسته. اما برای ساخت هتل مجبور به نابود کردن بخشی از جنگل ممنوعه شدند که باعث عصبانیت موجودات جنگل شده. حال گریفیندوری ها اومدن و در حمایت است محیط زیست و جانوران آن کمپینی راه انداختند و به وزارت سحر و جادو شکایت کردند ولی نه وزارت و نه بقیه گروه های هاگوارتز حمایتی نکردند. سپس گریفیندوری ها تصمیم گرفتند با خرابکاری در هتل ساکنانش رو فراری بدن که خدمتکار های قوی هیکل هتل جلوی اونهارو گرفتند و خلاصه گریفیندوری ها به هر در و پنجره ای که زدند نتونستن توی هتل خرابکاری کنند.
حال یکی از اعضا پیشنهاد داده که کنار هتلوارتز یک اقامتگاه گردشگری حامی محیط زیست بسازن و با هتل رقابت کنند و در نهایت کاسبی هتل رو بهم بزنند و تلما هم اسپانسر و حامی مالی این پروژه شده...
_ خب حالا که مشکل مالی هم حل شده دیگه وقشته که شروع کنیم.
_ از کجا شروع کنیم؟
_ نمیدونم که. بیل و کلنگو برداری ن و از یک طرف شروع کنین به کندنو ساختن دیگه.
_ اقا یدیقه صبر کنین، یدیقه صبر کنین ببینم. همینجوری که نمیشه فقط بسازیم. اگه میخوایم با هتلوارتز رقابت کنیم باید طبق نقشه بریم جلو. باید بدونیم چی بسازیم که با هتلوارتر هم بتونیم رقابت کنیم.
_ ما اصلا نمیدونیم که هتلوارتز توش چی داره! ما فقط میدونیم که ملت خیلی دوسش دارن و پنج تا ستاره داره روش.
_ جالا چیکار کنیم؟ کسی از شما تجربه هتل داری یا هتل ساختاری داره؟
ملت همینطوری بهم نگاه میکردن و هرکی یچیزی میگفت که استریکس وسط جمع اومد و گفت:
_ برای اینکه دشمنمون رو شکست بدیم باید اول خوب بشناسیمش و نقاط ضعفش رو بدونیم.
- خب؟
_ بنظر من باید اول چند روز بریم توی هتلوارتز بمونیم، همجاشو خوب بگردیم و تازه بعدش بیایم اقامتگاه بسازیم. اینطوری میدونیم چی باید بسازیم و چی نباید.
ملت گریفیندوری پچ پچ کنان بهم دیگه نگاه کردن، همگی بنظر موافق نظر آستریکس میومدن؛ ذاتا بعد از این همه سختی و دنگ و فنگ یکم استراحت کردن حقشون بوده. پس همگی سر به موافقت تکون دادن و حتی سر کادوگان که همش جنگ جنگ تا پیروزی میکرد نیز بعد از مشورت با اسبش شمشیرشو گلاف کرد و رضایت داد.
صبح روز بعد، لابی هتلوارتز!_ شما تا دیروز داشتین دزدکی وارد هتل میشدین و میخواستین خرابکاری کنین الان دوباره اینجا چیکار میکنین؟! باز نقشتون چیه؟!
_ آقا ما دیگه خسته شدیم. دیگه نمیخوایم خرابکاری کنیم. فقط بعنوان مهمون میخوایم از هتلتون استفاده کنیم همین و بس.
کارکنان هتل با اخم ملت گریفیندوری رو یکم برانداز کردن ولی چاره ای جز قبول کردن حرف ملت نداشتند.
_ خب همینطور که میدونین قوانین هتل طبق قوانین سایت اداره میشه. پس بی زحمت موقع پست زنی جوری پست نزنید که وزارت سح و جادو بیاد هتل رو پلمپ و سایت رو هم
کنه.
- تموم شد؟ خیلی تاثیر گذار بود.
آستریکس این رو گفت و کلید اتاقش رو گرفت و سریع تو راه رو ناپدید شد. بقیه ملت گریفیندور هم یکی یکی کلید اتاق هاشون رو گرفتن و پیش رفتند، که البته کوین رو به قسمت مهد کودک هتل فرستادند و بهش اتاق خصوصی ندادند.
بعد ظهر همان روز ملت گریفیندوری دور هم جمع شدند تا عملیات گشتن هتل رو شروع کنن.
_ کسی کوین رو ندیده؟
_ آستریکس هم بینمون نیست.
_ نکنه گم شده باشن!
- نکنه بلایی سرشون اومده باشه.
_ کاش پروفسور دامبلدور رو هم کنار خودمون داشتیم.
_ باید قبل هرکاری اول اون دو نفرو پیدا کنیم!
ملت گریفیندوری شروع به حرکت در راه رو های هتلوارتز کردند و یکی یکی به بخش های هتل سرک میکشیدند..
_ خب رو سردر اینجا نوشته سینما.
_ چی؟ سیما؟ سیما خانوم کیه دیگه؟
_ سینما! خنگ خدا میگم سینما، سیما اخه؟
ملت گریفیندوری وارد سینما شدن تا ببینن ایا اثری از آستریکس و کوین هست یا نه. تو سینما تقریبا فضا تاریک بود. یک فیلم درحال پخش بود و ملت درحال تماشا بودند. گریفیندوریا همینطوری بیشتر جلو میرفتن و به اشخاصی که روی صندلی نشسته بودند نگاه میکردند که...
_ یا روح مرلین کبیر!
_ یا خود مرلین کبیر!
گریفیندوری ها مات و مبهوت به دو شخصی که در ردیف جلو کنار همدیگه نشسته بودند نگاه کردند... گریفیندوری ها کاملا اون دو شخص رو میشناختند ولی آن دو شخص آستریکس و کوین نبودند. اون ها پروفسور دامبلدور و لرد ولدمورت بودند که کنار هم، دست در دست هم، شاد و خرامان نشسته و درحال تماشای فیلم بودند.
_ اوه پرسیوال جونم، فیلم خیلی خوبیه. بیا از پاپکورنم بخور.
_ تامی... الهی فدای دماغ نداشتت شم که اینقد مهربونی.
- اصلا وقتی اون ریش هاتو که دیدم... یه دل نه که صد دل...
ملت گریفیندوری که توانایی هضم صحنه ای که جلوشون بود رو نداشتند، سریع و السیر جوری که انگار از اولش هم اونجا نبودند از سینما خارج شدن.
_ من دیگه اصلا نمیام سمت سیما خانوم.
_منم.
ملت بدون هیچ حرف اضافی به راه افتادند و ادامه دادند.
In the name of who we believe, We make them believer.