مردان بوقین ریونکلاو--------------------------------
-هی بچه ها بیاین اینجا رو نگاه کنید!
-اعلامیه ی جدید زدن!
-مردان بوقین ریونکلاو!
اعلامیههری پاتر(همون عله ی کبیر)قصد دارد به منظور آزمودن نیروی بدنی هر یک از اعضای ریونکلاو مسابقه ای بین این اعضا ترتیب دهد.
این مسابقه بین پسران ریونکلاو انجام خواهد شد!
مهلت ثبت نام:تا یک هفته پس از زدن اعلامیه
زمان شروع مسابقات: دو هفته بعد از زدن اعلامیه
زمان پایان مسابقات: سه هفته بعد از زدن اعلامیه
یک هفته بعد از زمان پایان مسابقات: چهارهفته بعد از زدن اعلامیه!
--------------
دفتر ثبت نام
ملت پسر ریونکلاو دور میز ثبت نام جمع شده بودن و به زور و هل و لگد سعی داشتن خودشون رو به مسئول ثبت نام برسونن!
-واق واق واق...
-تو چی میخوای اینجا!ورود سگ ها ممنوع!
-آووووو...آووووو
-خودتی!
در باز نمیشه (!) و بینز به آرامی وارد اتاق میشه و بدون اینکه به هیچ کدوم از افراد حاضر در اتاق بر خورد کنه خودشو به مسئول ثبت نام می رسونه...
مسئول:نام و نام خانوادگی
بینز:پروفسور بینز!
مسئول:نام خانوادگی؟
بینز:همون بینز دیگه!
مسئول:نخیر این اسمتون بود!
بینز:ای بابا اسمم که بینز بود...اصلا به تو چه؟حسودیت میشه؟
مسئول:سن؟
بینز:چهارصد و اندی؟
مسثول: -o...خب باشه...قبلا سابقه ی شرکت در این نوع مسابقات رو داشتید؟
بینز:بله تا دلتون بخواد!
مسئول:خب چه رتبه هایی کسب کردید؟
بینز:رتبه کسب نکردم همون دور اول انصراف دادم!
مسئول:می شه بپرسم چرا؟
بینز:بماند
--------------
حیاط هاگوارتز...معرفی
رزی وظیفه ی مجری و پنی نیز وظیفه ی کمک کردن هری در داوری را بر عهده داشتند.
رزی که کمی تا حدودی از مجریگریش در این مسابقات خرسند بود با عجله می پره روی سکو و شروع به صحبت می کنه...
-با سلام خدمت شما دوستان عزیز از شما تشکر می کنم که اومدید تا این مسابقه رو شرکت کنید...یعنی چیز...تماشا کنید!...ابتدا می ریم سراغ معرفی شرکت کنندگان این مسابقه...نفر اول آقای راجر دیویس!
سوووووت....تق تق تق تق(صدای دست زدن)
-خب آقای دیویس از شما می خوایم که خودتون رو معرفی کنید و نظرتون رو در مورد این مسابقات بگید...
راجر که به طرز بسیار عجیبی باد کرده بود نفس عمیقی می کشه و شروع به صحبت می کنه:بله...من راجر دیویس هستم و طبق مطالعاتی که من درباره ی این مسابقات داشتم مسابقات جالبی خواهد بود!
-خیلی ممنون آقای دیویس میریم سراغ شرکت کننده ی بعدی مسابقه...آقای پروفسور بینز!
سوووووت....تق تق تق تق
کورن اسمیت خندان به سمت سکو حرکت می کنه...
ملت پشت صحنه:هوی عمو برگرد...نوبت تو نیست!
کورن بی توجه به صحبت های ملت پشت صحنه به سمت سکو حرکت می کنه و با چشمان از حدقه بیرون زده ی رزی روبرو میشه...
-بله خب یه اشکال فنی پیش اومده...بهرحال در خدمت آقای کورن اسمیت هستیم...میشه خودتون رو معرفی کنید و نظرتونو درباره ی این مسابقات بیان کنید....
-بله من کورن اسمیت هستم...ماشالا بچه ها خیلی قوین...خیلی تمرین کردن صد در صد همشون قهرمانن!
-خیلی ممنون...اینبار نوبت خود آقای پروفسور بینز هست...تشویقش کنید...
سووووت ....تق تق تق تق
مدتی طول می کشه و بینز روی سکو نمیاد...از پشت صحنه به رزی اشاراتی می کنن!
-خب بله مثل اینکه ایشون از شرکت در این مسابقات انصراف دادن میریم سراغ نفر بعدی...کاچار...کریچ...کریچر
سوووووت...تق تق تق تق
-آقای کریچر خودتونو معرفی کنید و نظرتونو در مورد مسابقات بیان کنید
-من کریچر هستم...انگیزه ی من از شرکت در این مسابقات فقط شاد کردن دل هموطنام بوده و بس
وینکی:
-نوبت نفر آخر می رسه...آقای اسکاور
سووووت...تق تق تق تق
اسکی در حالی که به ملت تعظیم می کرد روی سکو میاد و قبل از اینکه رزی ازش سئوالی بپرسه شروع به صحبت می کنه:من اسکاور هستم...هدف من از شرکت در این مسابقات نشون دادن قدرت دستمال هام بوده و هیچ دلیل دیگه ای ندارم...
آنیتا از اون ور زمین فریاد میزنه:بیا دستمال قدرتتو بگیر بابا کایکو(!!!)
اسکی دستمال رو میگیره و اونو روی تنه اش می بنده و با فریادی از سر پر زوری(!) به سمت تماشاگران حرکت می کنه...
رزی که مات و مبهوت مونده بود آخرین قسمت های متنش رو با تته پته می گه...
-خ..خ..خیلی...ممم...ممممم....ممنونیم...از آقای....اسک...اسکاور...میر..میریم..ایم...سر...سراغ نفر بعدی!
[b][size=medium][color=336600][font=Arial]ما همگی اعتقاد داریم که باید خدا را کشف کرد.دریغا که نمی دانیم هم چنان که در انتظار او به سر می بریم ، به کدام درگاه