هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان: 





Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۱۰:۳۸ چهارشنبه ۴ بهمن ۱۳۸۵

جان راونکلاو old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ پنجشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ دوشنبه ۲۴ آبان ۱۳۸۹
از مثلث برمودا
گروه:
مـاگـل
پیام: 181
آفلاین
فلور چكشش رو بر ميداره و ...
در همون موقع سر و كله ي جان پيدا ميشه.كراگاه و بود و فلور و راجر با هم به جان نگاه ميكنن و ميگن:
_جان؟؟
جان:اي بابا اين حرفا چيه...ما چاكريم؟
بود:منظورم اينه كه كارت چيه؟
كاراگاه:منم منظورم اين بود كه اين جا چيكار داري؟
راجر:منم منظورم اين بود كه چرا اومدي اينجا؟
فلور:منم همينطوري گفتم.
جان در حال تفكر:اه...يعني اسم من اين همه معني داشت نميدونستم؟؟؟
به همين دليل فلور چكشش رو بر سر جان فرود مياره.سر جان ابتدا به شكل يك مايتابه ي تفال صاف ميشه و بعد هم به صورت يك كدو تنبل پلاسيده بالا مياد.در همين حالي كه اين اتفاقات ميفته فريادش هم آشپزخونه رو بر ميداره.
_آييييييييييييييييييي....قاتل.تو ميخواستي منو بكشي پس خودت بودي كه كريچ رو كشتي...نكنه اسم اون هم معاني متعددي داشته و چون تو فهميدي زدي كشتيش...آي....
فلور:من...من من ....من نه...نه من....
كاراگاه:بودي.يادداشت نمودي؟
بود:بله كاراگاه...فقط متاسفانه نميذارن فحش هاش رو بنويسم...سانسور كردن.
كاراگاه:عيب نداره واسه بچه ها بدآموزي داشته كه نذاشتن ديگه...بيا بريم دستگيرشون كنيم...
راجر با صورتي بر افروخته كه بيشتر شبيه اين بود كه يك قوتي رب خوشاب خراسان(تبليغات) ماليده باشن رو صورتش به جان نگاه ميكرد...رفت كه مشت رو بزنه تو صورتش بود دستبند رو به دستش زد.(مگه قاتل فلور نبود پس چرا راجر؟)
بود با يك حركت انتحاري ميره پشت راجر.
بود:سريعا دستات رو بذار رو ديواز پاهات رو باز كن هيچ حركتي هم نكن.
راجر:خب اگر حركت نكنم چه جوري دستام رو بذار رو ديوار بعد هم پاهام رو باز كنم؟
كاراگاه:خب آي كيو ابتدا اين كارا رو انجام بده بعد حركت نكن.
ادامه دارد...
-----------------------
نكات قابل ذكر:وجود ندارد!!!!



Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۱۰:۵۶ سه شنبه ۳ بهمن ۱۳۸۵

ریونکلاو

راجر دیویس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۱۳ سه شنبه ۱۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۱۲:۲۵ یکشنبه ۱۹ فروردین ۱۴۰۳
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
ریونکلاو
جـادوگـر
پیام: 1220
آفلاین
رزرو رزرو رزرو رزرو رزرو رزرو رزرو

رفتم لاهیجان می زنم! منم بازی!!!
--------------------------------

کارآگاه و بود برای تحقیقات آماده میشن... و از باغ وحش بيرون ميان (س: حالا چرا باغ وحش؟)
بود: چون قفس‌هاي زيادي داشت كه اعضاي مشكوك رو توش زنداني كرده بودن!
كاراگاه: ها؟

كارگردان: ادامه بده به تو مربوط نيست!

بود: حالا كجا بريم؟
كاراگاه: مي‌ريم به محل قتل! هميشه قاتل دوباره محل قتل رو چك مي‌كنه
بود: بله قربان!

در آشپزخونه!
بود كيفش رو باز مي‌كنه و ماسك و لباس ضدشيميايي 8سال دفاع مقدس رو در مياره!
كاراگاه: اينا چيه؟
بود: براي جلوگيري از آلوده شدنه، تو فيلما ديدم!
كاراگاه: خب بزارشون كنار، فعلا آلودگي وجود نداره
بود: شما از كجا مي‌دونين؟
كاراگاه: چون من كاراگاهم!
بود: آها!

{كسي طريقه‌ي مردن اينو گفته بود؟ يادم نمياد!}
كاراگاه: پس اينجا مرده! هووم ميدوني بوي چي مي‌ده؟
بود: بوي گند! :-&
كاراگاه: نه خير بوي پيراشكي و آب‌هويچ و سس گوجه فرنگي

در همين موقع در باز مي‌شه و راجر و فلور وارد آشپزخونه مي‌شن!
راجر: امم فلور! به من مياد همچين كاري كنم؟
فلور: اتفاقا فقط به تو مياد
راجر: يه بار ديگه نگاه كن! (اين بار بيشتر تمركز ميكنه) با چهره‌ي معصومانه
فلور: نه گلم :bigkiss:
(((بووووووووووووووووووووق)- اين قسمت به دليل وجود ناظر جديد تا اطلاع ثانوي سانسور ميباشد)

كاراگاه: ديدي! ديدي خودش اعتراف كرد! خودش با پاي خودش اومد!
بود: بله جناب كاراگاه!

در آن سمت راجر و فلور هنوز به تنفس مصنوعي مشغول بودند
فلور: من كه مي‌دونم! همه رو همين كريچ با فوتوشاپ درست مي‌كنه! *
راجر: ها؟ آره آره! كاش مي‌شد اين كريچر رو خفه كنم راحت شيم!
كاراگاه: شما دو تا!!! اينجا چي‌كار مي‌كنين!!!!!
راجر و فلور:
راجر: امم! چيزه! اومديم يه چيزي بخوريم!
كاراگاه: شما هفته‌ي پيش در اون ساعت پايين است** كجا بودين! چرا موقع بازرسي نبودين! كجا جيم شدين؟ چطوري به قسمت ممنوعه وارد گشتين! چرا ول مي‌گرديد! (است بود شد گشت گرديد )
فلور چكشش رو برمي‌داره و ....

-------------------------
دو سه دور نوشتم! ولي هربار يه طوري نرسيد و پاك شد! اگه تو ورد مي‌نوشتم بهتر ميشد!
به هرحال همين
* احتياج به توضيحه؟
** ساعت قتل كه در پستهاي پايين (در ورژن قديم به جديد پست بالا) آورده شده


ویرایش شده توسط راجر ديويس در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۴ ۱:۴۲:۵۰
ویرایش شده توسط راجر ديويس در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۴ ۱:۴۶:۵۱

!


خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۲۱:۰۷ دوشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۵

اسکاور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۶ پنجشنبه ۱۴ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ یکشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۹
از کارخانه ی دستمال سازی!
گروه:
مـاگـل
پیام: 387
آفلاین
به بینز: واقعا که چقدر هم به سبک اکتا ادامه دادی!
من سبک اکتا میرم!
----------------------------------------------------------------------------------

کارآگاه رویه صندلی نشسته و پاهاشو روی پاهاش انداخته و در حال فکر کردن...سیگاری گوشه ی لب داره!

بود: کارآگاه من توصیه میکنم سیگار کشیدن رو ترک کنید.

کارآگاه نگاهی به بود میکنه...

کارآگاه: سیگار منو آروم میکنه بود...به من قدرت تفکر میده!
بود: ولی من وقتی سیگار کشیدم انگار داشتم میمردم.
کارآگاه: بود تو با من فرق داری اینو میفهمی؟ من یه کارآگاه مجرب و باتجربه ام تو یه زیردست بی مصرف...بود فکری به ذهنم رسید!
بود: چی کارآگاه؟
کارآگاه: بود ما اینجا دو نفر رو داریم که خیلی خشک و خشنن...صددرصد کار خودشونه!
بود: درسته قربان!...برم دستگیرشون کنم؟
کارآگاه: اول بازجویی...برو بگو بیان تو!
بود: ولی هر چی بازجویی کردیم به نتیجه نرسیدیم.
کارآگاه: یه کارآگاه هیچ وقت امیدشو از دست نمیده!(اه این دیالوگ دیگه ته ضدحال بود!...متاسفم!)

بود به حرف رئیسش گوش میکنه و سرش رو پایین میندازه و از در بیرون میره و دوباره برمیگرده!

بود: قربان؟
کارآگاه: بنال بود!
بود: اون دو نفر کیا هستن؟!
کارآگاه: بود!...تو هیچی جز یه تمساح پلاستیکی نیستی!

کارآگاه عکس دو نفر از اعضای ریون رو از روی میز کارش برمیداره و به بود نشون میده.
چند دقیقه بعد آن دو نفر در دفتر کارآگاه بودند.


کارآگاه: خودتون رو معرفی کنید!
پنی: پنه لوپه کلیر واتر!
کارآگاه: اوه من اسم شما رو یه جا شنیدم!...مطمئنم!
پنی: کجا؟
کارآگاه: نمیدونم...از قاتل تعریف کن!
پنی: قاتل؟!
کارآگاه: بله قاتل!...از کریچر بگو!
پنی: ولی من پاک پاکم!
کارآگاه: پاک؟...واقعا؟...ایول!
پنی: آره من کلیرم!
بود: اسپلش کن دارم یادداشت میکنم!
پنی: سی ال ای اِی آر!
کارآگاه: ترجمه کن بود!
بود: یعنی پاکباز بودن و در راه حق تلاش کردن...
کارآگاه: بود!...شما پاکی خانم کلیر واتر!
پنی: اوه مرسی کارآگاه...شما کارآگاه معروفی خواهید شد من یقین دارم!

پنی چشمک زمان از دفتر خارج میشه!

کارآگاه: نفر دوم!...بود معرفی کن!
بود: مادام رزمرتا...قد، یک متر و هشتاد...وزن، هشتاد و سه...سن، چهل و سه سال!
کارآگاه: وایستا بود!...مادام سن دقیق شما چقدره؟!
مادام: چهل و دو سال و یازده ماه!
کارآگاه: میشه بپرسم شما رو چه شکلی به مدرسه راه دادن؟!
مادام: قصش طولانیه کارآگاه...من در بچگی به مدرسه نرفتم و فقط به فکر درست کردن معجون و نوشیدنی بودم.
کارآگاه: خب آخه یه کم سنتون به مدرسه نمیخوره!
مادام: یعنی زیاده؟!
بود: نه کمه!
مادام: خب آخه من میخواستم بیام مدرسه!
کارآگاه: مدرسه خوبه مادام ولی نه در این سن!
مادام: حالا که اومدم!
کارآگاه: خب بله...ولی مسئله اینه که شما اومدید و یه نفر رو به قتل رسوندید!
مادام: خب اگه میخواین میرم!
کارآگاه: کجا میرید؟
مادام: سه دسته جارو!
کارآگاه: یادداشت کن بود!...مادام شما در روز قتل کجا بودید؟
مادام: سه دسته جارو!
کارآگاه: من از کجا مطمئن بشم؟
مادام: وا این همه شاهد!...من هر روز با مشتری های خودم حرف میزنم و باهاشون گرم میگیرم...با هم راز و نیاز میکنیم و به گفتگوی شدیدی میپردازیم!
کارآگاه: ولی خشانت شما شهره ی خاص و عامه!
مادام: وا کارآگاه یه چیزی میگیا!...خب مگه خشانت بده؟...بعدشم من اگر خشانت داشته باشم با کریچر ندارم...من تو ت.ه.و.ع عضوم!
کارآگاه: بود یادداشت کن!...یه گروه سری و مشکوک!
بود: قربان یادداشت شد ولی باید بگم که ت.ه.و.ع یه گروه شناخته شدست!
کارآگاه: هر چی هست خیلی تهوع آوره بود...باید بیشتر در موردش تخقیق کنیم.
بود: موسسش هرمیون گرنجره و از جن های خونگی حمایت میکنه...
کارآگاه: اوه بود!...چی گفتی!...ترکوندی!...مادام شما تبرعه هستید.
مادام: مقسی بنجل!

مادام از دفتر خارج میشه!

کارآگاه: این چی گفت آخر سر بود؟!...تو کار جنسای بنجل منجله؟!
بود: نه قربان...مادام تقلبیه!...منظورش مقسی بنجور بود!
کارآگاه: آها تو خیلی باهوشی بود!...من به تو افتخار میکنم فقط به شرط اینکه بگی الان چه غلطی بخوریم!
بود: من فکری به ذهنم نمیرسه کارآگاه...ناسلامتی شما کارآگاه این مرز و بومی!
کارآگاه: بود!...ما باید تحقیقات بیشتری بکنیم...اینجوری به نتیجه نمیرسیم. باید تحقیقاتمون رو در سطح مدرسه از یه جایی شروع کنیم.
بود: قربان میشه از دست شویی دخترونه شروع کنیم؟
کارآگاه: نه بود!...دست شویی مست شویی رو بی خیال!...قتل تویه آشپزخونه اتفاق افتاده...ما باید بریم تو آشپزخونه!
بود: ولی قربان اینجا ریونه الان!...خیلی خزه از ریون بزنیم بیرون!
کارآگاه: اوه راست میگی!...به نظر من بهتره بریم تو خوابگاه پسران...شاید اونجا بتونیم یه سرنخی گیر بیاریم.
بود: قربان بعدش میتونیم به خوابگاه مدیران ریون و خوابگاه ناظرین ریون هم سر بزنیم.
کارآگاه: بود!...این چرت و پرتا چیه میگی؟...مگه تالارهای هاگوارتز هم مدیر و ناظر دارن؟
بود: بله قربان!...مدیر به مشکلات گروه رسیدگی میکنه و یه جورایی نماینده ی اوناست و ناظر هم هر روز بر نظافت و ظاهر افراد تالار رسیدگی میکنه!
کارآگاه: ظاهر افراد؟
بود: بله ناخن هارو چک میکنه و همه رو به حموم میفرسته!
کارآگاه: اوه بود!...چرت و پرت میگی؟...زمان ما از این جنگولک بازیا نبود!...یادمه هاگوارتز یه ساختمون ویلایی بود که یه دونه حوض داشت و ما توش آبتنی میکردیم!
بود: قربان ولی محض اطلاعتون باید بگم که هاگوارتز شونصد سال پیش ساخته شده!
کارآگاه: بود حرف نزن...باید کارمون رو شروع کنیم!


کارآگاه و بود برای تحقیقات آماده میشن...




ویرایش: اون مثل اینکه بازم خراب شد!...من و جان با هم پست زدیم!...عجب بدشانسی ای!


ویرایش شده توسط اسکاور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲ ۲۱:۰۹:۱۷
ویرایش شده توسط اسکاور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲ ۲۱:۱۶:۱۹

[url=http://godfathers2.persiangig.com/hammers/Pro


Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۲۱:۰۵ دوشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۵

جان راونکلاو old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ پنجشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ دوشنبه ۲۴ آبان ۱۳۸۹
از مثلث برمودا
گروه:
مـاگـل
پیام: 181
آفلاین
مثل اينكه جدا نوشته هاي من ديگه طرفدار نداره.علت كجاس؟يافتم...ما هم ميريم تو نخ ارزشي بازي...


آنیتا چادرش رو جمع میکنه و کم کم به سمت بیرون هدایت میشه
بود:نفر بعدي ي ي ي ي ي ي ي
نفر بعدي وينكي بود كه وارد شده بود.لبانش خندان و گونه هاش هم به صورت فجيع گل انداخته بود.انگار نه انگار كه يك مدت پيش شورش كشته شده بود.
كاراگاه:بود؟مثل اينكه اشتباه بود.
بود:چي اشتباه بود.كاراگاه؟
_اشتباه بود ديگه بود.اين خانم همسر مقتول هستند.همسر مقتول كه قاتل نيست.
_چرا؟
_چون انگيزه اي واسه قتل نداره.شمع(يا همون شم) كاراگاهس من ميگه كه اين خانم هيچ انگيزه اي نداشته.
_اما كاراگاه نگاهش كن.انگار نه انگار كه همين چند وقت پيش شورش رو كشته اند.
_اين الان داغه حاليش نيست.يا شايد هم به خاطر شكي كه بهش وارد شده زده به سرش.
_من بيرونش ميكنم اما بهتر بود كه ازش يك بازپرسي ميكردين.فقط به خاطر من.ميخوام روش كارتون رو ياد بگيرم تا در آينده به دردم بخوره.
و بعد از مدت كوتاهي بود با چرب زباني فراوان(مثل اينكه يه پيت روغن خالي كرده باشن رو زبون كله پاچه اي كه بينز و اكتا خوردن)ميتونه گوش هاي دراز كاراگاه ققي رو در بياره.
_ببخشيد خانم...با ارزش پوزش فراوان. ميخواستم ازتون چند سوال كوچيك بپرسم.
وينكي نگاه خشم آلودي به كاراگاه ميندازه و ميشينه جلوش.برخلاف چيزي كه همه تصور ميكنن وينكي خيلي قشنگ لباس پوشيده بود وتيپ درست و حسابي زده بود.يك دامن كوتاه صورتي.به همراه جزئيات(وارد نميشم).
چشمان كاراگاه و دستيارش برقي ميزنه و با تته پته سوالات خودشون رو ميپرسن.
_ببخشيد مادمازل...شما اون روز كجا بودين.
با باز شدن دهان وينكي يك بوي فوق العاده خوب به صورت دو نفر ميخوره.
_ميخواستين كجا باشم؟تو خوابگاه.بعد هم داشتم ميرفتم پيش اون پير عجوزه(البته درستش عجوز).
بود:وقتي رفتين اشپزخونه چي ديدين؟
_من در آشپزخونه رو باز كردم.همه جا ساكت بود.وقتي وارد شدم ديدم جسد كريچ افتاده رو زمين در حالي كه سر از بدنش جدا شده.دست و پاهاش رو انگار اونقدر كشيده بودن كه در اومده بود.سرش له شده بود انگار كه با يه چيزي زده بودن تو سرش.البته من فكر ميكنم كه قاتل اول مقتول رو يك جوري به حواسش رو پرت كرده بعد كشتتش.
كاراگاه:سرش از بدنش جدا شده بود؟چه جوري؟
وينكي كمي بدنش رو با حالتي فوق العاده بد تكون ميده و ميگه:
_چند تا تار موش رو اونقدر كشيده بودن كه اول پوست چوروكيده ي گردنش كنده شده بود بعد هم سرش از بدنش جدا شده بود.البته مشخص بود كه قاتل هم دست داشته چرا كه وقتي كه قاتل داشته مقتول رو ميكشته همسدت قاتل بنا به فرمان قاتل دست خودش رو ميكنه تو چشمان قاتل ببخشيد مقتول.و دست ديگرش رو ميكنه تو سوراخ دماغ هاي گشاد مقتول اين باعث ميشه كه مقتول زجر بيشتري بكشه.
بود:پس يعني قاتل دو تا بوده..نه كاراگاه.
_نه بودي.قاتل دو تا نبوده همسدت داشته.ببخشيد مادمازل كه دوباره به خودم جسارت پرسيدن سوال رو از شما ميدم.شما فكر ميكنين كه قاتل كي بوده.يعني منظورم اينه كه شما به عنوان تنها همسر قاتل.ببخشيد مقتول...
_يعني چي؟يعني مقتول همسر ديگه اي جز همسر فعلي اش داشته؟
اين جمله سه بار تكرار ميشه.يك بار توسط وينكي.يك بار توسط بود و يك بار هم توسط بود.بدون اينكه خودشون هم متوجه بشن به اين نتيجه ي پوچ ميرسن كه مطمئنا قاتل زن ديگه اي هم داشته.
بود:خيلي ممنون مادام.ببخشيد يك سوال شخصي داشتم.ميتونم شماره ي شما رو داشته باشم.
نگاه وينكي به همراه مشت كاراگاه در نقطه ي چشم بود تلاقي پيدا ميكنند.
كاراگاه:خيلي ممنون مادمازل.
وينكي دوباره با حركتي بد از جاش بلند ميشه..گوشي اش رو از تو كيفش بيرون مياره و شماره ميگيره.
_الو...سلام عزيزم خوبي؟ما يك مشكلي داريم...مقتول زن ديگه اي هم داره.بخاطر همين فكر ميكنم كه ارث نصف ميشه...
__________
ادامه دارد...



Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۱۷:۵۷ دوشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۵

پروفسور بینز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۱۸ سه شنبه ۱۰ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۴:۱۳ جمعه ۱۰ تیر ۱۴۰۱
از تالار عمومی ریون کلاو
گروه:
مـاگـل
پیام: 742
آفلاین
به دلیل اینکه من از پست جان سر در نیاوردم به سبک اکتا پست رو ادامه میدم

ققی و بری به هم نگاه میکنن و با هم میگن : قاتل یه زن ؟
- بله
ققی : اینو بندازین بیرون من دخترای ریون رو میشناسیم این کار نیستن اون کارن
بری : نفر بعدی ( انگار نوبت دکتره میگه بعدی )
هری رو وارد اتاق میکنن
ققی : خوب به به میبینم این هری هم مظنونه خوب ببینم تعریف کن این طرفا چیکار میکنی
هری ( با ترس و لرز ) : من ؟ من ؟ عمرا منو اومدن به ریون اصلا قسم به کمربندم من داشتم رد میشدم قسم به سیم سرور من نبودم قسم به خودم من نکشتم قسم به آتشفشانم من نبودم
بری : حاشیه نرو بگو ببینم تو اون ساعت خاص کجا بودی ؟
هری : به روح عله ی کبیر من اون موقع رفتم بودم تو قسمت اتاق ضروریات استخر همون پشت که ببینم چه خبره این همه آدم اونجان
ققی و بری : خوب چه خبر بود ؟
هری : هیچی همه در حال راز و نیاز با هم بودن به شیوه ی ویدایی
ققی : خوب آخرین دفاعت رو هم بکن
هری : من که این همه قسم خوردم نبودم دیگه به چی قسم بخورم ؟ به اسپانسر های سایت به گوگل جونم به زوپس جونم به همه چی قسم من نبودم در ضمن در پایان از خودم معذرت خواهی میکنم و اینکه لطفا برا این تاپیک یه اسپانسر گیر بیارین خرج سنگینه
بری : نفر بعد ی ی ی ی ی
هری رو میندازن بیرون و فینی وارد میشه
ققی : خوب فینی بگو ببینم تو چه دفاعیاتی داری ؟
فینی دست میکنه تو جیبش و یه مبایل مشنگی در میاره و برا ققی یه مشت کارتونِ ......... بلوتوث میکنه( فقط اسکی و بارون و بینز میدونن چیه )
ققی : خوب مثل اینکه شما هم نبودی
بری : بعدی ی ی ی ی ی ی ی
نفر بعدی که وارد اتاق میشه آنیتاس آنیتا یه چادر مشکی سرشه و بد فرم و خفن تیریپ محجبه زده
ققی : خوب خواهر گرامی بفرمایین شما کجا بودین تو اون زمان
آنی چادرش رو به دندون میگیره تا صداش تغییر کنه
آنی : خوب برادر من در اون زمان در قسمت جنگل ممنوعه مشغول راز و نیاز بودم
بری : حتما از نوع ویدا اسلامیه ای
آنی : نه خیر برادر من سخت مشغول صحبت کردن بودم با یکی از برادران محترم در ضمن اینم کارت بسیج منه
ققی کارت رو میگیره و با دقت میبینه
ققی با ترس : بعدی ی ی ی ی ی ی
آنیتا چادرش رو جمع میکنه و کم کم به سمت بیرون هدایت میشه
........
===================================
گفتم بعد عمری یه رول بزنم و گیر بدم


ویرایش شده توسط پروفسور بینز در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲ ۱۸:۲۱:۴۲
ویرایش شده توسط پروفسور بینز در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲ ۱۸:۲۳:۵۰

[b][color=0000FF]بينز نام


Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۰:۱۶ دوشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۵

جان راونکلاو old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ پنجشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ دوشنبه ۲۴ آبان ۱۳۸۹
از مثلث برمودا
گروه:
مـاگـل
پیام: 181
آفلاین
کاراگاه ققنوس در حالیکه داشت صندلیشو میجوید گفت: بود! این دو تا رو از جلوی چشمام دور کن! نمیخوام تا وقتیکه اینجاهم چشمم به قیافه اینا بیفته! به مظنون بعدی هم بگو نیم ساعت دیگه بیاد تو!
_بابا اينا ديگه كين؟صد رحمت به خر كدخدا رحمت...بود.بژر دو تا چايي هم بردار بيار مغزم داره منفجر ميشه...
_باشه كاراگاه همين حالا...
و در را پشت سرش بست.ققي نفس عميقي كشيد و قلنچ هاي گردن.كمر.ش رو شكست كه همين كارش باعث شد چند تا از پرهاي قرمز پلاسيده اش هم بشكنه.
_خب.سرافينا كه نبود.بارون هم كه نبود.اين دو تا هم كه اگر مورچه ي مرده ببينن قش ميكنن چه برسه به اين كه بخوان كسي رو هم بكشن.يعني تو اين خراب شده همين چند نفر وجود خارجي دارن؟
در با صداي بلند باز شد.بود در حالي كه يك سيني در دست داشت به داخل آمد اما در را پشت سرش نبست.
_كاراگاه دو تا بچه اينجا هستن كه ميگن ديدن چه اتفاقي افتاده.
_مثل اون دو تا احمق؟
_نه قربان.اصلا اينطوري نيست.از قديم ميگن حرف راست رو از بچه بشنو.
_خب چرا وايستادي.صداشون كن بيان.
_بچه ها بياين....
بود كنار كاراگاه نشست و يك دختر و ژسر كوچك كه بيش از اندازه به هم شبيه بودن وارد اتاق شدند.هر دو با هم گفتند
_سلام كاراگاه.
_حداقل حاليشونه كه بايد سلام كنند.
دو تا بچه رو به روي كاراگاه و بود نشستند و به چشمان او زل زدند.
كاراگاه ابتدا با خونسردي به آنها نگاه كرد اما بعد كه ديد آنها كوچكترين حركتي نميكنند كمي معذب شد و خود را جمع كرد.
_خب بچه ها...ميدونيد كه اگر دروغ بگيد چي ميشه.شماها مطمئنيد كه همه چيز رو ديديد.
_بله.
_بله.
_بود.همه چيز رو بنويس.
_بله كاراگاه.
و بلافاصله يك كاغذ پوستي فوق العاده كثيف از درون جورابش بيرون آورد.وقتي ديد كه قلم ندارد نگاهي به اطرافش كرد .
_ببخشيد كاراگاه.
_براي چي؟...آخ...
هنوز حرفش تموم نشده بود كه بود يكي از پرهاي او را كند.
_ابله...تو چطور جرات ميكني؟
_من كه گفتم ببخشيد.كاراگاه بهتره شروع كنيم...دير ميشه ها...
_چي دير ميشه؟مگه عجله داريم.
_آخه از قديم ميگن تا عرق كارگر خشك نشده دستمزدش رو بده.من هم با نامزدم قرار دارم خوب نيست با جيب خالي برم.
ققي نگاهي چپ چپ به او كرد
_شروع كنين.
دختر شروع به صحبت كرد.
_راستش همه چيز از اون موقعي شروع شد كه من به جاني گفتم بيا بريم يه خورده آب كدو حلوايي برداريم واسه آزمايشمون...
فضا مواج شد و بعد از چند لحظه خوانندگان دارن دو تا كودك رو ميبينن كه با لباس هاي خواب دارن به سمت آشپزخونه ميرن.البته چون از پشت ميبينيد نميتونيد چهره ي كثسفشون رو ببينيد.در همين حال صداي دختر به گوش ميرسه.
_من و جاني رفتيم...از تالار گذشتيم و رفتيم.تا اينكه رسيديم به در آشپزخونه.پشت در ايستاده بوديم و منتظر بوديم تا تله پاتي بشه و دوتامون در رو باز كنيم.اما مثل اينكه اصلا قرار نبود كه اين اتفاق بشه.مثل اينكه تمام امواج مغزي مون به يك سمت ديگه اي راهنمايي ميشد.
صداي جاني ادامه ي صداي دختر:
_خلاصه ما ايستاده بوديم كه يك دفعه صدايي به گوشمون رسيد.صداي جيغ مرحوم شادروان زنده ياد خدا بيامرز...
در همون حال صداي كاراگاه:حالا چرا اينقدر از اين كلمات به كار ميبري؟
_آخه بابام هميشه ميگه يك انسان خوب كسيه كه از كلمات در همه ي مواقع استفاده كنه.
صداي بود مثل زير نويس در ميان فضاي مواج پديدار ميشه:چه پدر مودبي داري.پدر من هميشه از كلمات خوبي استفاده ميكرد.مثل خر و الاغ.
_خلاصه صداي جيغش به گوشمون رسيد.همون موقع بود كه فهميديدم امواج مغزيمون به كجا ميره.در رو به آرومي باز كرديم.اما هيچ كس اونجا نبود.هيچ چيزي از جاش تكون نخورده بود.بخاطر همين به خودمون جرات داديم كه بريم تو.
_خب خب...بعدش.
_ببخشيد كاراگاه ميشه اينقدر صحبت نكنيد.خاطرات با صداي شما هماهنگي ندارن.
دوباره دختر:ما رفتيم تو اما چيزي نديدم.يه دفعه برقا رفت.جيغ كوتاه جاني مثل هميشه بلند شد و بعدش هم پريد بغل من.دوباره برقا اومد.توي يك ثانيه.
_نه كمتر از يك ثانيه...
_نه بابا يك ثانيه بود.
_اگر من پريدم بغل تو خودم بهتر ميدونم كه چقدر بود.
_بچه ها....ميگفتين....
_آره توي يك ثانيه همه چيز به هم خورد.من هم در همون حال احساس كردم كه دستام يه خورده داغ شدن.
_بود...زود باش اين مورد رو بنويس...داغ شدن دستاي دختر بچه...مطمئنا قاتل فهميده اينا اونجا بودن خواسته طلسمشون كنه.
_بعد يه نگاهي به جاني كردم و اونم گفت((خب چي كار كنم نخود هاي آشه خراب بودن.از صبح همش همينطوري ميشم))
_حالا تو بايد همه چيز رو بگي؟
_ميگم تا ياد بگيري جلوي خودت رو نگه داري؟
كاراگاه ققنوس با صدايي گيج و منگ گفت:يعني چي من متوجه نميشم.يعني قاتل اين پسر بچه است؟
_اگر به بابا نگفتم.
فضاي مواج در چند لحظه همون طوري گير ميكنه و مدام يك جمله رو تكرار ميكنه.
_اگر به بابا نگفتم.
_اگر به بابا نگفتم.
_اگر به بابا نگفتم.
كارگردان:ببخشيد يك اشكال فني بود...ميريم ضبط(چه ربطي داشت؟)
_اگر به بابا نگفتم كه به غريبه ها هم چيز رو گفتي.
_اون وقت منم به بابا ميگم كه تو با اون دختره دوست شدي...
فضاي مواج دوباره به اتاق تبديل ميشه.
بود در گوش كاراگاه چيزي گفت و باعث شد كه تمام بدنش آتيش بگيره و با صدايي فوق دلنشين بسوزه و به يك جوجه ققي تبديل بشه.
صداي زيرش با چهره ي كثيفش كه از خاكستر پر شده بود و بوي تعفن ميداد با هم مچ شده بودند و كراهت اين موجود ناقص الخلقه رو به نمايش ميزاشتن.
_بريد بيرون....بريد گم شيد بيرون...تو هم برو...تو هم گم شو بيرون...
_خودت نخواستي ما بگيم كه كي قاتل بود...
_آره...اما چون ازت خوشم اومد بهت ميگم كه قاتل يه زن بود...
...ادامه دارد...
______________________________________________
بعد از ساليان دراز ما هم اومديم رول زديم...شرمنده اگر بد شد....


ویرایش شده توسط جان راونكلاو در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲ ۱:۱۹:۰۲


Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۲۱:۴۰ سه شنبه ۲۶ دی ۱۳۸۵

اکتاویوس پیر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۰ پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۴۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
از از یه جهنم دره ای میام دیگه!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 283
آفلاین
ابتدا یه نکته ای رو در مورد این نمایشنامه بگم. این که این رول خیلی طولانیه به این دلیله که خیلی ها اونو نخونن.مطلب بعدی هم اینه که کسانی که ناراحتی اعصاب هم دارن لطف کنن این رولو نخونن چون سردرد می گیرن. راستی یه چیز دیگه! اون پست قبلی من تو شبی از شبها که به فنائک رفت. امیدوارم این یکی نره!
**************************
تا همین یه هفته پیش تو تالار ریون همه چیز مثل سابق بود. مثل همیشه بچه ها تو سرو کول هم میزدن و با هم دعوا میکردن. اما یه هفته پیش اتفاق عجیب و ناگواری افتاد. قضیه از این قرار بود که وقتی وینکی برای کمک به شوهرش -کریچر- راهی اشپزخونه تالار ریون شده بود جسد اونو در حالی که جرواجر شده بود و افتاده بود کف اشپزخونه پیدا کرده بود و بعد از کلی جیغ و داد دیگر بچه های تالار هم به اشپزخونه اومده و اون صحنه رو دیده بودن.(این صحنه اون صحنه نیستا!) خلاصه بعد از چند روز که به کفن و دفن اون مرحوم، ان شهید در راه حق انجامید وینکی خواستار این شد که یک کاراگاه رو استخدام کنه تا قاتل شوهرش پیدا بشه. و بالاخره بعد از یک هفته یک کاراگاه معروف و زبر دست که به قول خودش سابقه خیلی زیادی داشته به نام ققنوس و دستیارش بورودریک بود به هاگوارتز اومده بودن تا قاتل رو پیدا و به سزای اعمالش برسونن.(چقدر رویایی شد)

خوابگاه پسران
کاراگاه ققنوس در حالیکه دستی به پرو بالش می کشید به دستیارش گفت: هوم! بود! خیلی پرونده پیچیده ایه! تا حالا به همچین موردی برخورد نکرده بودم! ولی نگران نباش! قاتلو گیرش میارم!
بود: بله رئیس! فقط باید اون سلول های خاکستریتونو فعال کنید!
کاراگاه: بود! اولین مظنون رو صدا کن بیاد تو!
بود: بارون خون الود وارد بشه!
یک روح از دیوار عبور کرده و وارد خوابگاه شد.
کاراگاه به دستیارش اشاره کرد: هوم! از اون خونایی که رو بدنشه معلومه که خود خودشه!
کاراگاه: ببینم بارون! خیلی صریح و بی مقدمه به من بگو یه هفته پیش ساعت 2:45 صبح داشتی چه غلطی می کردی؟اما قبلش بذار حقوقتو بهت یاداوری کنم که از الان به بعد هر حرفی بزنی علیه ت در دادگاه به کار برده میشه!
بارون: ببین کاراگاه! بذار اول اینو بگم که مقتول یکی از بهترین دوستان من بوده و من هیچ انگیزه ای واسه کشتن اون نداشتم چون تو این دنیا فقط یه زن داشت! بعدش هم که من تو اون ساعت داشتم تو دفترم به کارهام رسیدگی می کردم! یعنی اینجوری واستون بگم که من اصلا تا حالا پاهامو تو تالار ریون نذاشتم!
کاراگاه: هوم! جالبه! ولی من مدرکی دارم که نشون میده شما یه چند وقتی تو تالار ریون تلپ بودید! بنده از شما یک عکس شش در چهار دارم در حالیکه انگشتتون هم تو اون لحظه در دماغتون بوده!
بارون:اقا! من کی تو تالار ریون تلپ بودم؟ اصلا یکی به من بگه امروز چه روزیه؟
بود:امروز 25 اکتبر 2006 برابر با دومین روز از ماه رمضانه!
بارون: به همین روز عزیز! به همین ساعت مقدس! به همین روزه ای که گرفتم! به والله قسم تالارتونو میبیندم! واسه من پاپوش درست می کنید؟ همتونو بلاک می کنم!
کاراگاه به بود اشاره کرد: خب! مثل اینکه ایشون قاتل نیست! مظنون بعدی رو بفرست تو!
بعد ازکلی کلنجار رفتن با بارون مظنون بعدی وارد اتاق شده و با وارد شدنش برق از سر کاراگاه پرید!
بود: ایشون سرافینا هستن! مثل اینکه تو اون ساعت کنار اشپزخونه بوده!
کاراگاه: احمق حواست کجاست؟ از وجناتشون معلومه که ایشون بی گناهن! خانم عزیز اشتباه شده! شما بفرمایید استراحت کنید! البته اگه تو ساعت هایی که بیکاریم بیشتر به ما سر بزنید خوشحال میشیم!
بعد از سرافینا 2 مظنون با هم وارد خوابگاه شدن!
کاراگاه: اینا چرا با هم اومدن تو؟
بود: اخه جفتشون با هم مظنونن!
بینز و اکتاویوس که اون دوتا مظنون بودن روی صندلی های مقابل کاراگاه نشستن!
کاراگاه: بینز کدومتونه؟ تویی؟ هوم! از همین الان معلومه که قاتلی!فکرشم نمی کردی گیر بیفتی؟ هان؟
بینز به منو من کردن افتاد!
اکتاویوس: بینز تو قاتلی؟! حیا نمی کنی؟چطور دلت اومد اون کریچر معصومو بکشی؟ جناب کاراگاه من تقاضا دارم اشد مجازات رو واسه این در نظر بگیرید! خب دیگه اگه با من کاری ندارید برم! خیلی کار دارم!
کاراگاه: کجا؟ تازه بعد از عمری دوباره تو رو دیدم! ببینم بود! این همون یارو نیست که چند سال پیش بخاطر خرید و فروش توتون های تقلبی واسه قلیون دستگیرش کردیم؟
بود: چرا قربان! خود نامرد پس فطرتشه!
کاراگاه: گیرت اوردم! اگه یه قاتل واقعی تو این تالار باشه اون خود تویی! ببینم نکنه بازم توتون چیز داری؟ یا اصلا ممکنه مقتولو واسه این کشته باشی که نره راپرتتو بده؟
اکتاویوس اب دهنشو قورت داد و گفت: قربان واسمون پاپوش درست کردن! باور کنید ما تومون چیزی نداریم! البته منکر این نمیشم که بعضی شبا یه چیزی تومون کار میذارن ولی در حال حاضر خالی خالی و پاک پاکیم!ایناهاش بینزم شاهده!
بود: قربان! شنیدم این دو تا خیلی ابله ن! به نظر من شاید خلافکار باشن ولی قاتل نیستن!
کاراگاه: بود! علم جنایی یه ریزه کاری هایی داره که تو با اون عقل ناقصت اونارو درک نمی کنی! ببینم بینز تو ، اون ساعتی که مقتول به قتل رسید کجا بودی؟
بینز: راستش قشنگ یادم نمیاد!
کاراگاه: یعنی چی یادت نمیاد؟ مثلا نمی دونی که تو تالار بودی، تو اشپزخونه یا مثلا دستشویی؟
بینز: دستشویی؟ اره! به نظرم یه جایی مثل دستشویی بود!
کاراگاه: خب اون تو چی کار میکردی؟
بینز: کدوم تو؟
کاراگاه: تو دستشویی رو میگم دیگه احمق! مثلا داشتی دستاتو میشستی یا کنار توالت فرنگی بودی؟
بینز: کی گفته من کنار توالت فرنگی بودم؟
کاراگاه: پس داشتی دستاتو میشستی؟
بینز: کی گفته من داشتم دستامو میشستم؟
کاراگاه:پس اخه کدوم گوری بودی و داشتی چه غلطی میکردی؟
بینز: تو رختخوابم دراز کشیده بودمو داشتم واسه اکتا قصه میگفتم! راجرم شاهدمونه!
کاراگاه: پس با این وجود معلومه که اکتاویوس هم پهلوی تو بوده! پس یعنی شما قاتل نیستید! خیله خب! میتونید گمشید برید! فقط اگه چیز مشکوکی دیدید به من اطلاع بدید!
بینز: چشم!
اکتاویوس: جناب کاراگاه!
کاراگاه: مگه نشنیدی؟ گفتم گمشو برو!
اکتاویوس: باشه! فقط خواستم بگم من چند شب پیش، نصفه شب یه چیز مشکوکی دیدم! فعلا خداحافظ!
کاراگاه: کجا؟ بتمرگ سرجات! پس چرا تا حالا لال مونی گرفته بودی؟
اکتاویویس: چون شما نپرسیده بودی!
بینز: جناب کاراگاه! پس من دیگه رفع زحمت میکنم!
کاراگاه: نخیر تو هم همینجا میمونی! حالا اکتاویوس! خیلی دقیق ماجرا رو تعریف کن! میخوام به کوچکترین نکاتی هم که دیدی اشاره کنی!. بود! تو هم همه حرفاشو یادداشت کن!
اکتاویوس: راستش کاراگاه! شب بود! من رفته بودم به محوطه! نمیدونم واسه چی رفته بودم ولی به هر حال رفته بودم! داشتم واسه خودم اواز میخوندم که یهو یه صدایی شنیدم!
کاراگاه: صدا؟! چه صدایی؟
اکتاویوس: یه نفر کمک میخواست! منم رفتم به سمت صدا! صدا از لای درختای جنگل میومد! هر چقدر که نزدیکتر میشدم صدا بلند تر و واضح تر میشد! یه صداهای دیگه ایم میومد!
کاراگاه: چه صداهایی؟
اکتاویوس: صدای خرد کردن یه چیزی! نزدیکتر که شدم اون چیزی رو که نباید میدیدم د یدم! سنگکوب کرده بودم! داشتم زهر ترک میشدم! زندگی واسم جهنم شده بود!
کاراگاه: زود باش بنال بینم چی دیدی؟
اکتاویوس: یه جونور پشمالو بود! خیلی بزرگ بود!
بود: چقدر بزرگ بود؟
اکتاویوس: نمیدونم! بالای 2 متر بود!
بود: مثلا 2 مترو 30 سانت؟
اکتاویوس: نه برو بالاتر!
بود: 2 مترو 50 سانت؟
اکتاویوس: نه بیا پایین تر!
بود: 2 مترو 40 سانت؟
اکتاویوس: نه یه ریزه دیگه برو بالاتر!
بود: 2 مترو 45 سانت؟
کاراگاه: بود میشه خفه شی؟ اهای تو هم احمق فقط ماجرا رو تعریف کن!
اکتاویوس: اره داشتم میگفتم خیلی بزرگ بود!
بود: مثلا چقدر بزرگ بود؟ ببخشید قربان!
اکتاویوس: ناخنای دراز و زرد رنگی داشت که لاش پر از چرک و کثافت بود! خم شده بود روی زمین داشت پنجول می کشید! مدام هم زوزه می کشید! انگاری هم داشت می رقصید و هم داشت اواز میخوند! تو دهنش همون کسی بود که کمک می خواست. داشت اون یارو رو تیکه تیکه می کرد!
کاراگاه: از قرار معلوم قاتل جنایت های دیگه ایم مرتکب شده! بود! فکر می کنم با یه قاتل حرفه ای طرفیم! ادامه بده!
اکتاویوس: اره! چشماش اولش مشکی بود! بعدش سفید شد بعد از چند لحظه سبز شد. هفت رنگ بود مثل اینکه! من انقدر دوست داشتم چشمام اینجوری بود!
کاراگاه: بی شعور فقط ماجرا رو تعریف کن!
اکتاویوس: دماغش! تو سوراخای دماغش تمیز تمیز بود! مثل اینکه قبل از اینکه بره سر وقت اون یارو اونجا رو تخلیه کرده بوده! حسابی به خودش رسیده بود! فقط خیلی بودی گندی میداد انگار ادکلنش مونده بوده! یکی از دندوناشم کرم خورده بود!
کاراگاه: گفتم فقط ماجرا رو تعریف کن لاک پشت!
اکتاویوس: خودتون گفتید واو به واوشو واستون تعریف کنم! رسیده بودم به دندوناش! ازلای دندوناش خون میچکید!
بینز: چی؟ خون میچکید؟ قربان اجازه بدید من از اینجا برم! من طاقت گوش کردن به اینجور صحنه ها رو ندارم!
کاراگاه: بتمرگ سرجات و دهنتو ببند! ادامه بده بی شعور!
اکتاویوس: بعد از اینکه من اونو دیدم، اونم به من زل زد. بعدش پرید و پشت یه بوته قائم شد!
کاراگاه: خب بعدش؟
اکتاویوس: من داد زدم که اونو دیدم که یه چیزی رو به دندون گرفته بود و رفته قائم شده و میخوام لوش بدم! ولی اون چیزی نمی گفت! مثل اینکه نمیخواست به گردن بگیره که اون یارو رو به دندون گرفته بود با اینکه من خودم دیده بودم اونو به دندون گرفته بود!
کاراگاه: بعد از اون چه غلطی کردی؟
اکتاویوس: پاهام قفل کرده بود! اما یه چیزی تو دلم میگفت شجاع باش و برو جلو! منم گوش کردم! قدم اولو به سلامت برداشتم! قدم دومم به سلامت برداشتم ! قدم سوم رو هم به سلامت برداشتم ولی کاشکی بر نمیداشتم چون بعد از اون قدم بود که مرگ رو جلوی چشمام دیدم!
کاراگاه: چه اتفاقی افتاد؟ بهت حمله کرد؟
اکتاویوس: کاشکی بهم حمله می کرد! اصلا کاشکی بهم فحش میداد! وضعیت خیلی بدتر از اینا بود! داشتم می مردم! داشتم از حال می رفتم! کاراگاه بیا و از خیر این صحنه بگذر!
کاراگاه: پس چی شد؟ کس دیگه ای رو دیدی؟
اکتاویوس: نه!
کاراگاه: قاتل رو شناختی؟
اکتاویوس: نه!
کاراگاه: مقتول رو شناختی؟
اکتاویوس: نه!
کاراگاه: نه و نگمه!پس زبون به دهن بگیر ببینم چه اتفاقی افتاد؟
اکتاویوس: شلوارمو خیس کردم!
کاراگاه: خدایا! خداوندا! مگه من چه گناهی به درگاه تو کردم که این دو تا رو به جون من انداختی؟ کودن!ناقص الخلقه! بعد از اون چه غلطی کردی؟
اکتاویوس: قدم چهارمو برداشتم!
کاراگاه: بعد از اون!
اکتاویوس: دیگه رسیده بودم به بوته! میتونستم صدای نفس کشیدنشو بشنوم! میخواستم همون موقع راه رفته رو برگردمو جون خودمو نجات بدم ولی با اوضاعی که واسم پیش اومده بود میدونستم دیگه چیزی واسه از دست دادن ندارم! پس دستمو دراز کردمو بوته رو کنار زدم!
کاراگاه: دیدیش؟ شناختیش؟ اون جونور کی بود؟ مقتول کی بود؟ تونستی بفهمی چه جور جونوریه؟
اکتاویوس: نه! متاسفم نه!
کاراگاه: نه؟! چرا ؟ مگه چی شد؟
اکتاویوس: میخواستید چی بشه؟همون موقع بینز منو از خواب بیدار کرده بود چون یه دست کله پاچه گرفته بود! خودتونم میدونید که کله پاچه رو باید داغ داغ خورد! جاتون خالی بود! فقط اشکالش این بود که چشم نداشت!
بینز: بابا تو که مغز و زبونشو خوردی و یه تیکه شم به من ندادی! دیگه چشم میخواستی چی کار؟
کاراگاه ققنوس در حالیکه داشت صندلیشو میجوید گفت: بود! این دو تا رو از جلوی چشمام دور کن! نمیخوام تا وقتیکه اینجاهم چشمم به قیافه اینا بیفته! به مظنون بعدی هم بگو نیم ساعت دیگه بیاد تو!
...


یک زن چیزی ج


Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۱۹:۴۱ یکشنبه ۱۷ دی ۱۳۸۵

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
مـاگـل
پیام: 1548
آفلاین
خیلی خب!ظاهرا پست های من کشش نداره هرچی پست میرنم همه از اون تالار متفرق میشن!!حالا لجتون درآد...اینجا پست میزنم تا دیگه احدی پیداش نشه!!
==========================================================================
بری اس ام اس را میخواند:46 ساعت و 47 دقیقه و 28 ثانیه دیگه وقت داری!
بری:
راجر:کیییییییییییییییییییییی بووووووووووووووووووددد فییییییینننن کککککککککککککککککررررررررررررررررردددد؟
بری:سرژ حالمو به هم زدی!!( )
سرژ(در عالم هپروت!):چی؟کی؟
راجر:میکشمت سررررررررررررررررررررژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژ!!!اون کپه مرگشو گذاشت تو نمیمیری...من خوابم میاد...نفهم..بفهم!!!
سرژ:چی؟با من بودی؟؟؟الان حالیت میکنم...
کریچ:خفه شید بابا!!میخوایم بمیریم!!
سرژ(عصبانی!):دو دقیقه خفه شو کوتوله!
کریچ:با من بودی گفتی کوتوله؟؟؟
مک:هر سه تون بگیرید کپه مرگتونو بذارید..
ملت(همون سه تا!):چییییییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
--------------------هیچی دیگه!بزن بزن شد!-------------------------
بری میپره بیرون.یهو میبینه دخترا دارن بر و بر نیگاش میکنن!!
پنی:هانی کجا میری؟؟؟
بری:کی؟؟من؟؟
رزی:اون تو چه خبره؟؟
بری:امممممممممممم...آقایون دارن صحبت میکنن!!!
ویولت:ولی دستگاه دروغ سنج من...
موبایل بری:بیب بیب بیب بیب !!احمق اس ام اس داری بردار دیگه!!!
اس ام اس:تونستی پیداش کنی؟؟
بری: نه!!
اس ام اس بعدی:نمیتونی؟اگه نمیتونی بگو...
بری(لبخند ملیحانه!): نه!!
اس ام اس بعد:پس اسی قاتل در راهه!!!
بری نعره جانفرسایی میکشد:نهههههههههههههههههههههه!
یهو میبینه ملت از نوع مونث(آقایون دارن مسائل روز رو بررسی میکنن هنوز!!)دارن بر بر نیگاش میکنن.بعد متوجه میشه نعره رو بلند کشیده نه تو اس ام اس!!
بری:اممممممممممم...پنی رزی...دامبل میخواد باهاتون صحبت کنه..ویوی(مخفف ویولت!)مگه تو نمیخواستی اختراع کنی؟؟مادام ماکسیم هاگرید کارت داره....آنیت درس فیزیک رو دوره کردی؟؟الک یه کیس جدید گیر آوردم گذاشتم تو اتاقت ...سراف کتاب نیروی اهریمنی اش 4 اومده نمیری بخری؟؟؟فلور و گابریل مامانتون کارتون داره...وینکی چرا نمیری ببینی کریچ داره چیکار میکنه؟؟چو کلاس کاراته ات دیر شد بدو...
سالن بلافاصله از دخترا خالی میشه(البته باید بگم آوی خواب بود!!)
بری: حالا چه خاکی تو سرم کنم؟؟این یارو چن سال پیش عرض دو دقیقه 900056873481983578684287مامور پلیس رو کشت!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
==========================================================================
به داد این بری بیچاره برسید...ا..بچه ها؟؟؟بچه ها؟؟؟همه رفتن!!
دیدی گفتم همه متفرق میشن؟؟؟؟


But Life has a happy end. :)


Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۲:۲۹ یکشنبه ۱۷ دی ۱۳۸۵

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۱۴ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۴:۰۹ یکشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۸
از پاریس
گروه:
مـاگـل
پیام: 929
آفلاین
ملت: تو چی می گی؟!

بری: نه.... نه .... نه.....!من هیچی نمی گم من فقط می میرم!میمیرم ... میمیرم!به زودی زود زود!

راجر: خب بمیری به حال ما فرقی نمی کنه!فقط خوبیش اینکه توی خووابگاه جا باز می شه! من می تونم راحت تر بخوابم!

بری که خیلی پریشونه یک چکش که دست فلور بوده بر می داره و تق می کوبه تو سر راجر تا این بشر خفه بشه!

ویولت: ببینم تو واقعا اینقدر حالت بده؟

بری: تو سوال دیگه بلد نیستی؟ آره من حالم بده!!!!!!!!!

آنیت که خنده ی شیطانی رو لبشه داره بری رو بر و بر نگاه می کنه!

بری: اصلا برین بیرون !می گم برو بیرون!آنیت با توام!هوی الک!

دخترا با زور بری از خوابگاه بیرون فرستاده می شن!

تق(در خوابگاه به روی دخترا بسته می شه!)

الکسا: من می دونم این روانی یه نقشه داره می خواد خودشو بکشه!!!!!!!!توی بحرانه!بیماریش اود کرده!

دخترا به علامت تایید حرف الکسا سر تکون تکون می دن!

رزی که از حرف بری کلی بهش برخورده بود با عصبانیت دخترا رو متفرق می کنه!

اون ور در!

بری: هییییییی.... هین!(نفس نفس !)

سرژ: ببینم بری معلومه چته؟ کپه مرگتو بگیر ماهم بخوابیم!

و می یاد که بری رو بخوابونه!

بری: برو اونور به من دست نزن!اعصاب ندارم!

ملت مذکر: برو بابا همون بمیری بهتره!

بری: من می میرم من چهل و هفت ساعت و 20 دقیقه و سی ثانیه دیگه می میرم!

ققی: ولش کنین بابا قاط زده!
اسکی: هرچی ققی بگه!
ققی: برو کنار!
کریچر: الهی قربان اسکی که خیلی خوفه!خودم آوردمشا!

بری: من میمیرم!

و ملت بی توجه به حرف بری باز می خوابن!

بیب بیب بیب بیب!
موبایل سخنگو: شما یک اس ام اس دارید!

راجر که منگه: خفه اش کن بری!خفه اش کن فهمیدی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

بری:


دلبستگي من به جادوگران و اعضاش بيشتر از اون چیزی که فکرشو میکنید


Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۱۱:۴۳ شنبه ۱۶ دی ۱۳۸۵

الکسا بردلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۱:۵۳ دوشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۹
از اينجا... شايدم اونجا... شايدم هيچ جا
گروه:
مـاگـل
پیام: 362
آفلاین
من از ویولت معذرت می خوام!! ببخشید تو رو خدا! من مامورم و معذور !!

***نیمه های شب، همینجا***
طبق عادت معمول همه انسانهای عادی در سراسر دنیا، پسران عادی خوابگاه پسران عین بچه آدم گرفتن خوابیدن و فقط یه انسان غیرعادی وسط اونا پیدا شده که منتظر موبایلش زنگ بزنه.
«اونجا کیه کیه پشت دیوار کیه سایشو من میبینم» (اگه یه خورده توی رولهای بقیه دقت داشته باشین، میفهمین که این رینگ تون موبایل بریه)
راجر در عالم خواب : خفه اش کن بود!
بری شیرجه میزنه زیر پتو و جواب میده : الو؟!
- : ساکت! فقط گوش کن! اون محموله مواد منفجره که مخفی کرده بودی رو لازم داریم!تا چهل و هشت ساعت دیگه بفرستش! تمام!
بری : هان؟! کدوم محموله؟! کی؟!
- : ای مرده شور اون حافظه ات رو ببرن! همونی که ده سال پیش قرار بود تو ریونکلاو مخفیش کنی!
بری : مــــــــــــــــــــا! مگه من یادمه کجا قایمش کردم؟! چرا توقع بیجا داری برادر؟!
- : هیس! خفه شو! همین که گفتم! هر جور شده باید پیداش کنی وگرنه با یه کیلو پتاسیم میندازمت تو استخر!* تمام!
بری : نـــــــــــــــــــه! الو؟! الو؟! لعنتی!
بری گوشیشو پرت میکنه و میزنه تو سر خودش و های های میزنه زیر گریه و در پس ذهنش سعی میکنه یادش بیاد ببینه ده سال پیش چه غلطی کرده ولی به علت دیوانگی (!) که بهش دچار شده بود نمیتونه هیچ حرکت مثبتی در این زمینه بزنه!
بری : من میمیرم! من میمیرممممممممممممممم!
راجر در عالم خواب : ایشالا زودتر!
بری که از شدت ناامیدی و عصبانیت به مرز انفجار نزدیک شده بود و بلکه کمی هم حد رو گذرونده بود، به سمت راجر حمله میکنه!
بری : اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ........!!
با شنیدن صدای این عربده کل تالار از خواب میپره و جلوی در خوابگاه جمع میشن، راجر چشم باز میکنه و جونور خشمگینی رو میبینه که با کله داره به سمتش میاد!
راجر : هووووش! حیوان!!
بری : هوووو! خودتی!
راجر : عمته!
بری : پدرته!
راجر : باباته!
بری : رزیه!
رزی دم در قاتی میکنه : چرا من؟!
بری : همینجوری دور هم باشیم با بچه ها بهت فحش بدیم بخندیم!
ملت : هر هر هر کر کر کر!
رزی : بی پرستیژای عمله! بمیری بود!
بری که دوباره یاد بدبختیش میفته شروع میکنه گریه کردن : من میمیرم! نمیخواد نفرین کنی! من تا چهل و هشت ساعت....نه کمتر....تا چهل و هفت ساعت و پنجاه و شش دقیقه و هفده ثانیه دیگه میمیرم!
ملت : چرا؟!
بری : چون نمیتونم اون مح...اون چیزو که اینجا گذاشته بودم پیدا کنم!
ملت : چیو؟!
بری : هان؟! چی میگه؟!

_____________
* پتاسیم در استخر : شیمی دو، فصل دو، فلزات قلیایی، این فلزات واکنش پذیری شدیدی دارن به عنوان مثال :
وقتی یه تیکه خیلی کوچولو از پتاسیم اندازه یه نخود بندازین تو یه بشر آب، کلی در جا میزنه و آتیش میگیره واسش خودش و تولید گرما و انفجار میکنه و خلاصه جوسازی در حد بنز، حالا تصور کنین یه کیلو پتاسیم بندازین تو استخر، کلهم تالار ریونکلاو با هاگوارتز و کلبه هاگرید و اینا به فضا میرن و عمرا اگه یه نفر زنده بمونه!

یه توضیح واسه همینجوری : ده سال پیش عوامل سیاسی و توطئه ریز (!) و اینا، تصمیم داشتن تالار ریونکلاو رو به دلایل سیاسی بفرستن رو هوا، واسه همین برودریک بود یه محموله خفن مواد منفجره اینجا مخفی میکنه تا در صورت لزوم بزنن منفجرش کنن! ولی اینکار انجام نمیشه و بود هم حالا به خاطر نمیاره که اون محموله رو کجا قایم کرده! از طرفی هم به گمونم اگه به بچه های ریونی بگه که همچین غلطی کرده بچه ها سیم ثانیه میزنن اینو میفرستن به دیار باقی! حالا اینکه چه کار میکنه این کارگاه با خودتونه.....

پی نوشت : خوشحالم کنین و این رول مسخره رو ادامه بدین!
پی نوشت 2: با تشکر از اون شخصیتی که سوژه رو اون داد ، در حد فجیعی در نوشتن رول یاری کرد و راهنمایی و اینا ، و در ضمن الان فکر می کنه من قراره ازش اسم ببرم که معروف بشه بره به بچه محلاشون بگه ، اما خیال کرده و من عمرا ازش اسم نمی برم ، و الان میتونه بشینه کنج خونه زار بزنه !


ویرایش شده توسط الکسا بردلی در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۱۶ ۱۱:۵۴:۴۶

[b][siz







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.