هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۱۴:۳۰ یکشنبه ۱۰ دی ۱۳۸۵

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
مـاگـل
پیام: 1548
آفلاین
چی؟کی گفته هیشکی قبلی رو ادامه نمیده؟؟مگه من مردم؟؟
==========================================================================
وینکی:حالا چیکار کنیم؟؟
سرژ:بچه ها چرا این یارو نمیاد؟؟؟بابا ده تا قلچماق با ده تا شمشیر!!!
وینکی آب دهنش را قورت میدهد:امممممممممم!!راستش سرژ...
سرژ: بگو من طاقتشو دارم...
وینکی:م...م...مرد!
سرژ:هوووووووووووررررررررررررررراااااااااااااا!!!
وینکی:
سرژ:نه...یعنی...منظورم اینه که...خب چرا این افتخار مال ریونکلایی ها نشه؟؟
وینکی:چی؟؟
سرژ:بابا آی کیو هویج!میگم خودتون بیاین به دادم برسین!
وینکی:وایسا ببینم کی میاد...
سرژ:ده تا مرد...ده تا شمشیر...
کممممممممممممممممممممممکککککککککککککککک!!
وینکی قطع میکند.
ملت ریونی:وای!چه هوای خوبی!
وینکی:خب یکیتون پاشه بره نجاتش بده!
پنی و رزی:من؟؟ما؟؟نمیشه!ما ناظریم...بریم تالار به هم میریزه!
کریچ:من؟؟قربونت...من زنم رو دوست دارم!
فنگ:واق...واق...(ترجمه:از کی تا حالا سگ ها ناجی شدن؟؟)
چو:من؟؟؟من کلاس کاراته دارم...سرمنده!!
آنیت:من؟؟نه...من...من...من درس دارم...
آوریل:من؟؟؟من ...نمیتونم...من...حالم بده!!
خودش را روی زمین می اندازد!!
ققی:کی؟؟؟من؟؟؟من نمیتونم!بالم میشکنه!!!
راجر:من؟؟؟آخ آخ آخ!!!من یه قرار ملاقات مهم دارم!!
مادام ماکسیم:من؟؟همینکه برم اونجا ساختمون میاد پایین!!
فلور:وا!!من برم؟؟؟نمیشه من خارجیم...
ویولت:خب وینکی چرا خودت نمیری؟؟؟
وینکی: من؟؟؟نمیشه من با سرژ در ارتباطم باید اینجا باشم...تو خودت چرا نمیری؟؟؟
ویولت:من؟؟من؟؟؟من نمیتونم...آخه من...من...کار دارم...
پنی:چه کاری؟؟؟
رزی:تو که همین امروز گفتی بیکاری!!!
ویولت:من گفتم؟؟نه...اشتباه میکنی! :no:
رزی:نه!اشتباه نمیکنم!
ویولت:آخه من تازه واردم...!
آنیت:این در راستای تحویل گرفتن تازه وارداس!!!
ویولت:میخوام صد سال سیاه تحویلم نگیرید...
کریچ:پس تو میری دیگه...
ویولت:من؟؟؟نه..دلتون برام تنگ میشه!!!
ملت:نههههههههههههههههههه!
ویولت:نمیشه...
ولی در عرض جیک ثانیه یک چمدان به دستش داده میشود:بای بای ویولت!!
ویولت: اگر بار گران بودیم و رفتیم!!!
کریچ:دٍ برو دیگه...
ویولت:اگر نامهربان بودیم و ....
شوووووووووووووووووووووووووووتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت!
ویولت به بیرون پرت میشود!
ویولت:
***************************************************
آخ آخ آخ!!حالا ملت ریونی!چه بلایی سرم میاد؟؟؟نامردا!!


But Life has a happy end. :)


Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۱۵:۰۰ دوشنبه ۱۳ آذر ۱۳۸۵

پنه لوپه کلیرواتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۹ شنبه ۳۰ آبان ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۲:۱۰ دوشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۹
از پشت دریاها!!
گروه:
مـاگـل
پیام: 239
آفلاین
چیکار کنم خب!یادم رفته بود رزرو کردم! حواس ندارم که! بعدم رزی جون چه کرمیه دارم ویرایش میکنم همونجا رزروم میکنم دیگه!خیلی دوست داری پستام زیاد شه اوکی!از این به بعد یه بار رزرو میکنم یه بار رول میزنم!
_______________________________
وینکی:اینجا آفریقا نیس؟؟

رزی:خب نو پرابلم!آبو میشه یه کاریش کرد!واسه برقم که من میتونم با چشمانم شبهای بادی رو روشنی بخشم! (بیابید آرایه ادبی را!)بقیه هم برن سعی کنن تو تاریکی سر کنن!اما در مورد تلفن و گاز...خب،کاری نمیتونیم بکنیم!(مرگ!فکر کردی منم مثه تو بی ادبم؟!)

پنی:نه من راضی نیستم وقتی برق و آب نباشه بیناموسی رواج پیدا میکنه...یعنی چی!

رزی:همینیه که هَه!(ترجمه:همانی ست که میباشد)

ناگهان اندرو از آسمون نازل میشه یه چیزی میگه میره!

در اینجا فلور قات میزنه و میگه:هوووو پنی روت زیاد شده ها!به شومین چپ نگا میکنی؟!سوژه نداری چرا پای اون بدبختو میکشی وسط؟!

پنی:اوا!چه حرفا!!میخوان منو اغفال کنن!درسته تهه ظرافت زنانه ست و ایناولی منکه هیز نیستم دختر به اون جییگری رو دید بزنم!یا حالا نگا کنم!اصلا امکان نداره حرفشم نزن!من فقط به پسرا نگا میکنم!

کارگردان:پنی حرف اضافه نزن!رولو ادامه بده کار داریم!

پنی:بابا آخه من چجوری ادامه بدم اینو!وینکی نوشته نه آب داریم نه برق نه گاز نه تلفن!سایت هری پاتریه ها!جادوگرا که کلا هیچکدوم اینا رو ندارن که بخواد قطع شه!

کارگردان که خیلی عصبی به نظر میاد:خب سوژه نداشتی غلط کردی رزرو کردی!میخواستی از اول فکر کنی!

پنی:وینکیییی!های وینکیییی!!

وینکی همون افکت لبخند ملیح رو میاد:جانم؟!

-بیا جمع کن پستو!یه سوژه دیگه بده اینو نمیتونیم ادامه بدیم!

-آخ جون!پس به عقلم شک کردین؟آره؟دیدین من پیشگویی میکنم؟!

- سوژه بدین ملت!پستم خیلی کوتاهه!

فلور با شوق و دوق:بیاین درباره ما پشت کنکوریا بنویسین!

سراف:آره راست میگه بیاین درباره ما پشت کنکوریا بنویسین!

مک:آره راست میگه بیاین درباره ما پشت کنکوریا بنویسین!

سرژ:آره راست میگه بیاین درباره ما پشت کنکوریا بنویسین!

و کلا همه ی کنکوریا که من یادم نیست!:آره راست میگه بیاین درباره ما کنکوریا بنویسین!

کارگردان:خب بابا!پستت بلند شد!درباره کنکوریا مینویسیم!برن دلشونو خوش کنن!
ادامه دارد


ویرایش شده توسط پنه لوپه کلیر واتر در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۱۳ ۱۵:۰۷:۱۰


Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۲۲:۱۵ جمعه ۱۰ آذر ۱۳۸۵

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ شنبه ۲۰ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۱
از خونمون
گروه:
مـاگـل
پیام: 256
آفلاین
چراغها را من خاموش میکنم!

1)مطلوب است پس از خواندن این متن فرد بتواند:
الف) به عقل وینکی شک بکند!
ب) فرق بین خاموشی چراغ و برق رفتن را از هم تشخیص دهد!
ج) میزان دلبستگیه یه پدر به فرزندش رو توی یه نمودار به تصویر بکشه و به عنوان تحقیق برای گرفتن نمره اضافی ارائه بده!
د)نوع کفش رزی را تشخیص بده!
------------------------------
وینکی روی مبل راحتی نشسته و یه مجله که روش عکس نمیدونم کیه رو دستش گرفته و افکت اینایی رو گرفته که دارن مجله میخونن و اهل داشتن اطلاعات به روزن! چهره:دو نقطه دی! اما یه دفعه چهره ش از اون حالت خارج میشه و مچاله میشه! و بعد یه هو میزنه زیر گریه! بعد خودشو میکوبونه به دیوار! تق تق! (همون صدای دیواره!)بعدش دیگه کاری به ذهنش نمیرسه در نتیجه از توی جیبش یه چاقو درمیاره و میخواد خودشو بکشه! چاقو رو به گردنش نزدیک میکنه و بعد یه هو انگار که چیزی یادش افتاده باشه، یه نگاه به دور و بر میندازه!
ملت: لبخند ملیحانه!
وینکی:من میخوام خودمو بکشم! امری نیـــــــــــــــــــــســـــــت؟؟؟؟؟؟؟؟(این لحن یعنی تو رو جون هرکی دوست داری کار باهام داشته باش!)
کاچار:نه! امری نیست! هان...آهان یه چایی برا ما بریز بعد بمیر!
رزی:میتونی بمیری!
پنی:خوش بگذره!
ققی:ما مزاحمت نمیشیم!
سرژ:آره! کی میخواد کاری باهات داشته باش! زود تند سریع تا ده میشمرم!
وینکی:آخه مگه نمبینی ؟ کاچار چایی خواست!
کاچار:من منصرف شدم!
سرژ:دیدی؟! بفرما!
میاد خودشو بکشه که یه هو
-ننننهههههههههههههه! !!(هنوز اطلاعاتی در مورد این شخص در دسترس نیست! عده ای میگن خودش قبلا با تغییر صدا ، صداشو ضبط کرده و عده ای هم چیزی نمیگن!)
-ببینین ! کسی هست که نمیخواد من بمیرم! (امید کاذب!)حالا چون اینقدر اصرار میکنین من میگم چرا دارم خود کشی میکنم!
ملت:
-من توی اون مجله یه مطلب خوندم در مورد آفریقایی ها! اونا هیچی ندارن! بدبختن !بیچارن! معتادن! حالا چه خاکی گور مرگشونو بکنن(bekanan) !! من نمیتونم تحمل کنم! یه خرده بشر دوست باشین! اونا بودن که گرسنگی رو کشف کردن و تونستن رکورد گرسنگی رو بشکنن! و برنده ی اسکار بهترین غذای سال شدن! (چی میگم؟! حالم زیاد خوب نیست:دی)
ملت:آخییییییییییی! دلمون براشون سوخت! برق و تلفن و آب و گاز و غیره چی؟!
وینکی:هیچی!!!!!!!!!!!اونا فقط خودشونن! برق ندارن! اینترنت!فکر کن حالا اینجا برقا بره ...چی می...ااااا! کی چراغو خاموش کرد! بچه اون چراغو روشن کن! میام به بابات میگم برات شکلات نخره ها!
بچه: (صدای دلنواز عر زدن بچه(باید بزنی بکشیش بچه رو!))daddyyyyyyyyyy!
بابا بچه: چیه پسرم بیا اینم شکلات! گریه نکن بابیی !چی شد چرا گریه کردی؟!!
بچه با دست وینکی رو نشون میده! باباهه قاطی میکنه و دست میکنه توی جیبش و از توی اون دستشو به صورت تفنگ درمیاره بیرون و آروم آروم (اسلوموشن!) اون رو به طرف وینکی میگیره!
وینکی:نهههههههههه!
باباهه: تو به چه جراتی به پسر من گفتی بالای ابروت چشمه؟! بمیر!
وینکی: نههه! نزن! من فقط بهش گفتم چراغو روشن کنه!
بچه:من چراغو خاموش نکردم!
بابا: دیدی؟وقتی میگه نکرده یعنی نکرده!(چراغا رو خاموش)
وینکی:اوا! پس نکنه برقا تموم شده؟!
بادراد: رزی یه لیوان آب به من میدی ؟! پلیز! (چه بی مقدمه!)
رزی:باشه ! ........یه ربع بعد
بادراد زبونش چسبیده به کف زمین و بقیه توی تاریکی دارن مگس میپرونن!
بادراد:رزی؟میشه آب به من بدی؟ دارم میمیرم! ...........
دو ربع بعد=نیم ساعت
بادراد روی زمین پخش شده و دیگه چیزی ازش نمونده! -رزییییییییی!
تق.تاخ. تق!(صدای پاشنه ی کفش رزی)
رزی وارد میشه و......هیچ آبی توی دستش نیست!
رزی:بچه ها ...نه آب داریم! نه برق...نه گاز! و نه تلفن! ......
-----------------------------
از این سوژه مزخرفتر نبود! میدونم! ببخشید!

هوم !وینکی نبینم دیگه زیر پستات بنویسی ببخشید بد شدا! پست به این قشنگی زده بعد نوشته بد شد!از همینجا رزرو میکنم!

هوووم هانی منم دیگه نبینما!! و یه چیز دیگه به پنی اینکه دیگه نبینم زیر پست بچه ها رزرو کنی ها هانی! بعدشم وقت رزرو فوقش چهار پنج ساعت باشه نه 225 روز که! پست نزن نگی چراها! این است آستاکبار ناظر بر ناظر! گیس و گیس کشی!


ویرایش شده توسط پنه لوپه کلیر واتر در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۱۱ ۱۴:۴۶:۰۶
ویرایش شده توسط مادام رزمرتا در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۱۲ ۲۱:۵۴:۲۹

همه چیز همینه...
Only Raven


Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۳:۴۶ چهارشنبه ۸ آذر ۱۳۸۵

جان راونکلاو old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ پنجشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ دوشنبه ۲۴ آبان ۱۳۸۹
از مثلث برمودا
گروه:
مـاگـل
پیام: 181
آفلاین
من دیدم کسی ادامه نمیده...موضوع رو عوض کردم.
________________________________________________
_اون همیشه این موقع سال چمدونش رو میبنده و میره وبهار بر میگرده.همیشه کل زمستون رو خارج از هاگوراتز بوده.بنظرت کجا میره؟
بینز نگاهی به فینیاس کرد و خنده ی صداداری کرد.و در جواب گفت.
_نمیدونم...فقط میدونم وقتی بر میگرده مثل دیوونه ها میشه.تازه امسال فکر نمیکنم بتونه کار خاصی بکنه.اون دو تا بچه داره ها.اینجا که نمیتونه تنها بزارتشون.با خودش هم که عمرا نبره.پس یا نمیره یا بیشتر از یه هفته اونجا نمیمونه.
در حالی که فینیاس و بینز در حال صحبت کردن در مورد جان بودند او در حال جمع کردن چمدانش بود.(یه سوال:کی میدونه چرا من همش از هاگوارتز دور میشم؟)انواع کتاب هایی که با خود برداشته بود.(اعم از تئوری موسیقی.دایره المعارف ریاضیات(سه جلد).فیزیک پایه.(چهار جلد).شیمی عمومی.مثنوی معنوی.بوستان سعدی.آموزش هک.شناخت فوبی و روانشناسی بانوان.)(بد جوری تو کف بعضی هاشون هستم.کتاب ها منظورمه)
بر روی تمام کتاب ها یک عدد لباس غیر معمول گذاشت.یک لباس آبی رنگ که از ابرشم ساخته شده بود و در اثر کوچکترین نوری فوق العاده میدرخشید. زیپ چمدان را با هزار زحمت کشید.صورتش خیس عرق بود.و وقتی با زور گوشه های لباس را در چمدان فرو میکرد چشمش به حلقه ی درون دستش افتاد.
صدای زیبای یک زن در هوا پیچید(برای کسب اطلاعات بیشتر از خود جان بپرسید).
_هی جانی.من چند بار به تو بگم سنبل(بر وزن تنبل حالا شاید توی املاش مشکل داشته باشم)نکن.حالا مثل یه پسر خوب دوباره همه رو تو چمدون بزار.
جان چنان سریع به صدا گوش کرد که تعجب بینز و فینیاس به صورت یک علامت سوال بالای سرشان به نمایش در آمد.بعد از یک ساعت چیدن چمدون تمام شد.جان در حالی که کنار تختش ایستاده بودلبایس را مرتب کرد.به اطرافش نگاهی انداخت .دیدن چهره های بینز و فینیاس واقعا لذت بخش بود.پای فینیاس از کفش بیرون آمده بود.جورابش به تعداد موهای بدن مک بون سوراخ بود.البته با بضاغ دهان بینز آغشته میشد وباعث میشد که بوی تعفنش قدری بیشتر از حد همیشگی به مشام برسد.بینز هم در حالی که پای فینیاس در دهانش بود صدای خر خر کر کننده اش تمام تالار را پر کرده بود.
جان به سرعت از تالار خارج شد و بلافاصله در مقابل اتاق اساتید هاگوارتز حاظر شد.کمی صبر کرد تا بالاخره پروفسور فلیت ویک بیرون آمد.
_اوه تویی جان...اینجا چی کار میکنی؟نگو که میخوای.
جان چمدانش را با پایش تکان داد و گفت:
_متاسفانه باید بگم که دارم میرم.اگر میشه...
_اما بچه هات چی؟
_همین دیگه اومدم بگم مراقبشون باشید.من سه ماه دیگه بر میگردم.میخواستم به برو بچز تالار بسپرم اما دیدم هیچ کدومشون نیستن که بتونن مثل خودم ازشون مراقبت کنن.ادی که به هیچ وجه یه وقت میرن پیش اون من وقتی برگردم نمیدونم باید از کجا پیداشون کنم.آوریل هم که جز بدآموزی چیزی نداره.سرافینا خوبه ها اما خودتون که میدونید از پشت کوه اومده.یه وقت میرن پیش اون بعد وقتی برگردم یهو دیدم که دارن سوپ رو با چنگال میخورن. چو که خیلی خشنه اصلا روح لطیف بچه ها رو درک نمیکنه.مک بون هم که یه وقت بچه هام ببیننش به جای لولوخر خره میگیرن میکشنش.بینز هم که یه روحه اصلا نمیشه بهش اعتماد کرد.یه وقت بچه هام رو بر میداره با خودش میبره.فینیاس هم که جز حرف زدن چیزی بلد نیست.فلور لوسه.گابریل هم خواهرشه پس اونم میشه ننر.آنیتا که به هیچ وجه.یه وقت میرم بر میگردم یهو میبینم که بر میدارن قیافه ی من رو ویرایش میکنن.رزی و پنی هم که ناظر هستن اصلا خوبیت نداره بچه هام رو با اونا ببینن.ققی هم که یهو میزنه چشمشون رو در میاره.راجر که عمرا...اصلا حرفش رو نزن.اصلا ازش خوشم نمیاد.با خودم هم که نمیتونم ببرم چون اصلا وقت بچه بازی ندارم.پس میمونه شما.چون شما یه موجود کوچولو و بی آزاری کار خاصی هم که نمیتونی بکنی.فقط جان جان جون جان. جان جون. یا هر چیز دیگه ای که میشه گفت مراقبشون باش.
فلیت ویک خمیازه ای کشید و گفت.
_تموم شد این نطقتون؟اه...حالا بازم نمیخوای بگی کجا داری میری؟
جان نفسش را از بینی اش خارج کرد.دولا شد و سر فلیت ویک را بوسید که تقریبا از کمر او هم پایین تر بود.و در حالی که دور میشد گفت.
_یعنی شما نمیدونی پروفسور؟فعلا...مراقبشون باش...
جان به کلی از دید خارج شد.فلیت ویک لحظه ای سر جایش ایستاد و بعد از گذشتن دو الی سه دقیقه با دو دستش سرش را پاک کرد.
_سلام پروفسور....
_خداحافظ پروفسور...
بینز و فینیاس مانند یک فشفشه از مقابل او گذشتند.خوشبختانه جان هنوز اونقدر دور نشده بود که آنها نتوانند او را ببینند.به در خروجی هاگوراتز رسیده بود اما آنجا ایستاده بود و از چهره اش انتظار فریاد میکشید.بینز و فینیاس هر دو خود را به پشت یک بوته ی شمشاد مخفی کرده بودندالبته فقط سرشان را.اما با تمام این اوصاف جان به هیچ وجه آنها را نمیدید.
_حالا تو مطمئنی اون ما رو نمیبینه؟بینز؟؟؟؟
_آره بابا...ما هر وقت قایم موشک بازی میکنیم. این طوری قایم میشم هیچ کس هم نمیتونه پیدام کنه.
آمدن شخصی ناشناس توجه آنها را به خود جلب کرد.یک شخص قد بلند با موهای سپید و بلند.با ردای کاملا مشگی که با موهای سپیدش ترکیبی جالب پدید آورده بود.به کنار جان رفت آنها یکدیگر را در آغوش گرفتند و ماچ و بوسه رد و بدل کردند.
_یعنی اون کی میتونه باشه؟
_اه بابا تو نمیتونی یه دقیقه حرف نزنی...
فینیاس نگاهی به بینز کرد.دستش را بالا برد و با تمام قدرت بر سر بینز فرود آورد اما با همان شتاب از طرف دیگر سر او بیرون آمد.
_من بالاخره تونستم پیداش کنم....اون به ما خیلی کمک میکنه.
_جدی میگی؟اینکه خیلی خوبه...حالا گوش کن.این بار باید بریم چین...فقط چند نفر دیگه موندن تا با ما همکاری کنن.اون وقت گروه بیوه ی سیاه پوش تمام دنیا رو میگیره زیر سلطه اش.
_آره جانی...اما اگر تو این گروه رو رهبری نمیکردی هیچ کدوم از این کارا درست نمیشد.ولی ما هنوز نتونستیم مقابل خرچنگ دووم بیاریم.
چهره ی سرخ شده ی جان به خوبی مشخص بود.
_به خاطر همین هم من گفتم چین.چان تنها کسیه که قدرتش محفوظه.اگر اون رو پیدا کنیم میتونیم دوباره مرلین رو زنده کنیم و اون وقت قدرت اون مال ما میشه.و دیگه هیچ کس نمیتونه در برابرمون مقاومت کنه.حتی اون خرچنگ لعنتی که زن من رو کشت.
_پس برای پیروزی.
دستش را رو به آسمان برد و برای لحظه ای یک عنکبوت بزرگ سیاه رنگ در آسمان پدید آمد
_خب دیگه دلاکوا...باید بریم...
و در یک چشم بر هم زدن از برابر دیدگان محو شدند.
_________________________________________________________
من یه توضیحی بدم.قصد داشتم این گروه بیوه ی سیاه پوش رو تو عقاب طلایی بیارم اما اینجا هم آوردم.بیوه ی سیاه پوش به نوع عنکبوت هست.(البته برای اونایی که نمیدونن توضیح میدم)که وقتی با جفت نرش جفتگیری میکنه . اون رو میکشه و تخم هاش رو تو بدن اون میزاره.نوزاد های بیوه ی سیاه پوش از بدن عنکبوت نر تغذیه میکنن و بزگر میشن . این روند ادامه خواهد داشت.
گروه بیوه ی سیاه پوش یک گروه فوق العاده قویه که تنها هدفش تصاحب دنیا است.رهبر گروه خود جان هست.البته آنیتا جان نمیخوام خود محوری برم جلو...یه سری چیزا هست که جالبش میکنه....در مورد گروه هم جالب تر میشه تو رول بهش بپردازیم.
مطمئنا اعضای ریون به قضیه کشیده میشن...چون بینز و فینیاس همه چیز رو شنیدن.و از همه مهمتر بچه های جان هم از یه طرف میرن دنبال اون.
خب دیگه...اگر مایل هستید ادامه بدیم...



Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۱۵:۳۴ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۳۸۵

فینیاس نایجلوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۱ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۲:۲۹ جمعه ۲۸ تیر ۱۳۹۲
از توي تابلو
گروه:
مـاگـل
پیام: 117
آفلاین
_نه! بهش بگو قبول میکنم!
وينكي : اوهوم !
وينكي و سرژ تله پاتي رو قطع مي كنن .
وينكي راه ميفته بره فرحناز رو پيدا كنه .
بعد از چند ساعت
وينكي گشنه ، وينكي تشنه ، وينكي خسته مياد تو تالار و ميره تلپ ميشه رو كاناپه .
ملت ميريزن سرش
ققي : چي شد ؟ سرژ مرده ؟
وينكي : چرا بايد مرده باشه ؟
ققي نوكشو مي خارونه و مي گه : خب آخه قيافت خيلي ناله اس .
وينكي : سرژ قبول كرد فرحناز بره نجاتش بده . منم شيش ساعته دارم دنبال فرح مي گردم پيداش نمي كنم .
در اين لحظه در با يه صداي بلند باز مي شه و
_ وينكييييييييي....
رزي هق هق كنان ميپره تو بغل وينكي و
وينكي نمي تونه گريه ي رزي رو تحمل كنه و
ملت هم نمي تونن گريه ي اين دو را تحمل كنن و
در اين لحظه بينز از ديفال وارد تالار ميشه و داد ميزنه : سلام بچه ها جون ... من برگشتم
بينز با خودش : هووم ؟ پس چرا هيچ كس نيومد بپره تو بغلم ؟ ... شايد مي دونن از اونورم ميفتن بيرون
بينز يكم بيشتر كه دقت مي كنه ميبينه ملت همه دارن گريه مي كنن و اونم جوگيزر مي شه و
رزي خودشو به زور از بغل وينكي مي كشه بيرون .
رزي : شماها چتونه ديگه داريد مي گرييد ؟
ملت :
وينكي : خب تو چرا داشتي گريه مي كردي ؟
رزي: فر...فر... فرح...فرح...فرحن... فرحنا... فرحناز ... اممم ... يادم رفت چي مي خواستم بگم
به يك باره تي وي روشن ميشه و فيني ميگه : فرحناز مرد !
رزي : آهان يادم اومد . فرحناز مرده !
ملت : مرده ؟
فيني : اكنون به شرح اين خبر توجه كنيد .
رزي كنترل رو برمي داره و صداي تي وي رو زياد مي كنه : هيس ... الان مي گه...
فيني : دختري ناكام امروز مرد ! فرحناز عاشق دلسوخته ي سرژ نتوانست دوري وي را تحمل كند و خود كشي كرد و جان خود را از دست داد ...
راجر تي وي رو خاموش مي كنه و ميگه : باب اينا همش خاليبنديه !
صداي فيني از تي وي : خودت خاليبندي !
راجر_ از جاش ميپره و به تي وي نگاه مي كنه : اين كه خاموشه !
ققي : حالا كي سرژو نجات ميده ؟
....


Only Raven!


Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۱۸:۵۸ یکشنبه ۲۸ آبان ۱۳۸۵

ممد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۴ پنجشنبه ۱۸ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۰:۵۳ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۶
از تهدید آباد
گروه:
مـاگـل
پیام: 39
آفلاین
ایول!
______________
سرژ در فکرش:
_ هوووم! مهناز... نه من ز ماه خوشم نمیاد چون یاد گرگینه میفتم! گلناز... نه به گل حساسیت دارم! شهناز... شه توی این دوره؟ نخیر من با استبداد مخالفم! فرج ناز!
سرژ مینویسد: فرحناز!
وینکی: خوب فرحناز میاد نجاتت بده!
سرژ: حالا قیافش چجوریه؟
وینکی:
_ چشمان عسلی به هم پیوسته، ابروی وسمه کشیده...
سرژ: نه بس کن! من با استریپ ایرانی حال نمیکنم! مهناز چطوره؟
وینکی: مهناز... سبزه...
سرژ: نه ادامه نده! گلناز چی؟
وینیک مینویسد:
_ خوب گلناز خیلی نازه. حیف یکم توپوله...
سرژ: نه من باید در انتخاب همسر اینده دقت...
وینکی: الان ایگنورت میکنما! مگه برای دنس روی سن میخوای؟
سرژ: خوب شاید برای اینکار هم باشه!
وینیکی: پس بهتره بمیری!
سرژ: نه! به همون فرحنازه بگو!
نیم ساعت بعد_____________
وینیکی:
_ میگه بعد اینکه نجاتت دادم اول باید پرفسوری بذاری بعد موهاتو تیفوسی بزنی بعدشم باس خوانندگی رو ترک کنی!
سرز عصبانی میشود و وینیکی را ایگنور میکند.
یکدفعه از اتاق اونوری صدای شمشیر تیز کنی می آید.
سرژ دوباره مینویسد:
_ نه! بهش بگو قبول میکنم!


یک شب بر بارگاه غم خوابÛ


Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۲۰:۱۳ شنبه ۲۷ آبان ۱۳۸۵

پنه لوپه کلیرواتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۹ شنبه ۳۰ آبان ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۲:۱۰ دوشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۹
از پشت دریاها!!
گروه:
مـاگـل
پیام: 239
آفلاین
سژ:پسرت؟!
صدا:ایراد نگیر!کارتو بکن!
سرژ:حالا کی ؟کی میتونه این پیام منو توی تالار بگیره؟آهان...
و یه چراغ بالا سرشه روشن میشه!
-خود وینکی!واقعا کی هست که آیکیوش بالاتر از اون باشه و با رولای اگزيستانسياليستيش(اهم!این چی هست؟ )پوز همه رو بزنه!
و شروع میکنه به فرستادن عکسها،از طریق تله پاتی!
بعد از چند دقیقه!
سرژ:وینکی عکسام رسید؟!
وینکی:نه...سرعتم پایینه!
سرژ:کارتت چیه؟!
-بوق نت!!!(نکته:وینکی با سازمان اکتشاف جدیدترین و گمنام ترین کارتهای اینترنت قرارداد داره! )
سرژ:همونه دیگه!خب اشکال نداره!حجمش زیاد نیست...
بعد از دوساعت!
سرژ:اومد؟!
وینکی:آره!
و سریع ملت ریون رو صدا میکنه تا بیان و عکسای سرژ رو که از طریق تله پاتی گرفته،ببینن!
گلناز دوسته آوریل:چه خوشتیپه!آوی بپرس با من دوست میشه!
آوریل:خفه شو!
مهناز دوست الکسا:الک بوگو بازم عکس بده!انگار داره ازش خوشم میاد!
الکسا:تو غلط میکنی ازش خوشت میاد!تو اصلا از کی خوشت نمیاد!بیجنبه!
شهناز دوسته اندرومیدا!!!:من احساس میکنم چقدر با این تفاهم دارم...بپرس جی اف داره؟!
اندرومیدا:تو بوق میخوری!ابله من دارم بخاطر خودت میگم...تو این پسرا رو نمیشناسی...اینا هرروز با یکین...اینا فقط میخوان حال کنن...اینا بوووقن...
و حدود نیم ساعت درباره اینکه عشق خیلی چیز مزخرفیه حرف میزنه!تا اینکه تارا دوسته وینکی بالاخره دوزاریش میفته و میگه:واییی چه خوشگله!چه ریشی...چه سبیلی...عجب پایی!! ازش ای اس ال میگیری؟!
وینکی:خجالت بکش من اینجا آبرو دارم!
آما تارا تیزتر از این حرفاست و آیدی مخ سرژ رو برمیداره تا بعدا بره ازش ای اس ال بگیره!
و به این شکل،همه مشغول نگاه کردن عکسا میشن و یادشون میره که سرژ اونجا گروگانه!
چند ساعت بعد،خونه ی تارا اینا!
تارا آیدی سرژ رو ادد میکنه اما دینای میشه و...
-مشترک گرامی،به دلیل کمبود آیکیو،کمبود درک و فهم،کمبود نمره ی مورد قبول از پنج،و غیره،دسترسی شما به این آیدی مقدور نمیباشد!!
تارا افسرده میشه و شروع میکنه به زار زدن!
پنی یهو ظاهر میشه و با لبخندی موذیانه میگه:یوهاهاها!خیلی ضایعی تارا!خیلی!تو واقعا فکر کردی در حدی هستی که با سرژ تله پاتی برقرار کنی؟؟آخه چرا خودت خودتو ضایع میکنی عزیزم!
و کل عقده های دوران کودکیشو رو تارای بدبخت خالی میکنه و میره!
همین اتفاقات به ترتیب برای گلناز،مهناز،شهناز،بوقناز و الخ!میفته!
ناگهان سرژ به وینکی پی ام میده و بهش یادآوری میکنه که الان گروگانه!
وینکی:ببین قرار شد که از بین گلناز و مهناز و شهناز و فرحناز یکی داوطلب بشه بیاد تو رو نجاتت بده هرکسی هم که بتونه نجاتت بده زنت میشه!!!
سرژ:
___________________________
در راستای تایید حرف رزی!
به تام:راست میگه ما دستامونو گذاشتیم زیر چونه هامون منتظریم پست بزنی! زود زود!



Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۶:۳۱ شنبه ۲۷ آبان ۱۳۸۵

ممد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۴ پنجشنبه ۱۸ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۰:۵۳ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۶
از تهدید آباد
گروه:
مـاگـل
پیام: 39
آفلاین
همه ی ملت سر خود را روی کتاب خم کرده و در حال خواندن هستند.
ناگهان کورن بلند میشود:
_ آقا ما اصلا امتحان چی داریم؟
برادر حمید: بنشین پسرم درس خواندن صواب دارد!
کورن: خوب اخه امتحان چی داریم؟
آوریل بلند میشود:
_ همون درسه!
_چی خوب؟
_ که قشنگه!
_چی؟
_ خوشگل پشنگه!
_چی میگی؟
_ خیلی نانازه! عروسکم!
یکی به صورتش میزند و بیهوش میشود.
برادر حمید: بروم قضای حاجت!
و تند تند از خوابگاه بیرون میدود.
راجر پای آوریل مینشیند و یک سیلی به صورتش میزند ولی آوریل بلند نمیشود.
کورن: حالا چی کنیم؟
راجر: نمیدونم...
تام: من میگم
کورن: تو از کجا پیدات شد؟
تام: خوب اومدم!
کورن: خوب بنال بینم؟
تام: این برادر حمید مقصره.
راجر: یعنی چی؟
تام: الان بیرونو نگاه کنین! پس چرا چراغ روشن نیست؟
کورن: اوا خاک بر سرم مجرم در رفت!
ادامه دارد...

ویرایش ناظر:به عنوان پست اول خیلی خوب بود ! فقط یه نکته رو من کلی بگم از اونجا که پست قبلی در کل بیربط با سوژه زده شده بود و این هم ادامه ی اونه هر کسی خواست پست بزنه پست وینکی رو ادامه بده !! با تشکر
به تام: بازم پست بزن من منتظرم!


ویرایش شده توسط مادام رزمرتا در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۲۷ ۱۵:۴۸:۳۵

یک شب بر بارگاه غم خوابÛ


Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۲۰:۳۴ سه شنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۵

كورن اسميت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۷ شنبه ۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۱۶ چهارشنبه ۱۱ دی ۱۳۸۷
از کوچه
گروه:
مـاگـل
پیام: 352
آفلاین
(با اجازه راجر جان من ادامه میدم)
اوپس اوپس اوپس...
کورن با MP3 player (فکرکردید فقط خودتون خارجکی بلدید ؟) جدیدش که از قضا ساب هم روش بسته بود وارد میشه...
ملت ریونی از شدت اوپس اوپس بالا پایین میشدن
راجر:بفرما اینم یه تیزهوش دیگه
کورن شروع میکنه به خوندن:ملت براتون میگم از تراز پی...موج الکترومغناطیسو کرم دپی(برای هماهنگی وزنه ) حالا این بردار مکان زمان...شده برامون یه مشکل بی چارمان(اینم بخاطر هماهنگی وزن بود ) برد تابع اف میشه آر منهای سه...جواب رو درست بده یه وقت نشی سه( )
راجر:پس بگو...!!!
بقیه ملت تیزهوشانی برای حفظ آبرو سریعا کتاباشونو در میارن و شروع میکنن به خوندن
تققق...
برادر حمید از ناکجا آباد یکی میخوابونه پس کله کورن..
کورن:
کورن دوباره به کارش ادامه میده...
یه دفعه آوریل میپره بالا...
آوریل:یافتم یافتم...
ملت:چی یافتی؟
آوریل:همون اختراعی که رنگارنگه با بال های قشنگش میره و بر میگرده
ملت:کدوم کدوم اختراع
آوریل:همون...اممم...همون..بابا بیخیال بقیشو بلد نیستم ...داشتم میگفتم یافتم یافتم...نحوه ی جدید تدریس برای ورود به تیزهوشان
ملت:
آوریل:
کورن: تصویر کوچک شده
برادر حمید :
--------------
اوپس اوپس...
خب حالا دو رو به اضافه ی دو کن چهار رو منهای سه...جواب چی در میاد؟اگه گفتی؟میشه پنجاه و سه!!!(من شاعر بود خودم نمی دونستم )
در همین حین:تق تق تق
-بله بفرمایید...اگه نمیاید بگیم نفرمایید
-بابا چه خبرتونه سایتو گذاشتید رو سرتون
- اختیار دارید سایت مال شماست...ما فقط هستیم ناخن دست راست
-سووووت(کله ی فرد پشت در)
--------------
آوریل رفته بالای تخت و سخنرانی میکنه:خب بچه ها فردا هست امتحان...چیزی بلد نبودید کاری نکنید غیر از ران(run)
اگه شدید قبول...فکر نکنید هستید ژیگول
باید همش شعر ( درس ) بخونید...ولی یه وقت مختونو نپکونید
سخنرانی ها آوریل تموم میشه و ملت آماده امتحان میشن
ادامه بدید...


ویرایش شده توسط كورن اسميت در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۲۳ ۲۱:۱۳:۱۵
ویرایش شده توسط كورن اسميت در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۲۳ ۲۱:۱۶:۳۸
ویرایش شده توسط كورن اسميت در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۲۳ ۲۱:۲۳:۱۲

[b][size=medium][color=336600][font=Arial]ما همگی اعتقاد داریم که باید خدا را کشف کرد.دریغا که نمی دانیم هم چنان که در انتظار او به سر می بریم ، به کدام درگاه


Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۹:۱۵ سه شنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۵

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ شنبه ۲۰ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۱
از خونمون
گروه:
مـاگـل
پیام: 256
آفلاین
سوسک میاد رد میشه میره!انگار نه انگار که یه نکته ست که الکسا توی پستش زده!
-----------------
سوسک در حال پایین رفتن از پله های یه زیر زمین! توی زیزمین:
سرژ با دقت زل زده به چیزی که روبروشه! (اما ما نمیدونیم چیه!چرا؟چون تصویر از پشت سره!) هفت ،هشت ، نه ،ده تا آدم هیکلی هم دور تا دور سرژ ایستادن!یکی بادش میزنه!یکی براش قصه شب میگه! و یکی هم به جاش چت میکنه! خلاصه سخت تحت فشاره!
سوسک : متعجب میشه!فورا یه دوربین از توی کیفش درمیاره و تند تند عکس میگیره!
یک ربع بعد:
سرژ میفته توی بغل یکی از این آدمای دور و برش! اون آدمه ذوق میکنه خودش غش میکنه میفته بغل یکی دیگه! یکی دیگه 2! و الی آخر تا اینکه همشون میفتن روی سوسکه ، عکسها روی زمین پخش میشن و سوسک 2!
صدایی به گوش میرسه:قش..خش...از شاهین به سوسک! آر یو اوکی؟!
دو مین بعد!- قش..خش...از شاهین به سوسک! آر یو اوکی؟!
صدای یک ضربه ی شدید به گوش میرسه!و بعد صدای یکی دیگه:احمق اگه اوکی بود که صداش درمیومد!
و دیگه چیزی شنیده نمیشه!
سرژ از به هوش میاد!عکسا رو روی زمین میبینه!فورا برشون میداره و با دقت بهشون نگاه میکنه:ا! چه ریش قشنگی! کی باورش میشد؟من چه قدر خوش تیپم! نه؟
چون جوابی نمیشنوه برمیگرده میبینه همه بیهوشن!یه دفعه یادش میفته که اینجا گروگانه!با خودش:باید یه جوری این عکسا رو بفرستم برای بچه ها ی توی تالار! حالا چه جوری؟
صدای یه نفر:تو میتونی از قدرت تلپاتی خودت استفاده کنی پسرم!
سژ:پسرت؟!
صدا:ایراد نگیر!کارتو بکن!
سرژ:حالا کی ؟کی میتونه این پیام منو توی تالار بگیره؟آهان...
......
---------------------
این دیگه افتضاحه ! خوب بعد از این همه امتحان چیز بهتر از این در نمیاد ببخشید!


همه چیز همینه...
Only Raven







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.