هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

شغل سوم: فروشنده

وظایف: تهیه و فروش اقلام جادویی

حقوق: ماهیانه 25 گالیون بعلاوه معادلی از اقلام فروخته شده

ساعات کاری: چک کردن هر روزه‌ی زوپس مارکت جادوگران

دوره کاری: از ابتدای شهریور تا انتهای فصل پاییز

تعداد متقاضی: یک نفر

جزئیات بیشتر شغل فروشنده ثبت درخواست دریافت شغل





شغل چهارم: معجون‌ساز

وظایف: تهیه و فروش معجون‌های جادویی

حقوق: ماهیانه 25 گالیون به همراه معادلی از معجون‌های فروخته شده

ساعات کاری: چک کردن هر روزه‌ی معجون‌سرای پاتیل‌طلا

دوره کاری: از ابتدای شهریور تا انتهای فصل پاییز

تعداد متقاضی: یک نفر

جزئیات بیشتر شغل معجون‌ساز ثبت درخواست دریافت شغل



شغل پنجم: شفادهنده

وظایف: درمان جادوگران و موجودات جادویی

حقوق: ماهیانه 25 گالیون بعلاوه معادلی از هزینه نوع درمان

ساعات کاری: چک کردن هر روزه‌ی شفاخانه مرداب زیرین

دوره کاری: از ابتدای شهریور تا انتهای فصل پاییز

تعداد متقاضی: یک نفر

جزئیات بیشتر شغل شفادهنده ثبت درخواست دریافت شغل



در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۲۱:۱۴ جمعه ۱۴ مهر ۱۳۸۵

فینیاس نایجلوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۱ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۲:۲۹ جمعه ۲۸ تیر ۱۳۹۲
از توي تابلو
گروه:
مـاگـل
پیام: 117
آفلاین
ققی:بله!من خودم زن دارم!
مامان ققی:چییی؟؟؟؟
ققي : بعله ديگه فكر كرديد من همينطوري بيكار مي شينم كه شما ها بهم گنجيشگ و كفتر غالب كنيد ؟ من زن دارم الانم منتظرمه بايد برم پيشش !
مامان ققي : اوهوع بيگير منو حالا عروساي من شدن گنجشك ؟
ققي : به هر حال من كه ديگه زن دارم . از روزگار عقبي مادر جان ! اين كه چيزي نيست !
مامان : يعني چي ؟ منظورت چيه ؟
ققي : من و زنم دو تا بچه هم داريم . مامان جون تو مادر بزرگ شدي !
مامان ققي : جدي مي گي ؟ من مامان بزرگ شدم ؟ اي جان
مامان ققي از ذوق نوه دار شدن يادش مي ره دعواشو با ققي ادامه بده و ميگه :
مامان ققي : خب منو ببر نوه هاي جيگيمو ببينم ديگه !
ققي : پس عروستون چي ؟
مامان ققي : چه فرقي مي كنه اونم يه كفتريه مثل بقيه كفترا ديگه !
ققي : راستش مامان اون كفتر نيست !
مامان ققي : كفتر نيست ؟
همون موقع صداي زنگ خونه بلند ميشه . مامان ققي آيفون رو برمي داره .
مامان ققي : بله ؟
سرافينا : سلام مادر شوور گلم . ميشه بيام تو ؟
مامان ققي : بعله كه ميشه
مامان ققي در رو باز مي كنه .
ققي :
سرافينا با ققينا و ققيوسه وارد ميشن !
مامان ققي : واي ... نوه هاي من چرا اين شكلين ؟
ققي : خب دورگه ان ديگه


Only Raven!


Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۹:۴۰ چهارشنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۵

سرافینا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۲ سه شنبه ۲۹ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۱۵ پنجشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۱
از :اییییش!!:sulk:
گروه:
مـاگـل
پیام: 220
آفلاین
تنها جایی که می تونستم بپستم!موضوعو تغییر دادم ولی زیاد به موضوع قبلی بی ربط نیست!گفتم یه رولی بزنیم...هر جوری خواستین ادامه بدین...فقط مثل حمید کوچولو نزنین تو ذوقم!
*-*-*
صبح یه روز خوشگل پاییزی.کفترا دارن تو آسمون آبی پرواز می کنن.خورشید داره خودشو با درخشش خفنش خفه می کنه...
لوکیشن:زعفرانیه.لونه-خونه ی دوبلکس ققی.
یه گنجشک ملوسی پرپر می زنه می ره لب پنجره ی خونه می شینه و حالا یه جیک جیکی بکن و کی نکن.
-اَه!انگار اینا هیچ غم و غصه ی دیگه ای ندارن که هی بوق بوق می کنن!
دوربین توی لونه رو نشون می ده که ققی به صورت کاملا خوددرگیری گرفته خوابیده و آب دهنش آویزونه و خر و پفش رفته هوا!کلاه وزارت رو انداخته روی سطل آشغال!چون با یه نگاه اجمالی به اتاقش می فهمیم که جای دیگه ای برای گذاشتن کلاهش نبوده!کف اتاق پُر از پَر و خاکستر و کاغذ مچاله شده و چیزهای دیگه اس که ...بهتره در موردشون صحبت نکنیم!(از همونایی که توی هر لونه ای پیدا می شه دیگه...بعضی وقتا از آسمونم رو سرت نازل می شه! )
صدای مامان کفی ققی از طبقه ی پایین بلند می شه:پاشو پسر!پاشو برو سر کار!ظهر شد!مگه تو وزیر نیستی؟
ققی یه غلتی توی رختخواب می خوره:کفتر پیره ی غرغرو!اصلا کی گفت بیای اینجا؟
این دفعه صدای مامان ققی از فاصله ی خیلی خیلی نزدیک:پا می شی یا نه؟
ققی ملافه رو می کشه رو سرش:نه!
مامان ققی :خیله خب باشه!
و دوربین بیرون رو نشون می ده که چقدر هوا خوبه:بنگ بونگ آآآی ی ی !اوخ نه مامان!غلط کردم!قد..قد.. قولی...کمک!
صبح ققی در حالی که نصف پراش ریخته و پاش شکسته و با یه چوب زیر بغل و چشم کبود(مدل اوگی!همون گربه آبیه با اون سه تا سوسکا!)از در وزارت خونه میاد تو.فنگ میاد جلو پاچه شو می گیره:واق ...واق!خوبی وزیر جونم؟من یهو چقده تو رو دوست دارم!
ققی:پاشو برو گم شو توله سگ بدترکیب!و در حالی که مثل موش آبکشیده شده:اَه اَه..اَه!سر تا پامو به کثافت کشید!
و لنگان لنگان راه میفته بره تو دفترش که یهو در باز می شه و خرمنی ریش اونو بغل می کنه!
ققی در میان تاریکی: آیا من خوابم؟آیا بیدارم؟خدایا این چه کابوسیه؟
یه دفعه یه چیزی از اون وسط می گه:وای وزیر!ای جوووون من!ای بوق من!اِه نه بوق نه! ای عزیز من!
ققی در حالی که خودشو از لای ریشا داره می کشه بیرون:خدایا چرا من؟چرا من؟چرا هرچی ابله مغز فندقیه دور من جمع شدن؟
****
خونه ی ققی:
مامان ققی پای تلفن:آره کفگیر جون!(بر وزن کفتر و اسم دوست مامان ققیه!)نمی دونی پسره چه تن لشی شده!تا لنگ ظهر می گیره می خوابه!انگار با چسب دو قلوی...اِم....چیز..حمییییید!
حمید:چسب دوقلوی چسبون!
مامان ققی:آره با همون چسب دو قلوی چسبون می چسبوننش به تخت!
صدای کفگیر از پشت تلفن:ویزویزویزویزوز....
مامان ققی:آره خواهر؟
کفگیر:ویوزوزیزو...
مامان ققی:آره راس می گی خواهر!خیلی فکر خوبیه!
*****
ققی با کوله باری از خستگی و بدبختی میاد خونه و رو کاناپه ولو می شه.
مامان ققی:وا!پسرم اومدی؟الهی قربون اون پرات برم من!
ققی:مامان تو حالت خوبه؟
مامان ققی در حالی که داره سر پسرشو ناز می کنه:پس چی که خوبم؟
ققی:من شک دارم!
مامان ققی:خب پسرم...یه فکری برات دارم!
ققی:نه مامان!نه!پلیز...!لیو می تنها!( ؟؟؟!!!؟)
مامان ققی:نه بابا!این حرفا چیه؟می خوام برات برم خواستگاری!خب تو که بعد از طلاق کفیه نباید تنها بمونی!
ققی:نه!خواستگاری چیه؟
مامان ققی:بله؟
ققی:بله!من خودم زن دارم!
مامان ققی:چییی؟؟؟؟



Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۱۲:۳۱ پنجشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۵

گابریل دلاکور old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۰ شنبه ۲۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۱:۵۷ شنبه ۲۹ دی ۱۳۸۶
از هر جا فلور باشه!!!
گروه:
مـاگـل
پیام: 153
آفلاین
سر افينا بالاي درخت بيد كتك زن كله پا شده و
ققي : حالا چه جور نجاتش بدم ؟
همین جوری اندرکف تو هوا معلق مونده بود که چی کار کنه که یهو یه فکری به ذهنش رسید اینکه با نوک بره تو شیکم سرافینا...یه ذره دور خیز کرد و کرد و کرد و کرد...تا از پشت خورد به دیوار! دوباره بلند شد و با سرعت هر چه تمام تر به سمت سرافینا رفت اما وسط راه پشیمون شد و وایساد اما یادش رفت که تو هواست و باید پرواز کنه به خاطر همون با مغز خورد زمین دوباره با چشمای چپول از جاش پاشد!با خودش گفت که ای خدا چی کار کنم چی کار نکنم که صدای عجیبی رو از آسمون شنید!بالا سرشو نیگا کرد و دید بعـــله!یه عقاب خوشگل و مامانی داره بالای بید می چرخه!عقابه به سمت سرافینا رفت و از دم (آیکیو ها خب منظور از دم نخ بادکنکه!!)بلندش کرد و بردش به سمت لونه ش روی بلند ترین کوه!!
ققی هاج و واج به صحنه خیره شده بود و نمی دونست چی کار کنه که مک بون و هلنا در حالی که دست و پاشون شیکسته بود و زخمی بودن لنگون لنگون رسیدن!هلنا که فکش جابهجا شده بود با زحمت گفت:ققی...هوووی...ققی...به شی نیقا
می کوی؟ونگاه ققی رو دنبال کرد و سرافینا رو دید که عقاب به دهن...نه...چیز عقابو دید که سرافینا به دهن داره پرواز می کنه و می ره!
هلنا:آچ جون بُدش!!
ققی که خون جلوی چشماش رو گرفته بود پرواز کرد و با سرعت هر چه تمام تر به سمت لونه ی عقاب رفت!مک بون پشت سرش داد زد:یادت باشه اون ماله منه!!
اما ققی گوشش به این حرفا بدهکار نبود و رفت و رفت تا بالاخره اونو دید داد زد و گفت: اونو پسش بده!
به سمت عقاب رفت و با نوک رفت تو شیک...(نه اون که پشت کرده...وای بی ناموس فک کردی من اون کارو می کنم نخیر!!)ازش جلو زد ،بعد دور زد و رو در روی عقاب قرار گرفت بعدا گفت عقاب جون گوش کن!تو خیـــلی خوشگلی خیلی ماهی!فقط به من گفتن صدات خیلی بده این راسته اگه این جوری باشه زیبایت به چه دردی می خوره!عقابه دهنشو باز کرد تا بخونه اما سرافینا از دهنش افتاد پایین...

========
نکته ی کنکوری:سرافینا مگه بادکنک نبود پس چرا افتاد پایین باید می رفت بالا!!


احساس می کنم
درهر کنار و گوشه ی این شوره زار یاس
چندین هزار جنگل شاداب
ناگهان
می روید از زمین

باغ آیینه
احمد شاملو

only Raven


Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۲۱:۳۳ چهارشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۸۵

فینیاس نایجلوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۱ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۲:۲۹ جمعه ۲۸ تیر ۱۳۹۲
از توي تابلو
گروه:
مـاگـل
پیام: 117
آفلاین
کتک کاری همان و ول شدن بادکنک سرافینا از دستان مک بون همان !
مك بون و هلنا در حال مشت و لگد زدنن كه ققي با بالش به سر افينا ( بادكنك ) اشاره مي كنه و داد مي زنه : نهههههههه ... من سرافينامو مي خوام .
همون موقع مك بون مي خواست شست پاشو بكنه تو چش هلنا كه هلنا دعوا رو استپ مي زنه و ميگه : اوهوع نفهميدم چي شد ؟
ققي : اِ ... حواسم نبود بادكنكم رو مي خوام !
(مك بون همچنان لنگ در هوا باقي مونده !)
هلنا به طور مشكوكيوسي به ققي نيگا مي كنه و ققي هي لبخند تحويلش مي ده .
هلنا : ها تازه بگرفتم چي بشد !
همين كه هلنا خواست ققي رو خفه كنه . ققي پريد هوا ( پرواز كرد ) و به هلنا
هلنا :
ققي راه افتاد ( پرواز كرد ) رفت دنبال سرافينا . همون موقع يه صدايي مي شنوه كه داره مي گريه !
ققي احساس مي كنه صدا براش آشناس ... ققي : بادكنك ! اِ ... ببخشيد سرافينا جونم !
ققي مي ره به طرف صدا و
سر افينا بالاي درخت بيد كتك زن كله پا شده و
ققي : حالا چه جور نجاتش بدم ؟
...

====================================
اگه خراب كردم ببخشيد !


Only Raven!


Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۱۶:۴۷ دوشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۵

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
مـاگـل
پیام: 1323
آفلاین
یعنی بادکنک خود سرافینا بود!
باید یه کاری میکرد! نباید میذاشت سرافینا به دست یکی دیگه برسه!
بنابراین یه نیگا به این ور کرد، یه نیگا به اون ور، و یهو زد زیر گریه!
هلنا گلدوزیشو پرت کرد یه گوشه و داد زد:
_ آخه تو چه مرگته؟! چرا نمیذاری من دو دقه راحت باشم؟! چرا نمیفهمی؟ بابا من 5 از 5 ام! ای بابا! الهی شکارچی با تیر بزنتتت، بمیری! ای مرلین! من رو از دست این پرنده که چه عرض کنم، چرنده خلاص کن! دیوانم کرده!
و وقتی همه ی این حرفا رو گفت و ققی با چشمایی خیس و لب و لوچه ای آویزون بهش خیره شد( نهایت معصومیت یه پرنده!) ، اروم میشه و میگه:
_ خب حالا بگو ببینم چه شده!
ققی نگاهی به بیرون میکنه و با بغضی در گلو، میگه:
_ هلنا! خواهر جونم!... من دیگه سراف رو نمیخوام! من فقط اون بادکنک رو میخوام!
هلنا دستاشو میزنه به کمرش، یه نگاه دو از 5 به بادکنکه میندازه و با مشکوکیت میگه:
_ یعنی به جای سرافینا اون بادکنک رو میخوای؟!!
ققی هم با مظلومیتی به توان 10 رسانده شده، میگه:
_ اوهوم!

توی حیاط:
_ این دو گالون میشه، مک بون جون!
_ خیله خب بابا! اینم دو گالیون! ولی کوفتت بشه!
_ ما روش نوشابه می خوریم، هضمش میکنیم!!
_ چه پر رویه ها! کم هم نمی یاره!

_ آی آقاهه!... با شمام!
صدای فریاد هلنا که دست ققی که با مظلومیت به بادکنک نگاه میکرد، رو مثل یه بچه 3 ساله دستش گرفته بود، مکالمه ی بین مک بون و سام وایزر رو نا تموم گذاشت!
هلنا رفت جلو و با طلبکاری گفت:
_ اهای آقاهه! زودباش این بادکنک رو بده به این بچه! خجالت نمیکشی با این همه سن و اینهمه پا، بادکنک میخری؟! زودباش بدش به این بچه! زودباش دیگه!
مک بون غرشی(!) میکنه و با خشم میگه:
_ تو به این میگی بچه، عجوزه؟!() این اندازه بابابزرگ من عمر داره! برو خودتو سیاه کن!
_ عجوزه عمه ته! به من میگی عجوزه؟!
_ بله تو میگم عجوزه!
_ بیخود کردی، بیگیر!
_ آخ!

و کتک کاری همان و ول شدن بادکنک سرافینا از دستان مک بون همان! البته ققی هم در پست قبلی پراش ریخته بود!


ویرایش شده توسط آنیتا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۲۷ ۱۸:۰۷:۵۵

منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۱۱:۵۲ دوشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۵

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ شنبه ۲۰ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۱
از خونمون
گروه:
مـاگـل
پیام: 256
آفلاین
سم وايز مرحوم با ديدن بادكنك كلي ذوق ميكنه! و تصميم ميگيره كه بره تو كار فروش بادكنك! پس كلي بادكنك ميخره و همراه بادكنك اجاره اي را ميفته تو خوابگاها و جار ميزنه:آهاي! بيا بادكنك! بادكنك خفن!خودشه!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مكان:خوابگاه
هلنا و ققي!
ققي به حالت ققنوس پر كنده در اومده و با سنگ پايي كه تو دستشه ميزنه توي سرش و هلنا هم دار گلدوزي ميكنه و اونو نصحت ميكنه! (نكته: گلدوزي بادست!) ققي يه دفعه ميره تو توهم سرافينا!كه يه دفعه؛ترق؛
-هوي,مگه با تو نيستم ؟ اينجا پياز پوست نميكنم كه! عصبيم نكن! يه حركت اشتباهه ديگه ازت سر بزنه اين سرافينا رو..(يه لحظه پاز ميزنه فكر ميكنه) باشه كه ببينم چي كار ميكنم!خوب چي ميگفتم؟آهان..
ققي اين بار به اين فكر ميفته كه قتل خواهر چند سال حبس داره! كه اگه مي ارزيد يه اقدامي بكنه! اما ديد ممكنه كه سرافينا رو از دست بده!در اين بين يه دفعه يه صدايي شنيد:بادكنك بادوام!بدو!
اول يه نگاه به هلنا انداخت, بعد يه نگاه به پشت سرش, بعد هم يه نگاه به سمت چپ و بعد حدست اشتباهه! راستو نگاه نميكنه! چرا؟ چون چشمش به بادكنك قشنگي ميفته كه توي دسته عمو بادكنك فروشه! باد كنك اونو ياد سرافينا انداخت...


همه چیز همینه...
Only Raven


Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۱۹:۴۲ یکشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۵

آوریل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۰۷ یکشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۷
از کارتن!!
گروه:
مـاگـل
پیام: 789
آفلاین
در همین زمان هلنا که عادت داشت روزی هفت هشت ده بار بپره رو ققی و مهر خواهریش رو ثابت کنه، به محض اینکه از خواب بیدار شد (همون ساعت یک) از پنجره خوابگاه دختران نگاهی به پایین انداخت و موقعیت ققی رو تشخیص داد و بدون اینکه توجه به دختری که اونو بغل کرده بکنه، زررررتی خودشو پرت کرد رو ققی!
سراف و ققی که در اوج ترکوندن لاو بودن، ناگهان برخورد جسم عظیمی () رو با خودشون حس کردن، به طوری که هلنا ققی رو له کرد و ققی و هلنا با همکاری همه جانبه سراف رو له کردن!
هلنا : چطوری داداشی جووونم؟
ققی غرغر میکنه : تا قبل از اینکه تو مثه کومباین برسی، عالی!
هلنا : چیزی گفتی؟
ققی : نه اصلا! گفتم خوبم! تو خوبی؟
هلنا : اوهوم منم خوبم...
هلنا از جاش بلند میشه و یه خورده لباساش رو میتکونه تا پرها جدا بشن، بعد ققی رو بلند میکنه و با چهره له شده سراف روبرو میشه!
هلنا : ایواه! این این زیر چیکار میکنه؟
سراف که به طرز عجیبی پهن زمین شده بود، دهنشو باز و بسته میکنه تا شاید حرف بزنه، ولی صدایی از دهنش در نمیاد!
ققی : بنده خدا شوکه شد! آبجی این خیلی عادت بدیه که داریا! این مثلا قراره عروسمون...اهم اهم...
هلنا : بله؟ نفهمیدم؟
و تیریپ خواهر شوهر بازی ظاهر شده و دست ققی رو میگیره و میبرتش تو تالار و سیل نصیحتهای خواهرانه رو میریزه رو سرش!
در سمت دیگه هم الکسا میره تو کارتون تام و جری و یه تلمبه ازشون قرض میگیره تا سراف رو باهاش باد بزنه، وقتی سراف مثه یه توپ قل قلی شدف سبک میشه و میره هوا، الکسا از این فرصت استفاده کرده و سراف به دست (بر وزن بادکنک به دست) میره به سمت شیرخوارگاه تخریب شده ریونکلاو و اونو به سام وایز مرحوم اجاره میده!


[size=small]جادوگران برای همÙ


Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۱۶:۲۰ یکشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۵

مادام رزمرتا old32


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۷ سه شنبه ۴ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۴:۴۳ چهارشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۰
از سه دسته جارو
گروه:
مـاگـل
پیام: 180
آفلاین
و اینجا بود که سرافینا یک صحنه خودشو پنجول(!) کشید و داد زد:
_ ققــــــــــــــــــــــی!!!

ولی طفلی روش نشد بره پیش ققی....
در همون لحظه یکی از ترشیده های تالار که به زور شوهرش داده بودن و دوست نداشت به شوهرش نگاه کنه سراف رو دید و برق شادی توی چشماش درخشید
بعد با خودش فک کرد آخ جــــــــــــــــون الان دوباره میتونم بنگاه شادمانم (ازدواج ) رو باز کنم.
اون وقت باشادی فراوون رفت پیش سراف و گفت عزیزم خسته شدی انقد ورزش کردی بیا بریم یکم قدم بزنیم
سراف از خدا خواسته هم قبول کرد و شروع کردند به قدم زدن....
الک نقشه ای که کشیده بود رو یه بار دیگه مرور کرد و بعد سراف رو کشوند به اون سمتی که ققی افتاده بود.
بعد اشک انداخت تو چشاش و گفت:
آخی چه پرنده ی مظلوم و بیگناهی و نارنجی و 10 از پنجی (دروغ به این شاخداری نگفته بودم ) ولی من میترسم بغلش کنم تو بغلش کن سراف.
سراف به سمت ققی هجوم برد و اونو بغل کرد که یهو ققی چشماشو باز کرد و این شکلی شد :
سرافینا هم این شکلی :
الک هم:
====================================
ادامه بدید دیگه....از همگی معذرت میخوام میدونم که بد شد ولی باور کنین رول زدن یادم رفته


Only Raven


Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۱۵:۲۱ یکشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۵

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
مـاگـل
پیام: 1323
آفلاین
نام پست: ققی عاشق میشود!
هدف پست: رساندن ققی و سرافینا به یکدیگر!

شب بود، یعنی تقریبا نزدیکای صبح بود. یعنی فقط یه ذره آفتاب زده بود، خیله خب بابا، اصلا لنگ ظهر بود!
همه رفته بودن بیرون تا نرمشهای ظهر گاهی رو انجام بدن.( نکته: دراکو به 1 ظهر میگه کله سحر!)
صدای جیغ و داد و هوار بچه ها توی خوابگاه پسرا طنین می نداخت.
ققی از وقتی که وزیر وزین شده بود، فکری شده بود! همیشه به این فکر میکرد که چرا همه زن دارن؟! چرا آنیتا و دراکو، مک و چو، آوی و ادی اینقدر خوشبختن؟! پس چرا ققی زن نداره؟!
حتی اون دراکوی مو زرد و سیفید، باید زن داشته باشه؟ اونم توی دوره ی وزارتش؟!
پس ققی چی؟! مگه اون دل نداره؟ چرا هیچکی به ققی توجه نمیکرد؟! چون نارنجی بود؟! چون رپر بود؟!
نه! این بی انصافی مطلق بود! اونم باید یه فکری برای خودش میکرد، نمیشد همینجوری بی یار و یاور بمونه! پس کی میخواست اون همه پولی رو که از وزارت به جیب میزد رو خرج کنه؟!
همینجوری داشت فکر میکرد و فکر میکرد، تا اینکه فکراش تموم شد!
یعنی اینکه نگاهش به یه چیزی جلب شد!
توی اون صف شلوغ که همه جفت جفت واستاده بودن و نرمش های ارزشی لرزشی انجام میدادند، یکی بود که خیلی ساده و خاکی بود و داشت تنهایی نرمش میکرد!
آره! خودش بود! همونی که شبا خوابش رو میدید! خود خودش بود! باید... باید یه کاری میکرد، نباید فرصت رو از دست می داد!
سریع کفش و کلاه... اه! اون که پرنده بود! سریع بالهاش رو باز کرد و رفت طرف پنجره و با نوک رفت تو شیشه!
هیچکی متوجهش نشد، جز سرافینا، همونی که تک و تنها داشت ورزش میکرد!
ققی که این عکس العمل رو دید، به شتاب بیشتری خودشو کوفوند(!) به شیشه و اونو شکست و در حالی که سرش به طرف سرافینا بود و داشت لبخند 6 از 5 میزد، به علت شتاب زیاد به حالت گوپسی می خوره تو درخت!
و اینجا بود که سرافینا یک صخنه خودشو پنجول(!) کشید و داد زد:
_ ققــــــــــــــــــــــی!!!
---
ادامه دهید، بدون شرح!


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۱۳:۲۵ دوشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۸۵

اژدها


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۹ یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۲۹ چهارشنبه ۴ بهمن ۱۳۸۵
از ته اعماق عمق ژرفای گلوم
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 6
آفلاین
ققی و کریچ و راجر و اکتا چهار تایی خر همدیگه رو چسبیدن و شروع کردن به بحث کردن :
_گفتم کانتر !
_عمرا ! ... فقط وارکرفت !
_من فقط ژنرالز می زنم ... هیچی دیگه قبول نیست !
_ولی بازی فقط مست وانتد ... باید نیدفوراسپید بازی کنیم !
_گفتم که کانتر !
_واکرفت !
_ژنرالز
_نیدفوراسپید !

*یک ساعت بعد*
راجر با بی حوصلگی و خستگی :
_من ... فقط ... کانتر ... بازی می ... کنم !
هر کی یه گوشه از تالار افتاده بود و داشت از خستگی نفس نفس می زد ... کریچ رو زمین دراز کشیده بود و داشت نفس عمیق می کشید !
اکتاویوس هم به دلیل پیری بیش از حد قلبشو گرفته بود و داشت به خودش ماساژ قبلی و تنفس مصنوعی می داد !
راجر هم که بیهوش شده بود و داشت خواب فلورو می دید !
ققی هم بعد از اینکه همه رو از پا در آورده بود داشت لن(LAN) سیستمها رو می کرد تا خودش با خودش نیدفوراسپید شبکه ای بزنه !
یهو در تالار باز شد و یه آدم کچل با شلوارا و پیرهنا و کتا و جورابای سفید که ادی تازه شسته بودشون(!) وارد تالار شدن و عینک آفتابی هاشونو هم زدن و رو به ققی کردن و گفتن :
_ ما نیروهای نوشابه ای هستیم ... به ما خبر رسیده که اینجا گیم نت با ناموسی و بدون مجوز زدن ! ... سریع جمعش کنید بچه ها !
ملت نوشابه ای ریختن و همه سیستما رو جمع کردن و بردن و فقط یه میز موند که سیستما رو روش چیده بودن .

ققی دستشو زیر چونش گذاشت و با ناراحتی شروع به فکر کردن کرد که چی کار کنه ... بعد دستش خود به خود روی میز شروع به نوشتن کرد و با نوک پرش روی میز نوشت :
_حذب !

لامپی بالا سر ققی روشن شد !
میزی که مونده بود رو برداشت برد گوشه تالار گذاشت ... سریع یه کاغذ و پر آورد و روش نوشت "دفتر حذب" ... بعد کاغذو گذاشت رو میز و سریع رفت و ادی و فنگ و سرژو صدا کرد که یه جلسه مهم برا حذب بزاره !
..................


ویرایش شده توسط نوربرت در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۲۰ ۱۳:۲۸:۵۹

ای حقیران ! بر حذر باشید از نفس این اژدها !







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.