هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

به برنامه "تور جهانی سالازار اسلیترین" ملحق شوید و تا 16 شهریور ماه، بر اساس علایق و استراتژی‌های تصرف جهانی ایشان، در شهر لندن که مورد بازدید سالازار کبیر قرار گرفته است، وی را همراهی کنید.


این برنامه به همه‌ی جامعه‌ی جادوگری، از اعضای محفل ققنوس گرفته تا مرگخواران و کارکنان وزارت سحر و جادو، فرصت می‌دهد تا در این مهم، شریک و همراه سالازار شوند.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۰:۱۴ پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۸۵

فینیاس نایجلوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۱ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۲:۲۹ جمعه ۲۸ تیر ۱۳۹۲
از توي تابلو
گروه:
مـاگـل
پیام: 117
آفلاین
**** ريون تي وي تقديم مي كند ***
شوخي كردم
آخ آخ نزنيد باب غلط كردم آخ ...
***
حالا پست اصلي :
ملت كه ديدن لاو تركونه ريختن وسط تالار و
همه جفت زوج شدن و شروع كردن به :bigkiss:
آوريل مثل هميشه جوگيزر شد و رفت رو سن يه آهنگ خفن اجرا كرد .
فيني پريد دوربينشو از استديوش آورد فيلم برداري !
همه داشتن خوش حالي مي كردن و قهرماني هاي مختلف ريون رو تبريك مي گفتن .
يه گوشه اي هم ادي داشت جوراباي مك رو در مي آورد .
الكسا : من چون تيز هوشان ميرم مي تونم بهتون بگم مك چند تا پا داره !
ملت :
خلاصه همه مشغول بودن !
فقط يه نفر گوشه ي تالار تنها نشسته بود و بقيه رو تماشا مي كرد
فيني تنها نشسته بود كنار دوربين شكسته اش ( بروبكس جو گيزر شكوندنش ) و
......


Only Raven!


مك، چو، ادي !!
پیام زده شده در: ۲۰:۵۷ چهارشنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۵

ادی ماکایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ یکشنبه ۶ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۲ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۹
از كوچه پشتي عمه مارج اينا !
گروه:
مـاگـل
پیام: 536
آفلاین
مك و جن خونگي ميان به طرف اتاق مك! مك گوششو ميزاره دم در تا اوضاع رو بفهمه ...
ادي: ببين چو جان! من كه زورم بهت نميرسه پس بيا مذاكره كنيم!
چو: چي كنيم؟
ادي: ببين ... مهم اينه!
ادي دستشو ميزاره كف پاش!
چو: چي؟ مهم كف پاست؟
ادي: نه ببين ... مهم اينه، قلب! ميفهمي؟ مك قلبش پيشه توئه! در حضور قلب هم جسم هيچ معنايي نداره پس جسمش ماله منه ديگه ...
چو: اولاً كه قلب كفه پا نيست ...
ادي: نه خب ... جوراب عشقه هرجا كه عشق باشه قلب هم هست! پس نتيجه ميشه كف پا كه جوراب در اون قسمت بيشترين بو رو ميده، قلبه !!
الكسا: نه بزار، من تيزهوشان ميرم! الان كامل ملتفتت ميكنم
چو: تو دعواي هوويي من و ادي، تو از كجا پيدات شد؟

در همين موقع مك در رو باز ميكنه و با جن خونگي ميياد تو!
ادي: مك
چو: مك
ادي: بادراد؟
بادراد: ادي
ادي:
(لاو تركونونه!)
چو: اين جن خونگي اينجا چيكار ميكنه؟
مك: يه مدت اوردمش تو كاراي خونه كمكت كنه
بادراد: بيشعور ... مگه من قرار نبود زنت بشم؟
مك: اِ چيزه ...
مك يه چيزي در گوش بادراد ميگه، چو به بادراد چشم غره ميرفته، ادي هم عشق ميورزيده!(سه كار با هم روش انجام ميشده ... چه اصطكاكي!)
بادراد: آهان آره من اومدم يه مدت تو كاراي خونه كمك حالتون باشم
ادي: از همين الان گفته باشم ... هر كاري ميكني، حق نداري دست به جورابا بزني! مخصوصاً جوراب مك
چو: جوراب مك رو من ميشورم
ادي: نخيرم

بعد يه ربع كه ادي كلي از چو كتك خورده بود و زير چشم سمت راستش يه بادمجون و زير چشم سمت چپش يه گوجه سبز شده بود؛ ميره يه گوشه و ميشينه به تقويت زبان انگليسيش!
ادي:
Avril is crazy
Alexa is crazier than Avril
I am the craziest

Cho is strong! don't fight with her
Mc bon is ... Emmm ... Emmm
آوي ... آوي عزيزم ... جيگر به انگليسي چي ميشه؟

___________________________________________________
و باز هم همچون هميشه ارزشي پست زدم! ببخشيد


جي.كي رولينگ نقاش مصري قرن پنجم هجريه


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۲۱:۲۲ دوشنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۵

مك بون پشمالو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۳:۳۰ پنجشنبه ۱۱ دی ۱۳۴۸
آخرین ورود:
۱۳:۱۳ سه شنبه ۱۴ مهر ۱۳۸۸
از پيش چو !
گروه:
مـاگـل
پیام: 198
آفلاین
شب ساعت دوازده !
ملت ريوني كنار شومينه نشستن و دارن با لب تاپ هاشون تو كنار شومينه مي پستن !!
بينز : نه، من بازي نمي كنم، اينجوري ناعادلانه اس !!
الكسا : بچه ها من يه فكري دارم؟!
ادي : بگو بگو عزيزم !! ( موج صميميت بين ادي و الكسا موج ميزنه !! ) !
الكسا : كريچ مگه تو مدير نيستي !؟
كريچ : چرا هستم ؟!
الكسا : خب بزن پستارو ريست كن، اينجوري بازيم عادلانه ميشه !
كريچ : نه، من مدير باهاليم، من هيچوقت روابط رو به ضوابط ترجيح نمي دم !
همه اعضاي ريون : ! ( خيلي زشته نمي گم ) !
كريچ : خب باشه، الان ريست مي كنم !!
صداي سقوط يك نفر از پنجره كه از تالار اسلي مياد ( آني موني خودكشي كرده !! ) !
ادي : ايول الكسا، تو كه انقدر باهوشي، چرا تيزهوشان نميري !!
الكسا با ناز و عشوه : چرا اتفاقا ميرم !!!!
بينز : خب ساكت، بچه ها، با شماره ي سه من شروع كنين، هر كي زودتر رسيد به دويست تا پست برنده اس !!!
يك دو سه !!!

تق .. بوووم .. تق .. گوپس .. لاو !
كريچ : بچه ها صداي چيه ، صدا از اتاق مك بون مياد !! ( تالار ريون انقده خفنه هر كي يه اتاق داره !! .. ) ! ..
الكسا :‌اِ ادي جوون كجا رفتي عزيزم ؟!

_*_*_*_*_*_*_*_*_*_

پشت در اتاق مك بون ... ساعت دوازده و دوازده دقيقه !
ملت پشت در جمع شدن، همه دارن از توي سوراخ كليد وقايع اتاق رو دنبال مي كنن، كريچرم وينكي رو بغل كرده كه قدش برسه به سوراخ !!
- چرا من، ديشب نوبت تو بود امشب نوبت منه !
- اوهووو .. ديگه خسته شدم جام اينجا نيست !!
- باب جام به اين بزرگي .. ايندفه كه برات گالني خريدم !!
- به هر حال من نميدونم امشب نوبت منه، مكي جون بيا بغل شوورت، جورابات كو؟!
چو : من شستم !
ادي : بره چي شستي، شترق !!
پشت در
ملت : چه صدايي داد، چو نمرده باشه، ادي خيلي نامردي !!
- نامرد با چي زدي، آيـــــــــــــــــــي ! مامان !! آوي !! اوهوووو ... اوهوووو !
چو : چوهااااااااااااااا ، موهاااااااا ، من ميرم كلاس كاراته !
الكسا : منم ميرم تيزهوشان !!
گوپس، گوپس، گوپس !
مك : باب من بالش نيستم به خدا، من مكم، كمــــــــــــــك !
( نكته : ادي چون تو دعوا كم مياره، مث اين دختر پنج ساله هاي سوسول كه تو دعوا كم ميارن به سمت چو بالش پرت مي كنه !! گوپس گوپس = صداي پرتاب بالش) !!
فينياس نايجلوس بلك : هوووووو ... تموم شد .. من بردم !! اينم دويست تا !! بچه ها كجايين .. بچه ها !!

_*_*_*_*_*_*_*_*_*_*_

چند دقيقه بعد !
مك با صورت زخمي مياد بيرون !!!!
كريچر : اِ مك چرا تو زخمي شدي ؟!
( نكته : شما هم عمرا فهميده باشين، چون آيكيوتون در حد جن خونگيه!! ، ادي مك رو به جاي بالش پرت كرده سمت چو و بعدش چو با دستش جلوي برخورد بالش ( مك )‌به خودش رو گرفته و بخاطر قدرت بالاي دست هاي چو مك تو دستاي چو خرد شده !!! ) !
ادي و چو از اتاق ميان بيرون ..
برو بچ تالار دو بدو متفرق ميشن !!

_*_*_*_*_*_*_*_*_*_*_

اتاق كريچر اينا !
وينكي : من نمي فهمم ، مگه جمع چند تا عدد زوج نميشه زوج و جمع مجموع اعداد زوج با يه عدد فرد مگه نميشه فرد؟!
كريچر : نميدونم !
الكسا : آره ميشه چطور مگه ميخاي با استقرا برات حل كنم!!
وينكي : خب مگه تعداد اعضاي تالار زوج نيست !
كريچر : آره ..
وينكي : خب .. همه ما زوجيم !! مك و چو و ادي فرد !! پس اينجا يه نفر باقي ميمونه !!
كريچر : آفرين گلم، تو چجوري فهميدي ! تيزهوشان ميري !
الكسا : نه من ميرم !!

_*_*_*_*_*_*_*_*_*_

گوشه اي از تالار ( كنار دستشويي ) يه جن خونگي تنها و بي كس نشسته و داره تو تنهايي خودش اشك مي ريزه !!
مك : آخي .. كوچولو اينجا چيكار مي كني ! هوا سرده ! بيا بريم پيش ما ، چو و ادي خوشحال ميشن !!


ادامه دارد ../



تصویر کوچک شده

رون ويزلي !
___________________


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۱۶:۴۳ دوشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۵

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
مـاگـل
پیام: 1323
آفلاین
_ هیییی! چه بیناموسی! ایول ایول، کارت درسته سرژی!
شترق!
ادی سرش رو با احتیاط بر میگردونه و آنیتا* رو میبینه که به صورتی کاملا آنتحاری بالا سرش واستاده و احتمالا اون پس گردنی رو هم آنیتا زده!
آنیت یه ابروش رو می ندازه بالا و با لحنی مشکوک میگه:
_ تو به چه حقی اومدی خوابگاه پسرا رو دید میزنی؟! هان؟!
و می یاد که داد بزنه: راجـــــــــــــــــر!( نکته: راجر کمی باناموس تره!!)
که یهو ادی دستشو می ذاره رو دهن آنیت و با کمی التماس میگه:
_ جان هر کی دوست داری این یه قلمو بیخیال شو!!!
آنیتا هی دست و پا میزنه و هی سعی میکنه ادی رو چنگول بکشه، که نمیشه! ادی معلوم نبود چرا اینقدر پر قدرت شده بود! ( نکته: ناسلامتی یه موقع پسره بوده ها!!(
خلاصه ادی، انیت رو کشون کشون میبره پشت دیوار! اما فکر بد نکنید منحرفای بی تربیت! و اونجا در حالی که انگشت سبابش رو گذاشته روی بینیش تا آنیتا سعی نکنه داد و هوار راه بندازه، میگه:
_ میگم میگم! همه چیزو میگم! فقط جان ما جیغ نکش که حالم به هم میخوره!
آنیت دماغش رو میکشه بالا(!) و میگه:
_ خب بگو! حواست باشه من خیلی باناموسم ها! اگه بفهمم داشتی کار بیناموسی میکردی، جیغ میکشم، حالت گرفته بشه!
ادی یکی میزنه تو سر خودش که واقعا چرا باید نصف شبی آنیت بهش گیزر بده و شروع میکنه به تعریف کردن ماجرا:
_ ..... و خلاصه قضیه این بود!
آنیتا به فکر فرو میره، و بعد از یه مدتی می یاد بیرون از تفکر! و به ادی میگه:
_ خب حالا مشکل چی چی هست؟!
ادی که دندوناش رو از شدت خشم به هم فشار می داد** ، لبخندی زورکی میزنه و میگه:
_ حضور سبز پر رنگ شوما!
آنیت در حالی که بلند میشه و شروع میکنه به رفتن، با بیخیالی میگه:
_ اما من میتونستم برای اینکه بفهمی چرا ریشهاشو شونه نمیکنه، کمکت کنما! :-“
ادی که از رفتن آنیتا خوشحال شده بود و داشت نفس راحتی میکشید، اول نمیفهمه انیت چی میگه! اما بعد از تجزیه و تحلیل میفهمه و به سرعت بلند میشه و داد میزنه:
_ خیله خب بابا!... آنیت صبر کن... جان آندراکت صبر کن!

و آنیتا صبر میکنه و بعد از گرفتن قول اینکه بهش بگه برای پست بعدی حذب چه خاکی تو سرش بکنه، به ادی حرفایی رو که زد که آبروی سرژ رو بر باد می داد!

مکان: خوابگاه دختران
زمان: چند لحظه بعد از اینکه آنیتا راز سرژ رو تقریبا فاش میکنه!

ادی نشسته پشت کامپیوترش و در حالی که آستینش رو جوری داده بالا تا همه مچ بندش رو ببین(!) و شک نکنن که این ادیه. ادی توی اینترنته و داره عکسای +18 () سرچ میکنه. چیزی رو هم که به عنوان موضوع تایپ کرده، اینه:
" رنک ژولیده ترین فرد دنیا" !!
صفحه داره کم کم عکسایی رو لود میکنه!... عکسا دارن واضح میشن!...
---------
*= حضور آنتحاری من!
**= همان دندان به دندان خاییدن!


ویرایش شده توسط آنیتا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۲۷ ۱۸:۰۷:۰۶

منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۱۹:۴۱ یکشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۵

آوریل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۰۷ یکشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۷
از کارتن!!
گروه:
مـاگـل
پیام: 789
آفلاین
مک بون و سرژ در حال انجام کاری مشکوکیوس بودند! وا مرلینا!
در کنار مک بون پنجاه شصت عدد بطری خالی آب معدنی ایکس (سازمان جلوگیری از تبلیغات رول پلینگی) افتاده بود، مک به طرز عجیبی تپل مپل شده و به یه توپ پنج پا شباهت عجیبی پیدا کرده بود، در اون طرف، سرژ با یه بسته شیش تایی دیگه آب معدنی نشسته بود و با دقت داشت چشمای مک رو مورد بررسی قرار میداد.
سرژ : نه، هنوز علائم رو بروز نداده! تو باید بازم بخوری!
مک : به پشمام قسم دیگه نمیتونم! احساس بشکه بودن بهم دست داده!
سرژ : ببین مک! تو مگه منو دوست نداری؟ مگه ریشام رو دوست نداری؟ خب باید کمک کنی دیگه! فقط شیش تا دیگه مونده، قول میدم اگه اینا رو هم بخوری تا یه ماه دیگه لازم نیس این کارو انجام بدی! تازه سموم اضافی بدنت هم دفع میشه!
مک : یعنی واقعا تو میخوای منو هر ماه مجبور کنی شصت و شیش تا بطری آب بخورم؟ اونم فقط به خاطر اینکه ....
سرژ : هیشش! ملت بیدار میشن! بیا! اینا رو هم بخور، خودت میدونی اگه این کارو نکنی چه بلایی سرت میارم!
و از تو جیب شلوارش یک عدد تیغ ژیلت در میاره، تیغه اون به طرز عجیبی میدرخشه و برقش چشمای مک رو کور میکنه!
مک : باشه باشه! فقط با پشمام کاری نداشته باش! بده بخورم!
مک در عرض سه سوت، شیش بطری دیگه آب رو هم تموم میکنه و منتظر وقوع حادثه میشه، سرژ با دقت چشمای مک رو مورد بررسی قرار میده...
سرژ : آهان! داره شروع میشه! علائم زردی داره کاملا به چشم میخوره! بدو بدو برو دستشویی، باید اون گالن رو کامل پر کنی!
مک به صورت کدوی قل قل زن، قل میخوره و جلو میره و به دستشویی میرسه، از اونجا به بعد دید ادی نسبت به مک کور میشه، فقط مدت نیم ساعت به صدای شرشر چیزی شبیه آب گوش میده!
بعد از نیم ساعت مک بون که به خمیر وارفته ای شباهت پیدا کرده، بیرون میاد و مستقیم به سمت سرژ میره.
سرژ : ممنونم! کارت عالی بود! از دفعه بعد این کارت یه ماه در میون میشه، بادراد ریشو هم اینجاس، اونم خیلی ریش داره، میتونم با کمک اون هم معجون بسازم! خیلی ازت ممنونم!
مک به حرفای سرژ توجهی نمیکنه و مستقیم به سمت جای خواب همیشگیش میره، سرژ به سمت دستشویی حرکت میکنه، ادی که میخواست دید داشته باشه یه لوله در میاره و توش آینه کاری میکنه تا پریسکوپ داشته باشه و با کمک اون دستشویی رو نیگا میکنه...
ادی :
سرژ ریشاش رو در گالن قرار داده و به نظر میاد ریشاش دارن مایعی رو به خودشون جذب میکنن، بعد از پنج دقیقه سرژ ریشش رو میشوره و ادی شاهد این صحنه هست که ریش سرژ پرپشت تر از قبل شده!


[size=small]جادوگران برای همÙ


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۱۸:۱۱ یکشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۵

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
مـاگـل
پیام: 1323
آفلاین
ادی چون صفحه آخر کتاب رو پیدا نمیکنه، گابریل گارسیا مارکز رو مجبور میکنه کتاب شخصیتهای گمشده رو بنویسه تا سرنوشت همه مشخص بشه و از توهم در بیاد! البته جالبه که آخر کتاب همونجوری بود که ادی گفته بود!
و بلاخره یه شب با راحتی به خواب میره. هنوز چند لحظه از خوابش نگذشته بود که روح آوریل که چند وقتی بود که مرده بود و تا چند وقت دیگه زنده میشد، می یاد به خوابش... :
ادی روی زمین نشسته و داره بسته های خالی شیر موز* رو نگاه میکنه و با یاد اون ایام خوشی که روزانه 42 بار از آوریل درخواست شیر موز میکرد، اشک توی چشماش جمع میشه و یه قطره میریزه روی زمین و به علت جاذبه ی هوا، به طرف بالا میره!
همینجوری میره و میره تا اینکه میرسه به روح آوریل و بهش میگه که ادی خیلی دلتنگشه!
آوریل هم بلاخره احساس حالیش میشه و میره زمین تا به ادی دلداری بده!

_ اهم!... ادی کوچولو؟!
ادی سرشو می یاره بالا و آوریل چشمای خیسشو میبینه و غم وجودش رو در بر میگره! برای همین یه لیوان شیر موز که از بستنی فروشی رضا** گرفته بود رو می ده به ادی و میگه:
_ نبینم دیگه گریه کنیا! خب؟!... حالا بگو چی شده عروس گلللللم!
ادی که انگار دنیا رو بهش داده بودن، با ولع میگه:
_ یعنی ... یعنی... یعنی این شیر موز مال منه؟!
آوریل: شکلک یه ابرو بالا!

بعد از خوردن شیر موز!
_ خب ادی، بگو ببینم چرا گریه میکردی؟!
ادی دماغش رو میکشه بالا و با ناراحتی میگه:
_ آخه آوی!... من میترسم تو برنگردی! آخه کی برمیگردی پیش من؟!
آوریل فکری میکنه و بعد از کلی فشار آوردن به خودش، بلاخره یه فکری به مخیلش خطور میکنه و میگه:
_ من به تو یک ماموریت میدم ادی، که اگه انجامش بدی، من برمیگردم!
ادی با شور و شوق بهش خیره میشه و آوی با اشتیاق بیشتری ادامه میده:
_ تو باید تا وقتی که من بر میگردم، بری تحقیق کنی که چرا سرژ اینقدر ریش داره و چرا اصلا شونشون نمیکنه؟! و اینکه چرا ققی پر داره؟!... وقتی جواب این سوالا رو فهمیدی، من برمیگردم!
و با صدای پاق، غیب میشه!

و ادی یهو از خواب می پره. عرقهای روی صورتش رو خشک میکنه و برای اینکه مطمئن بشه خوابش درست بوده، دهنش رو مزه مزه میکنه و میبینه که واقعا مزه شیر موز میده!
برای همین بلند میشه و شروع میکنه به فکر کردن و به این نتیجه میرسه و با خودش میگه:
_ اولین کاری که باید بکنم اینه که برم این دو تا موجود رو دید بزنم، ببینم چی کار میکنن! یوهاهاها!

مکان: خوابگاه پسران
زمان: 2:30 دقیقه بعد از نیمه شب!
فضا تاریکه و بوی نا همه جا رو پر کرده. مثل اینکه یکی نم زده! چشمای ادی در شب می درخشیدند! او سرش را از سوراخ کلید داخل میکند و با دیدن سرژ که داشت یک کاری میکرد، بسیار تعجب میکند و حس خاک وچوکی بهش دست میدهد!
مک بون و سرژ در حال انجام کاری مشکوکیوس بودند! وا مرلینا!

============
ادامه بدید دیگه! بیاین پست بزنین تنبلهای بی ثبات!

* = من نمیدونم قضیه شیرموز چیه! من منظورم شیر موز خوردنی هست. همونی که توی آبمیوه فروشیا میدن.
**= آبمیوه رضا، معروفترین آبمیوه فروشی در سطح مشهد! خیلی آبمیوه هاش توپه! مخصوصا شیرنارگیلش! تازگیا دو شعبه شدن! نزدیک خیابون سعدی بیده! ایشالا اومدین مشهد، یکی از این آبمیوه ها بخورین! خیلی خوشمزست! ( نکته: دهنم آب افتاد!)


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۰:۵۴ پنجشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۸۵

ادی ماکایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ یکشنبه ۶ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۲ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۹
از كوچه پشتي عمه مارج اينا !
گروه:
مـاگـل
پیام: 536
آفلاین
به دستور راجر اين پست از كتابخانه به اينجا انتقال داده شد!
_______________________________________________________



ژانر: تخيلي-فانتزي-علمي-ترسناك-ادبي-فلسفي
گروه سني: از سه سال تا نود و نه سال! (خواندن اين كتاب براي افراد حاضر در سن بلوغ؛ توصيه نميشود!!)
اخطار جهت مصرف كنندگان: هرگونه كپي برداري پيگرد قانوني دارد!
نام كتاب: بزبزقندي و هري پاتر!!

متن پشت جلد كتاب:
يه خانم بزه هست كه سه تا بچه داره: شنگول، منگل(كه در بعضي جاها به اشتباه منگول ذكر شده!)، حبه انگور و حبه قند!! بزبز قندي قصه ما ميزاره و ميره جنگل علف جمع كنه! از اون طرف آقا گرگه ميياد دم در خونه و در ميزنه ...
حبه انگور: كيه كيه در ميزنه؟ درو با لنگر ميزنه؟
آقا گرگه: منم منم مادرتون!
حبه انگور: ها گول خوردي! ما اينجا آيفون تصويري داشته بيديم
شنگول كه تازه كشيده بود و به اوج شنگوليش رسيده بود ميره در رو باز ميكنه! آقا گرگه ميپره تو و شنگول و منگل رو ميخوره! ميره سراغ حبه قند و ميگه: من عادت دارم كله قند بخورم، يه حبه جايي توي دل من رو نميگيره ...
ميگذره و ميگذره تا بزبز قندي پاميشه ميياد خونه! حبه قند رو ميبينه كه نشسته پشت بسات شنگول و داره خودشو ميسازه! حبه انگور رو ميبينه كه سرشو كرده زير تخت و فكر ميكنه كسي نميبينتش! خلاصه، بزبز قندي قصه ما از موضوع باخبر ميشه! و ميره به كمك هري پاتر منگل و شنگول رو از تو شيكم آقا گرگه در مياره! حالا اگه ميخواهيد از سرنوشت آقا گرگه باخبر بشين به صفحه آخر كتاب مراجعه كنيد!!!
---------------------------------------------------

من خيلي وقت پيش اين كتاب رو خوندم! ولي صفحه آخرشو فنگ خورده بود، منم فقط يه حدسايي پيش خودم زدم!
به نظر من؛ آقا گرگه اومد و با بزبزقندي قصه ما ازدواج كرد! منگل رو فرستادن تيمارستان،‌شنگول رو فرستادن سازمان ترك اعتياد، حبه انگور رو گذاشتنش گوشه اتاق تا حبه كشمش شه، هري پاتر رو به پدرخوندگي پذيرفتن، صاحب يه بچه شدن كه اسم اون رو آوريل گذاشتن و اين آوريل قصه ما بعضي اوقات نقش دادلي رو براي هري داشت و اما ... واما حبه قند!!!
حبه قند چون به مادرش بزبز قندي خيلي شبيه بود، آقا گرگه بعضي وقتا اونا با مادرش اشتباه ميگرفت و الخ!! اين شد كه حبه قند قصه ما عمرشو داد به شما و مرد! من همين جا به تمام پدران عقده اي تنفر خودمو اعلام ميكنم ...
---------------------------------------------------

خب؟ نظر شما راجع به ادامه داستان چيه؟
اميدوارم كه خوشتون اومده باشه! حالا هم برين لالا تا دفعه بعد يه داستان قشنگ ديگه رو براتون نعريف كنم!


جي.كي رولينگ نقاش مصري قرن پنجم هجريه


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۱۰:۱۷ سه شنبه ۲۱ شهریور ۱۳۸۵

فینیاس نایجلوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۱ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۲:۲۹ جمعه ۲۸ تیر ۱۳۹۲
از توي تابلو
گروه:
مـاگـل
پیام: 117
آفلاین
عجب ! اينجا چه قدر خلوته !
فيني اين رو گفت و رفت تا يكي رو پيدا كنه كه ازش بپرسه امشب چرا اينقدر خلوته . يعني همه بروبكس خوابن ؟
فيني دور و بر تالارسرك كشيد هيشكي نبود.
فيني با خودش : وللش باب . به من چه بقيه كوجان .
فيني رفت كنار شومينه رو كاناپه ولو شد و ...
...
روزنامه ي پيام امروز رو برداشت و يه نگاهي به تيتر هاش انداخت ... يه دفعه از جاش پريد و :
فيني : ها اين يهني چه ؟
توي روزنامه : كشف يكي از اعضاي ريون : فينياس چشم شور ! بهش نزديك نشيد !
فيني كه هنوز درست و حسابي نمي گرفت چي تو روزنامه نوشتن : عجب !
فيني روزنامه رو انداخت رو زمين و رفت طرف خوابگاه . نزديك خوابگاه انگار يه صداي خفه اي شنيد : بروبكس بپريد تو تختاتون داره مياد !
فيني رفت تو خوابگاه : سلام ... همتون خوابيد ؟
ملت : آره
فيني : اي باب اينجا چه خبره ؟
آوريل : پيام امروز رو بوخون ... منم خوابما !
فيني : باب شايعه اس ... يكي مي خواد منو خراب كنه !
هيچكس جواب نداد . فيني برگشت به تالار و خواست دوباره رو كاناپه ولو بشه كه يهو پاش گير كرد به روزنامه و شپلخ شد . ( چه جلب ! با روزنامه شپلخ شد!!!)
فيني خسته ، فيني تنها‌، فيني ...
...
بيدار شو باب .چقدر مي خوابي !
فيني يه جيغ كشيد و از رو كاناپه افتاد زمين ! بينز كه بالا سرش وايساده بود گفت : ها خواب بد ديدي ؟
فيني : دمت قيژ باب . زود تر بيدارم مي كردي !
بينز : حالا بدو بريم بروبكس بوووقي دارن مي رن ، جا مي موني ها !
فيني : كوجا مي رن اين موقع شب ؟
بينز : داريم مي ريم باغ وحش . جك و جونوراي جديد آورده . زود باش از دستت مي ره ها !
فيني : عجب ! مگه چه جونورايي آوردن ؟
بينز : مك بون و نوربرت و فنگ و كريچ و...
فيني : اي باب . يعني بايد برا ديدن اينا پول بديم ؟
بينز : آره انگار ولي اين دفعه راجر قراره همه رو حساب كنه ! من غذاي حيوانات خريدم اونجا براشون پرت كنيم ، كلي حال ميده ! فنگ مي دوه طرف غذاها كريچ هم مياد بزن بزن مي كنن !
فيني : ايول بريم .
فيني و بينز به ملت مي پيوندند و مي رن باغ وحش !



Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۱۳:۰۵ دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۸۵

لورا مدليold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۵ جمعه ۳ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۹:۵۱ جمعه ۲۴ آذر ۱۳۸۵
گروه:
مـاگـل
پیام: 16
آفلاین
- اه! چسبه تموم شد!! لعنتي! حالا چي كار كنم؟
چند ثانيه ي بعد فكري به ذهنش رسيد. چرا زودتر به اين فكر نيفتاده بود و اين همه پول چسب داده بود؟!!
آگهي تبليغات را به كمك آب دهنش ( ) به ديوار چسبوند. وقتي كار چسبوندن تموم شد، نگاهي به برگه هاي باقيمونده كرد.
- آخيش! فقط ده تا مونده! پدرم در اومد! كاشكه يه ذره پول نگه مي داشتم تا يكي برام اينا رو بچسبونه!
برگه ي ديگه اي برداشت و اونورتر رفت تا بچسبونتش. ( البته منظور از اونورتر دو سانتي متر اونورتره) داشت سعي مي كرد بچسبونتش كه يهو صدايي شنيد. مثل اينكه يكي داشت مي اومد. چرا اينا نصفه شب هم آدمو راحت نمي ذارن؟ !
تند به سمت مجسمه اي رفت و پشتش قايم شد. اما يادش رفت برگه ها رو با خودش بياره! چند ثانيه بعد چيزي روي پاش احساس كرد! آب دهنش رو قورت داد و به پاش نگاه كرد.
- نــــــه!! مارمولك!!
اما به موقع جلوي دهنش رو گرفت! هركسي كه اومده بود رفته بود آشپزخونه و سرش گرم بود! خوشبختانه صداش رو نشنيد. مارمولك رو هر طوري كه بود پرتش كرد اونور و رفت سر كارش.
وقتي داشت نهمين آگهي رو تو تالار مي زد، يهو ديد يكي اونورتر تو هوا وايستاده و داره يه چيزي روي ديوار مي چسبونه!! و با خودش مي گه:
- آخه من رو چه به آگهي چسبوندن!
آوريل تا اومد به خودش بجنبه اون ديدشو و :
آوريل: جيــــغ!
ققنوس: جـــــــــغ!
ملت تو خوابگاه: جيـغ!
يك دقيقه بعد همه ريختن تو تالار! چراغارو رو روشن كردن و ديدن آوريل و ققنوس دارن آگهي تبليغاتيشون رو مي چسبونن!!

ادامه دارد؟!



Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۲:۳۹ جمعه ۳ شهریور ۱۳۸۵

فینیاس نایجلوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۱ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۲:۲۹ جمعه ۲۸ تیر ۱۳۹۲
از توي تابلو
گروه:
مـاگـل
پیام: 117
آفلاین
همه سکوت کرده بودند که یکدفعه سایه سیاهی رو دیوار افتاد، با تعجب برگشتند و...
بله كسي نبود جز سرژ تانكيان برادر وينكي.
بينز و اكتا :
آوريل : س...سلام . ب...فرماييد تو . بچه ها راه رو باز كنيد جناب سرژ تانكيان اومدن .
همه رفتند كنار . وينكي از پاي تي وي بلند شد : سلام داداش مگه قرار نبود فردا برسي ؟
سرژ : چرا ولي حالا كه زود تر اومدم خوشحال نيستي ؟
وينكي : چرا خوش اومدي .
اون طرف خوابگاه بينز داشت سعي مي كرد فيني رو بيدار كنه .
بينز : هي فيني بيدار شو ديگه . سرژ اومد . بايد بري باهاش حرف بزني .
فيني : بذار بخوابم باب . بالاخره يا به هم مي رسن يا نمي رسن ديگه .
اكتا : چقدر مي خوابي تو . يه بار يه چيز ازت خواستيم ها !
فيني : باشه باب . يه كاريش مي كنم .
فيني بلند شد و رفت طرف سرژ . سرژ و وينكي داشتند نرگس نيگا مي كردن .
فيني : الان بهترين موقعيته
فيني كنار وينكي و سرژ نشست .
فيني : اهم اهم ... سلام آقاي سرژ
سرژ در حال ديدن نرگس : سلام
فيني : راستش من مي خواستم يه چيزي بوگوم بهتون . درباره ي كريچر .
سرژ چشماش رو تي وي بود : بوگو
فيني : ام ... ام ... كريچر از وينكي خاستگاري كرده .مي خواستيم نظرتون رو بدونيم . موافقيد شما ؟
سرژ غرق در نرگس : آره موافقم .
همه :
بينز : يعني شما موافقيد با عروسي اينا ؟
سرژ : آره
همه :
فيني : ما اينيم ديگه .
همه :
كريچ از خوشحالي
همون موقع نرگس تموم شد .
سرژ : اينجا چه خبره ؟ چرا خوشحالي مي كنيد ؟
...


Only Raven!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.