هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

به برنامه "تور جهانی سالازار اسلیترین" ملحق شوید و تا 16 شهریور ماه، بر اساس علایق و استراتژی‌های تصرف جهانی ایشان، در شهر لندن که مورد بازدید سالازار کبیر قرار گرفته است، وی را همراهی کنید.


این برنامه به همه‌ی جامعه‌ی جادوگری، از اعضای محفل ققنوس گرفته تا مرگخواران و کارکنان وزارت سحر و جادو، فرصت می‌دهد تا در این مهم، شریک و همراه سالازار شوند.


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۷:۱۴ پنجشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۵

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ شنبه ۲۰ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۱
از خونمون
گروه:
مـاگـل
پیام: 256
آفلاین
- خوب الآن چی کار میتونیم بکنیم؟
-من چه بدونم. دو مین ساکت باش فکر کنم.
سه ربع بعد:
بینز:فهمیدم!
اکتا:چی رو؟
- یعنی چی رو؟
-من چه بدونم.
- آی کیو کریچر رو دیگه.
-آهان یادم نبود. خوب بگو.
-بیا بریم با وینکی حرف بزنیم. ساعت چنده؟
اکتا نگاهی به ساعتش می اندازد.: الآن ساعت یازدهه. بیداره دیگه؟
- بیدار نباشه هم بیدارش میکنیم.
هر دو به سوی خوابگاه دختران به را افتادند. رفتند و رفتند تا به در بزرگی رسیدند. بینز جلو رفت و در زد." تق تق"
از پشت در:کیه؟
-ماییم ماییم مادرتون، یعنی نه چیزه ...چیه؟ ار..در رو باز کن دیگه.
-خوب .باشه.
ناگهان در باز شد.( حس میکنم نیازی به ناگهان نبود!)و آوریل جلوی در ظاهر شد.
آوریل:هان؟چیه؟
-با وینکی کار داشتیم.
در همین لحظه پنی و رزی و لونا نزدیک میشوند و می استند پیش آوریل.
پنی:چی میگه؟
آوریل: با وینکی کار دارن. برو صداش کن.
پنی: (با صدایی که مشه گفت یه خرده گوش خراشه)وینکی بدو بیا!
یه ربع بعد:
-وینکی ، چرا نمیای؟
-آوریل: پنی اگه سختت نیست میخوای پاشی بری ببینی زندست یا نه؟
-باشه.
بعد از لحظه ای پنی با چهره ای فسرده بازگشت.
-چی شد؟
-نمیاد.
-برای چی؟
- داره نرگس میبینه!
همه سکوت کرده بودند که یکدفعه سایه سیاهی رو دیوار افتاد، با تعجب برگشتند و...


همه چیز همینه...
Only Raven


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۲۳:۲۴ دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۵

پروفسور بینز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۱۸ سه شنبه ۱۰ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۴:۱۳ جمعه ۱۰ تیر ۱۴۰۱
از تالار عمومی ریون کلاو
گروه:
مـاگـل
پیام: 742
آفلاین
فيني يه خميازه كشيد از جاش بلند شدو رفت به طرف تختش
و شروع کرد به استیریپ تیز و بالاخره با یه حرکت زیبا لباس خوابشو پوشید و رفت خوابید

خوابگاه پسران

همه خوابن و سکوت حمکفرماست ولی نه زیاد هم سکوت حکم فرما نیست صدایی به گوش میرسد
صدا : جوووووووون آخ جووووووووون آی جووووووون ......
بینز کم کم کلافه میشه و چشاشو باز میکنه و میره اکتا رو هم بیدار میکنه
بینز : هی اکتا تو هم میشنوی ؟
اکتا : اه این نصف شبی چی میگی ؟
بینز : احمق مگه کری ؟
اکتا : ای تو اون روحت هرچند ای تو اون خودت
اکتا کم کم صدا ها رو میشنوه
اکتا : راست میگیا یه صداهایی داره میاد این یارو کیه ؟
دو تایی به سمت صدا میرن و میبینن کریچره داره خواب میبینه و متکاشو همچین بغل کرده که داره پاره میشه
بینز : ای باب دوری از وینکی واقعا سخته براش
اکتا : آره واقعا سخته باید بهم برسونیمشون ( عجی فعل مزخرفی ساختم )
.......


ویرایش شده توسط پروفسور بینز در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۳۱ ۲:۵۹:۵۸

[b][color=0000FF]بينز نام


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۱:۵۷ دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۵

فینیاس نایجلوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۱ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۲:۲۹ جمعه ۲۸ تیر ۱۳۹۲
از توي تابلو
گروه:
مـاگـل
پیام: 117
آفلاین
کریچر و بینز و اکتاویوس
همه جا توي سكوت فرو رفت .همين موقع بود كه يه دفعه يه صداي پا اومد . كريچر و بينزو اكتاويوس كه جوگير شده بودن اينجوري شدن :
يه صدايي گفت : اينجا چه خبره ؟
بينز : اي باب اينكه فينيه خودمونه .
اكتاويوس : خوب موقعي رسيدي . خاستگاريه . بودو كه الان فقط تو مي توني كمكمون كني .
فيني يه خميازه كشيد و گفت : من ؟ شوخي مي كنيد از من چه كاري به جز خواب بر مياد ؟
كريچر : فيني جون دستم به دامنت . تو مي توني سرژ تانكيان رو راضي كني ؟
بينز : آره باب مي تونه كار خودشه .
فيني ذوق كرد و گفت: حالا بوگوييد جريان چيه ؟
اكتاويوس ماجرا رو برا فيني تعريف كرد . فيني گفت : باب اينكه ديگه كاري نداره . پيش خوب كسي اومديد . فقط بايد كارايي رو كه ميگم انجام بديد .
كريچر : قبوله هركاري بگي مي كنيم .
فردا صبح كه سرژ تانكيان اومد . اول از همه من ميبرمش يه گوشه اي و قضيه ي خاستگاري رو بهش ميگم .
آوريل : چه جور مي خواي بگي ؟ مگه از جونت سير شدي ؟
فيني : ها اين شگردش خصوصيه .
فيني ادامه داد : شوما ها هم همون دور و برا بپلكيد كه اگه عصباني شد به دادم برسيد .
اكتاويوس : همين بود نقشت بي مزه . اينو كه خودمون هم بلديم .
فيني :
كريچر : نه باب فيني مي تونه راضيش كنه . نميذاره خونريزي بشه .
فيني باز ذوق كرد و گفت : حالا بهتره بريد بگيريد بخوابيد .
فيني يه خميازه كشيد از جاش بلند شدو رفت به طرف تختش .


Only Raven!


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۲۰:۴۶ شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۵

اکتاویوس پیر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۰ پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۴۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
از از یه جهنم دره ای میام دیگه!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 283
آفلاین
اوه اوه چه خاکی گرفته این تاپیک رو.خب من خواستم این پستو تو یکی از خوابگاه ها بزنم ولی چون مخلوط بود گفتم همین جا بزنم.
******************************
در خوابگاه پسران همه چیزمثل همیشه بود.بینز و اکتاویوس یه گوشه نشسته بودن و داشتن با هم صحبت می کردند و در طرف دیگر هم راجر و و پشمالو خاله بازی.در همین حین کریچر با قیافه ای گرفته و ناراحت وارد خوابگاه شد و در کنار اکتاویوس و بینز نشست.بینز یه نگاه به کریچر کرد و گفت: باز چیه ماتم گرفتی؟
کریچر اول یه خورده من و من کرد و بعد گفت:دیشب که با وینکی تو یکی از کابینت ها خلوت کرده بودیم حس کردم که دیگه موقع ازدواجمه.ولی خب!شما که میدونید من هیچکس رو ندارم تا واسم بره خواستگاری به غیر از شما ها!
اکتاویوس:الهی قربون اون خلوتات بشم!ما خودمون باهات میایم خواستگاری.

دم در خوابگاه دختران
کریچر در حالیکه کت و شلوار مشکی پوشیده و یه کروات گل منگولی زده بود داشت تو دستاش یه گلدون رو حمل می کرد. و به همراه بینز و اکتاویوس به سمت خوابگاه دختران حرکت میکرد.وقتی به خوابگاه رسیدند،بینز چند تا تقه به در زد و بعد از مدتی اوریل و الکسا و گابریل اومدن درو باز کردن.اکتاویوس یه نگاه به اون سه نفر کرد وگفت:شما همیشه دست جمعی در رو باز میکنین؟
اوریل:چه خبره؟خوش تیپ کردید؟
بینز:امر خیره!
الکسا:امر خیره؟!تا الان که از دست شما ارازل اوباش فقط اشوب و فتنه براومده.
بینز:این دفعه فرق میکنه.اخه اومدیم واسه کریچر زن بستونیم!اومدیم خواستگاری وینکی!
اوریل:خب کریچر اومده خواستگاری.شما اینجا چی میخواید؟
اکتاویوس:ما به عنوان دوستان کریچر اومدیم واسش استین بالا بزنیم.باشه که اونم یه زمانی این کارو واسه ما انجام بده!
گابریل:تو این دوره و زمونه کسی به شما دو تا یه ماچ خشک و خالی هم نمیده چه برسه به زن!
ناگهان کریچر گلدون رو به سمت دخترا گرفت و گفت:خواهش می کنم بنده رو به غلومی خودتون قبول کنید.اکتا و بینز هم چاکر و نوکر شما ان!
اوریل:خیله خب بیاید تو!
بعد اوریل روشو به الکسا کرد وگفت:زود برو وینکی رو تو محوطه پیدا کن و بهش بگو!خودت که میدونی چی کار کنی؟بگو سرسنگین باشه!
در خوابگاه دختران،کریچر و بینز و اکتاویوس رو صندلی هایی مقابل اوریل و گابریل نشسته بودن.اوریل بالاخره سکوت رو شکست و گفت:خب شما میدونید که شرایطی هم واسه ازدواج وجود داره.مثل مهریه،خونه و چیزهایی از این قبیل.
بینز:فکر می کنم ما باید کاری کنیم تا این دو غنچه نوشکفته هرچه زودتر به هم برسن.
اکتاویوس:اره خواهشا انقدر گیر ندیدید و محیط رو واسه این دو تا گنجشک فراهم کنید.
اوریل یه نگاه به کریچر انداخت و گفت:نخیر!ما از این اعتقادا نداریم!مهریه ای که واسه وینکی در نظر گرفته شده 500 گالیونه.
بینز:چه خبره!حالا خوبه ترشیده س!خواستگاری نیکول کیدمن می رفتیم ارزون تر در میومد.
کریچر:بینز!به وینکی خانم حرف بدی نزن!
گابریل:همینه که هست!از سر راه که نیو وردیمش خیرات کنیم!
اکتاویوس ادای حساب کردن رو دراورد و گفت:نه!جون شما صرف نمیکنه!ارزون تر بدید مشتری بشیم!
اوریل:قیمت همینه که گفتم.می خواید ادی ماکای رو بردارید 4 سیکل.!تازه کارت ضمانت هم داره!
بینز به کریچر گفت:این ادی هم خوب چیزیه ها!
اکتاویوس هم گفت:نه ادی دست خورده س.به جاش فلور دلاکور رو بردار.
اوریل:اهای!همه رو دستمالی نکنید!کلی زحمت کشیدیم تا پرورششون دادیم!یدونه رو انتخاب کنید دیگه!
کریچر:نه قربون دستت!همون وینکی رو میخوام.500 گالیون رو هم میدم.
اوریل:خب!حالا می رسیم به مسئله خونه!درسته که هاگوارتز هست!ولی یه وقت شاید وینکی دلش بخواد مستقل بشه.واسه اون موقع چی تو چنته داری!
کریچر:خب راستش از جدم یه خونه تو لندن بهم به ارث رسیده!
اوریل :یه خونه!
گابریل:تو لندن؟
کریچر:بله!اون موقع که جدم تو خونه اربابش کار میکرد،اربابش به دلیل خوش خدمتی یکی از کابینت های اشپزخونه انجا رو بنام جدم کرد.حالا هم نسل به نسل گشته تا اون کابینت به من رسیده.من فکر میکنم اون کابینت جای بسیار مناسبی واسه شروع زندگی مشترکمون باشه.بخصوص شبای اول که خیلی کارا میشه تو کابینت کرد!
اوریل:حالا در مورد این مسئله بعدا بحث می کنیم!برای عروسی،سالنی و خواننده ای و از این جور چیزا در نظر گرفتید؟
بینز:بله!راستش در حال رایزنی با یکی دو نفر در مورد سالن هستیم!
اکتاویوس:در مورد خواننده هم منو بینز و کریچر فکرامونو رو هم ریختیم و به یه نتیچه خیلی خوب رسیدیم.اینکه تا ما اینجا اوریل رو داریم چه لزومی داره که یه خواننده خوب بیاریم؟!
اوریل که ذوق زده شده بود گفت:کی؟من؟!الکسا پس این وینکی چرا چای نمیاره؟!
بینز:راستی گفتی الکسا،بهتره اینو بگم که ما اونو هم واسه اینکه جماعت رو سرگرم کنه مد نظرمون قرار دادیم.هرچی باشه تو حرکات موزون رقیب نداره!
بالاخره وینکی با یه سینی چای که روش 3 تا فنجان چای بود وارد خوابگاه شد.و بعد از اینکه به اوریل و گابریل چای داد.و از کنار بینز و اکتاویوس گذشت(به بینز و اکتاویوس اصلا چای نداد) سینی چای رو به سمت کریچر گرفت و گفت:دهنتو شیرین کن کریچ!
اکتاویوس هم دید که کریچر به ارومی چیزی جواب داد که اکتاویوس تونست کلمات جونم و لاو رو تشخیص بده.بعد هم وینکی رفت و یه جایی کنار گابریل و الکسا که تازه وارد شده بود نشست.
کریچر:
کریچر بعداز اینکه یه خورده چای خورد گفت:به به!چه چای خوش طعمی!چایتون چیه؟
وینکی:اوا!راستش نمیدونم.برادر حمید هم که نیست ازش بپرسیم.
اکتاویوس فنجان چای رو از دست کریچر قاپید ویه خورده مزه مزه ش کرد و بعد بلافاصله گفت:واه!واه!این چای یا اب زیکو؟!
گابریل:علف باید به دهن بزی شیرین باشه!
اوریل:خب!وینکی نظرت راجع به کریچر چیه؟
وینکی یه کم عشوه اومد و بعد گفت:راستش رو بخواید اول باید نظر داداشم رو بدونم.اخه میدونید که داداش من خیلی غیرتیه!تا الان همه خواستگارا رو رد کرده!
بینز:نفهمیدم!نفهمیدم!این خانم تا دیروز هیچ کس و کاری نداشت.حالا که ما روش انگشت گذاشتیم(بینز یکی از انگشتاش رو نشون داد ولی به نظر نمی رسید که انگشت اشاره باشه)100 تا صاحاب پیدا کرده؟
کریچر:بینز!با وینکی خانم درست صحبت کن!
اکتاویوس:برو بابا تو هم با این وینکی خانم.
اوریل:حالا وینکی جان!اسم داداشت چیه؟
وینکی:اسم خانداداشم سرژ تانکیانه!قراره فردا صبح به اینجا برسه!
جمعیت اول بهت کردن و هیچی نگفتن و بعد اکتاویوس که بغض کرده بود گفت:به حق کله اژدری های یورتمه برو!بینز دیدی چه خاکی بسرمون شد؟این یارو سرژ تانکیان همون سیبیل کلفته س.همون که یه ملتو عاصی کرده.میگن دست بزن داره!
کریچر اب دهنش رو قورت داد و به وینکی گفت:وینکی خانم ببخشید ولی این خانداداش شما چجوری این خواستگار قبلی ها رو رد کرده بود؟
وینکی:مثل همه ادمای دیگه با زبون خوش!
کریچر:خب خیالم راحت شد.
وینکی ادامه داد:با مشت ومال!
کریچر و بینز و اکتاویوس


یک زن چیزی ج


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۱۳:۰۹ جمعه ۶ مرداد ۱۳۸۵

کارآگاه ققنوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۲۶ سه شنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۳:۱۴ شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲
از در کنار دمبول
گروه:
مـاگـل
پیام: 911
آفلاین
این پست در راه آزادی فروم زده می شود

فضای عجیبی بود جایی تاریک که فقط با رقص نور دیده می شد دو میز بیلیارد وسط بود و تعدادی مبل دور و وره میز ها بودن...
جلوی میز شماره 1 کریچ و وینکی وایستاده بودن و درباره بازی صحبت می کردن
کریچ:خوب تو شرطط چیه اگه بردی؟!!
وینکی:من نظارت ریون رو می خوام!!
کریچ:باشه...
وینکی:تو شرطط چیه؟!
کریچ:گوشت رو بیار جلو...
لحظه ای بعد صحبت کریچ تموم شد و برق بی ناموسی در چشمان وینکی و کریچ دیده شد
وینکی:قبوله
در کنار میز شماره 2 ققی با ساحره ای مشکوک که دستاری روی سرش بود در حال بازی بود
و در روی مبل ها هم برو بچ تالار نشسته بودن
سرژ روی یه مبل 3 نفره نشسته بود و دوتا دختر کنارش نشسته بودن
سرژ:اوه اوه چه هوا گرم شده بذارین من برم بیرون...
دختره مشکوک کنار سرژ:خوب عزیزم لباساتو در بیار...
سرژ مغزش دیوانه وار کار می کرد تا یه جوری از اونجا در بره...
برادر حمید هم روی مبل بغلی نشسته بود که ناگهان چشمش به چیزی سفید و قلمبه می خوره
...کمی اون ور تر دختر مشکوکی که با ققی بیلیارد می زد دامن کوتاهی داشت و برای اینکه بتونه دستش رو به چوب برسونه خم میشه و دامنش خیلی به صورت بی ناموسی می ایسته و برادر حمید که این حرکت رو می بینه از خود بی خود میشه...
ققی هم همون لحظه ایت رو می زنه و دختر با برادر حمید به سوی مکانی نورانی می رن!!
اون میز هم کریچ از وینکی برده و داره سر این قضیه بحث می کنه که باید شرط رو قبول کنه...
وینکی:باشه... باشه پس امشب کابینت پشتی آشپزخونه!!
کریچ:آره آره ایول...
ققی نگاهی به کریچ می کنه و اونو به بازی می طلبه...
اون ور تر سرژم هم عرق از سرو صورتش می باره و دنبال فرصتی بود که در بره...
دختر مشکوک کنار سرژ:چرا موهات بهم ریخته شده الان برات شونه می کنم...
سرژ:نه نه من 12 ساله موهامو شونه نکردم دست نزن بهش رکورد میخوام بزنم
دختره:برو بابا و شروع می کنه شونه کردن موهای سرژ
سرژ:چرا انقد دستت رو به گردنم می مالی شونه میخوای کنی...
دختره:باشه عزیزم

ققی و کریچ وسط بازی بودن که ققی اشتباهی وسط بازی ایت رو می زنه می بازه...
کریچ:دیدی من خفن ترم
ققی:من جایی کار داشتم خودم از دستی زدم تو در برم...
کریچ:دروغ نگو...
ققی نگاهش به سرژ می افته که به طور سخت مشغول گفت و گو راز و نیاز و حتی جنب و جوش بود...
و می ره به سرژ کمک کنه...خداییش دو یه یک نامردیه!!
--------------
صبح بعدی ققی که از خواب پا میشه به دنبال این جای مخوف می گرده ولی هرچی میگرده پیدا نمی کنه تنها چیزی که می فهمه اینه که کمرش درد می کنه...
ققی:سرژی ما دیشب کجا بودیم چرا انقد کمر من درد می کنه...
سرژ:دیوار خوابگاه دخترا ریخته بود داشتیم کار می کردیم تو رفتی با فرقون آجر بیاری که یه دفه وسط راه بیهوش شدی...
ققی:عجب حالی داد...ببینم نمیشه امشب دیوار خوابگاه دخترا بریزه...
سرژ:نخیر پدر من در اومد...نمی دونی با چه سرعتی کار می کردم...
ققی:آره یه چیزایی یادم میاد با سرعت کار می کردی...
---------------
شب صدای انفجاری میاد و همه به سمت محل صدا می دوئن و می بینن که دیوار خوابگاه دخترا با انفجار ریخته..!!
و در حالی که مک بون رو اون گوشه پیدا می کنن پی می برن کار کیه
مک بون در حین بیداری و خوابی تنها حرفی که از زیر زبونش میومد این بود
-حذب...حذب...اونا...ققی...حذب...



Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۲۲:۵۹ سه شنبه ۳ مرداد ۱۳۸۵

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ شنبه ۲۰ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۱
از خونمون
گروه:
مـاگـل
پیام: 256
آفلاین

همه از جا بلند میشن و شروع میکنن به مرتب کردن اتاق. تریپ سفید برفی و هفت کوتوله!
بچه ها: آوریل یه دهن آواز برامون بخون!
آوریل از توی کیفش یه ضبط درمیاره میگه: آقا مگه من بیکارم؟ که شما بگین من بخونم؟ هان؟!....پس فردا صدام گرفت کی میخواد جوابگو باشه؟! هان؟
بقیه:
آوریل ضبط رو میذاره رو زمین میگه:خدا رو شکر این سالم مونده! بیاین گوش بدین!
ضبط رو روشن میکنه.
همه:
-این چیه آخه؟!
-معلومه!
-آلبوم جدیدته؟!
آوریل: نه بابا. آهنگه سفید برفی و هفت کوتولست. البته حالا باید بکنیمش ریون و یک برادر حمید.
خلاصه با موسیقی متن سفید برفی اتاق رو مرتب میکنن.
شب میشه و همه خسته و کوفته نمیدونم چی بگن!
وینکی:من گرسنمه!
بقیه:ما2
- برادر چی داریم واسه خوردن؟!
-هیچی!
-یعنی چی هیچی؟!
برادر:من فکر کردم قضیه سفید برفی جدیه!گفتم الان غذا هم حاضر میشه دیگه!
همه گرسنه بودن و نمیدونستن چی کار کنن...
-میخواین بریم بخوابیم؟
-نه،آخه نویسنده گفته عین کارتون باید بشه!
-کی گفت؟                                  -نمیدونم....
-من یه راه حلی پیدا کردم...
همه باهم :چی؟
.....



همه چیز همینه...
Only Raven


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۹:۱۶ یکشنبه ۱ مرداد ۱۳۸۵

کریچرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ یکشنبه ۸ آذر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۲۰ پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲
از خانه ي شماره 12
گروه:
مـاگـل
پیام: 1223
آفلاین
برادر حمید در حالی که داره موهاش رو میکنه و صورتش رو خراش میده
-من نمیزارم , سدی تو یک چیزی بگو تو که همه جا همراه من بودی تو ارزشی بازیا , تو خاله بازیا , تو بچه بازیا .......
سدی برای رد گم کنی میپره وسط حرفش : این حرفا فایده ای نداره باید به فکر راه حل بهتری باشیم
حمید با گریه : هر فکری میکنین به پناهگاه من کاری نداشته باشین
کریچر: عجب کله خرابی هستی ها نمیشه که رو هوا تالار بسازیم
رزی: خوب تالارمون رو یک جای دیگه بسازیم حمید گناه داره
حمید با سر تائید میکنه
کریچر: نمیشه مگه شهر هرته یک جای دیگه بسازیم فقط یک راه میمونه برامون
همه: چه راهی؟
کریچر: همگی توی پناهگاه حمید زندگی کنیم
حمید دوباره کولی بازی در می یاره
-- بابا اینجا خصوصیه من جلوی شما معذبم شاید بخوام یک کاری بکنم شما نفهمین
همه:
حمید:
کریچر: حالا باید اینجا رو آماده کنیم خیلی کثیفه در ضمن آدم حس بدی بهش دست میده... حس نا امنی .


ویرایش شده توسط کریچر در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۱ ۱۴:۴۱:۳۴

كريچر مرد ؛ زنده باد كريچر


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۷:۳۲ پنجشنبه ۲۹ تیر ۱۳۸۵

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ شنبه ۲۰ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۱
از خونمون
گروه:
مـاگـل
پیام: 256
آفلاین
-داشتي ميگفتي كريچر چي كار بايد بكنيم؟
كريچر كه تعجب كرده بود:ما؟!هيچي....نه....يعني هر كار تو بگي!
وينكي با لبخند:نه ديگه،من كه اينجا غريبم،تو بگو.
كريچر:هان؟!باشه....خوب...خوب....ما اين جا ...ما..
وينكي:بگو ديگه!
كرچر:آخه هيچ كس گوش نميده.
وينكي:چرا من گوش ميدم ،اما يه لحظه صبر كن.
به اطراف نگاهي مي كند.و تمام توان فرياد ميزند:آهاي بچه ها ...دو دقيقه ساكت باشين ....كريچر ميخواد حرف بزنه.
همه با شنيدن فرياد او از جا پريدند و به سمت او برگشتند.وينكي با عصبانيت خاصي گفت:مثلا كريچر ميخواد حرف بزنه ها!ما اومديم تالارو بسازيم،پس....(رو به كريچر با لبخند)حالا همه گوش ميدن!
كريچر با تعجب:مرسي...خوب ما نميتونيم تالارو اينجا بسازيم،اينجا اصلا محكم نيست و با يه فوت خراب ميشه.پس چي كار ميتونيم بكنيم؟!
همه:نميدونن چي بگن!
كرچر:خوب معلومه!ما اين پايگاه رو خراب ميكنيم! و ستون هاي تالارو روي اون بنا ميكنيم!
وينكي شروع به دست زدن ميكند كه ناگهان صداي گريه اي شنيده شد ،همه برگشتند و با تعجب ديدند كه برادر حميد در حال گريه كردن است....


همه چیز همینه...
Only Raven


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۱۹:۵۶ سه شنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۵

کریچرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ یکشنبه ۸ آذر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۲۰ پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲
از خانه ي شماره 12
گروه:
مـاگـل
پیام: 1223
آفلاین
برادر حمید در حال موعظه ادی و آویه
-- ببینید فرزندان من طلا یا طِلا چیزی نیست که بخوایید به خاطرش از هم جدا شید شما باید به فکر بچتون باشین
راستی کوچولو چند سالشه؟
ترق .......ترق.......گوم( دو تا صدای پتک بعد صدای پایین ریختن آوار)
الکسا و انیتا در حالی که هر کدوم یک کلاه ایمنی زرد و یک کلنگ دستشونه به صورت متقارن میافتن وسط مخفیگاره برادر
آنیتا و الکسا: ygrin:
کریچر از اون بالا:عالیه یک دفعه چه تند کندین
انیتا که از شوک بیرون اومده با خوشحالی : به برادر حمید رسیدیم , ما برادر حمید پیدا کردیم( تریپ به آب رسیدیم)
همه ی بچه ها از خوشحالی میپرن پایین تا برادر حمید رو از نزدیک ببینن
کریچر از اون بالا : هی شما برگردین بالا ,
همه: تو بیا پایین
کریچر: وینکی تو بیا بالا
وینکی: تو بیا پایین

یک ربع بعد
کریچر که الان پایینه : هه چه باحال من الان پایینم ولی هنوز هیچیم نشده
برادر حمید یک گوشه داره سرش رو میزنه به دیوار و با خودش یک چیزایی میگه
کریچر: بچه ها ما توی این زمین سست نمیتونیم دوباره تالارمون رو بسازیم به یک زمین محکم احتیاج داریم
رزی و دزی دارن مثل ندید بدیدا عکسای رو دیوار رو نگاه میکنن
- این چه نازه آدم دلش میخواد لپاش رو بکشه
ادی و اوی هم دارن بحث میکنن و هر از چند گاهی ادی موی اوریل رو میکشه
آنیتا هم دفترچش رو در اورده و داره مشخصات پناهگاه رو مینویسه تا در صورت لزوم برای دادن مجوز اقدام کنه
و خلاصه هر کی به یک کاری مشغوله و کریچر رو به حساب نمی یاره اما
وینکی: داشتی میگفتی کریچ باید چیکار کنیم


كريچر مرد ؛ زنده باد كريچر


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۱۴:۳۳ دوشنبه ۲۶ تیر ۱۳۸۵

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
مـاگـل
پیام: 1323
آفلاین
از اون طرف...
مک بون با ناراحتی داره به چو نگاه میکنه و آه حسرت میکشه:
_ هی ... روزگار!... تازه می خواستیم با چو هم بوق!... اما حیف که دیگه تالاری نمونده... هیییییی!!
اکتا و بینز و الک و یونا و وینکی و کریچر و خلاصه تمام ملت ریونی هم که میبینن یه نفر خواستار تالاره، و حرف دلشون رو زده، با خوشحالی میگن:
_ ها ایول!... آنیتــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا؟!... داری در می ری، کلک؟!
آنیت در جا وایمیسته و میگه:
_ کی، من؟!... نه !!... دارم میرم هافل!!.. اونجا سرژ هست! یه ذره پارتی بازی میکنه، منم اونجا بخوابم!!
کریچر ابروهاش رو می ندازه بالا و میگه:
_ خوابگاه هافل مختلطه!... اوتو هم اونجایه!... حالا میخوای بری، برو!
آنیتا به حالت استیصال در می یاد و با خشم پاشو به زمین میکوبونه و غر میزنه:
_ اه... پسره ی چیز!... معلوم نیست چرا لج افتاده... به جهنم!... همینجا کفه مرگمو میذارم!
و همه اونجا ولو میشن و می خوابن!

ساعت: 3 نصفه شب!!

ملت ریون در خواب هستند و یدفعه انیت از خواب می پره و داد میزنه:
_ آهای!...من یه فکری دارم!!
همه به حالت اینکه یکی بهشون سوزن زده باشه، از خواب میپرن و نفری یه دونه میزنن تو سر آنیت! بعد وینکی میگه:
_ تازه داشتم خواب کریچر رو میدیدم!... زود کارتو بگو برم ادامش بدم!!
آنیت بشکنی میزنه، و در حالی که داره قدم میزنه، میگه:
_ خیله خب... بابا ما اینجا دو تا جن داریم!... کفتر با نفوذ داریم!... روح داریم!... نواده ی ریون داریم!... نایت الف داریم!... جونور 5 پا داریم!... یه ماگل داریم!... یه دیان داریم!... دو تا بیناموس داریم!...چند تا ارزشی داریم!... یه خرخون داریم!... یه خواننده و یه خوشگل و یه راجز داریم!... یکی داریم که میگه خیلی پارتی داره!... من رو دارین که ولدی بهم پیشنهاد میده مرگخوار بشم، شوور ویزیرم و بچه ی دامبل!... بابا اینهمه آدم!!!...
ملت به حالت خنگولی و" که چی؟!" بهش نگاه میکنن! آنیت یکی میزنه تو پیشانیش و میگه:
_ الهی همتون جریوس مکزیمم بشین!... بابا خودمون تالار رو میسازیم!... اما ایندفعه مهندسی ساز!... که دیگه با یه هوار، نریزه پایین!... چطوره؟!
همه با نگاه" اینم بد فکری نیست" به همدیگه نگاه میکنن و بلاخره کریچر میگه:
_ درسته!... این فکر خیلی خوبیه!... پس باید مهندسی ساز باشه... یعنی باید فندانسیون هم داشته باشه!
وینکی و دیان و پتونیا و پری دریایی، چون خیلی بچه های کوچولو و خجالتی ای بودن، حرفشون رو سرافینا میگن، اونم داد میزنه:
_ خب فندانسیون چی هست حالا؟!
کریچر میره یه کلاه از اونایی که مهندسا میذارن رو سرشون، رو میذاره رو سرش و میره رو کول کفی سوار میشه و در حالی که مثل آنیت لحن موعظه گرانه داره، میگه:
_ فندانسیون!... یعنی اینکه اونجایی رو که قراره روش ساختمون بنا کنیم و رو کلی بکنیم تا بتونیم برای ساختمونمون، زیر سازی بکنیم!!

چند لحظه ی بعد...
همه یه مشت بیل و کلنگ گرفتن دستشون و دارن زمین رو میکنن، غافل از اینکه مخفیگاه برادر حمید هم زیر همونجا ساخته شده!!


ویرایش شده توسط آنیتا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۲۶ ۱۶:۰۱:۲۸

منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.