هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۵:۱۷ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۸۵

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۱۴ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۴:۰۹ یکشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۸
از پاریس
گروه:
مـاگـل
پیام: 929
آفلاین
رزی سکته رو که می زنه ناگهان صدای
-هاهووووووووووووووو .... هاهایییییییی..... اهووووووووهههااااااااااااییی!

فلور: این صدایی جز صدای تارزان جادوگر برای نجات رزی نمی باشد ناگهان!

دامبلدور پدیدار می شود ! و رزی رو از چنگال آن گوریل بی ریخت نجات می دهد!

آنیتا و دراکو:
آنیتا: تو.... تو... دراکو هیچوقت عرضه نداشتی تو فقط بوق بلدی فقط و فقط بوق! تو هیچوقت اینقدر برای من کلاس نزاشتی

دراکو:

همه ی ملت ریون می یفتن به جون هم که چرا هیچکی اونارو در همچین مواقعی نجات نمی ده!

فلور: من همیشه می گم زیر سر این دامبلو!

صدای رزی از دور دست!: فلور

فلور:

قیافه ی رزی در دوست دست!:

فلور: من هیچ کاره ام

ملت:

فلور:


دلبستگي من به جادوگران و اعضاش بيشتر از اون چیزی که فکرشو میکنید


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۲۳:۰۵ چهارشنبه ۷ تیر ۱۳۸۵

آوریل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۰۷ یکشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۷
از کارتن!!
گروه:
مـاگـل
پیام: 789
آفلاین
بعد ناگهان صدای جیغی بنفش تر از جیغ خودش شنیده شد و او رفت تا ببیند چه کسی توانسته رکورد جیغ او را بزند.
دوباره صدای جیغ به گوش میرسه.

رزی : این که آوریله خودمونه، آوریل!!
آوریل : جیـــــغ
رزی بدو بدو به سمت آوریل حرکت میکنه که پاش به ریشه کت و کلفت درختی که مثه چغندر از خاک بیرون اومده، میگیره و با مغز میره به سمت یه قفس.
میله های قفس به طرز خطرناکی با هم فاصله داشتن و رزی هم که زیادی لاغر بود، به سادگی از میله های قفس میگذره و میفته داخل قفس.
آوریل : رزی....رزی.....جـیـــــــــــغ! بدون هیچ شوخی دارم میگم جیــــــــــــــــــغ!
رزی در حالی که از جاش بلند شده و داره پشتش رو تکون میده بر میگرده به طرف آوریل : خیلی ارزشی آوریل، قرار بود اینجا عین آدم پست بزنی تا بقیه ارزشی بازی در نیارن، بهتر نیس که....چی؟ چرا مثه این فیلما که وقتی یه هیولایی پشت آدمه، دوستش مثه احمقا هی به پشتش اشاره میکنه، به پشتم اشاره میکنی؟! (جمله رو با دقت بیشتری بخونین، یه خورده پیچیده اس!)

رزی برمیگرده به سمت پشتش و آرزو میکنه که ای کاش با کریچر بوووووق، ولی با این صحنه روبرو نمیشد. درون قفس گوریل خوش تیپی که دستار (عمامه) سرش بود، داشت واسه خودش موز میخوره و با لبتابش فیلم کینگ کونگ رو نگاه میکرد.
از حرکات گوریل به نظر میرسید که اونجای فیلمه که کینگ کونگ بالای برج واستاده و یه هواپیما رو داغون میکنه. چون ناگهان گوریل مذکور رفت بالای درخت و موشک کاغذی که توش نامه عاشقانه یکی از طرفدارای آوریل برای اون بود رو گرفت و مچاله کرد!

رزی : جیـــــــــــغ!
آوریل : جیــــــــغ!
فلور : ایول جو سازی، همه با هم جیـــــــــــــــــغ!

و گوریل بدبخت با شنیدن این همه صدا، دست از فیلم نگاه کردن برمیداره، میره وسط قفسش وایمیسته و مثه حیوونای احمق ابله جوزده (ایول رپ ایرانی ) شروع به عربده زدن میکنه!
رزی تحت تاثیر همین آهنگ که در بالا بهش اشاره شد دست از جیغ زدن بر میداره : S.O.S please some one help me!
در گوشه دیگه خبرنگارا دوباره آوریل رو گیر اوردن و شروع به سوال پیچ کردنش میکنن : درسته که شخصی ملقب به «هانی» که آشنای شماس، به سربازی رفته؟
اوریل : miss u honey
خبرنگار بعدی : در مورد شایعه پسر همسایه چی دارین که بگین؟ هدف ملت از استفاده از این شخص چیه؟
آوریل : اونا میخوان واسه من پاپوش درست کنن، ولی همینجا بگم : I'm here without you baby!

آنیتا : باشه باب، فهمیدیم انگلیسی بلدی، فهمیدی آهنگ گوش میدی، خیلی ارزشیی، این همه باهات حرف زدم که ارزشی ننویسی، بوقیدی که! از تالار من برو بیرون!!
آوریل : اون موقع که تو به دامبی میگفتی دیب دیمینی، اینجا تالار من بوده!
و دعوای این دو نفر بالا میگیره، در حالیکه رزی در قفس گوریل در حال سکته بود!

(پ.ن : هرکی بگه آوریل چرا بار اول جیغ زد جایزه داره!)


[size=small]جادوگران برای همÙ


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۳:۱۰ سه شنبه ۶ تیر ۱۳۸۵

مادام رزمرتا old32


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۷ سه شنبه ۴ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۴:۴۳ چهارشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۰
از سه دسته جارو
گروه:
مـاگـل
پیام: 180
آفلاین
بینز با خودش میگه(عجب کاری کردما حالا چیکار کنم؟)
از اونجا که فکر کردن به بینز نمیاد و میبینه وقت هم نداره چون میخواد بره باغ وحش رو ببینه میره پیش فینی و میگه:
فینی جونم :bigkiss:
فینی ساده دل هم خام میشه میگه:
فدات شم بینز جونم مرسی. :bigkiss:
در بخشی دیگر :
انیتا و دراکو دارن بووووووووووق....
در همون لحظه ادی سر میرسه و میگه:
آنیتا مگه ما بساط بووووووووووووق رو جمع نکردیم؟
آنیتا:خوب اینجا که تالار ریون نیست.
ادی که میخواسته نشون نده که ضایع شده میگه:
اِاِِِِِِِِِِِِِِاِاِاِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِاِاِاِاِاِِاِاِاِاِاِاِه ....این خرگوشه رو ببین چه بانمکه...نازی گوگولی....
ناگهان موجود خاکستری رنگی که پشتش به آنها بود برگشت و ادی و آنیتا و دراکو دیدن که اون خرگوش (!) کسی نیست جز کریچر...
ادی:
آنیتا: اه اه اه....تو به این میگی گوگولی.... بیا بریم دراکو....
و به سمتی دیگر رفتند.
ادی که به شدت ضایع شده بود رفت ببینه جاهای دیگه چه خبره که ناگهان چشمش به صحنه ی مشکوکی خورد....در اونجا ادی رزی رو مشاهده کرد که داشت چند تا کانگورو رو نوازش میکرد.
(حالا نکته ی مشکوکش رو خودتون پیدا کنین دیگه )
ادی: رزی داری چی کار میکنی؟
رزی تو چی کار داری؟
ادی : یعنی با کانگوروها هم بوووووووووق؟
رزی یک مشت به این صورت حواله ی ادی کرد.آخه چرا انقدر تو منحرفی بشر....
بعد ناگهان صدای جیغی بنفش تر از جیغ خودش شنیده شد و او رفت تا ببیند چه کسی توانسته رکورد جیغ او را بزند.
--------------------------------------------------------------------
میدونم که ارزشی شده ولی ساعت 3 صبح توقع بیشتری از خودم ندارم.شما هم نداشته باشین.


Only Raven


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۲:۰۴ سه شنبه ۶ تیر ۱۳۸۵

فینیاس نایجلوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۱ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۲:۲۹ جمعه ۲۸ تیر ۱۳۹۲
از توي تابلو
گروه:
مـاگـل
پیام: 117
آفلاین
بچه ها رسيدن به باغ وحش . بينز ميره طرف يه ميمون و يه شكلك در مياره براش اينجوري : . ميمونه يه دفعه جيغ مي كشه ميره يه گوشه ي قفسش كز مي كنه .
بينز : اين چرا اينجوري كرد؟
فينياس : اخه كي به تو ميگه شكلك در بياري ؟ مثلا روحي ها
جان : باب سكته رو زد ميمونه .
بينز :
فينياس ميره طرف ميمونه يه شكلك در مياره براش اينجوري :
ميمونه ميدوه مياد طرف فينياس
فينياس : حال مي كني بينز؟
الكسا :
جان :
بينز عصباني ميشه ( چه جوريش رو خودتون مي دونيد ) مياد طرف فينياس يه مشت حواله ي صورتش ميكنه
فينياس :
آنيتا : اين چه كاري بود بينز ؟ قرار بود دوستي ها بهم نخوره
جان : حالت خوبه فيني؟
فينياس : ها خوبم چيزي نشد . شرمنده بينز نمي خواستم عصبانيت كنم.
عذاب بينز در وجدانش قرار ميگيره
بينز با خودش ميگه ( عجب كاري كردما حالا چي كار كنم؟ )
......


ویرایش شده توسط فینیاس نایجلوس بلک در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۶ ۲:۰۷:۱۷


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۱۵:۳۷ دوشنبه ۵ تیر ۱۳۸۵



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۰ یکشنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۴:۵۷ پنجشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۶
گروه:
مـاگـل
پیام: 433
آفلاین
ملت سریعا کیف و کتلشون رو که معلوم نبود چرا آماده بود رو بر می دارن و د بدو که در رو توی باغ وحش!!!
همه دارن از در مخفی تالار خارج میشن که لونا دویل رو گوشه تالار میبینه تک و تنها ! ( فکر بد نکنین تو خودش بوده ! )
- چی شده دویل ؟ تو نمیای باغ وحش ؟
دویل : من واقعا تحت تاثیر حرفای آنی قرار گرفتم چه قشنگ می گفت " من دوست ندارم دوستی ها خراب بشه "
لونا : اون قضیش تموم شد دویل ! یکم آپ تو دیت باش ... پاشو می خوایم بریم باغ وحش !
دویل : نه تو برو ... من اینجا می مونم و به حرف های آنی جون فکر می کنم
لونا :
ملت :
آنیتا : بالاخره یکی منو درک کرد !!!
ادی : اَه باب جمش کنین بریم باغ وحش ...
همه از در مخفی تالار خارج می شن و تنها کسی که تو تالاره دویله و کریچر که داره شومینه رو تمیز می کنه ( )
با بسته شدن در برق عجیبی در چشمان دویل نم چی میشه ! دویل که گویا خیالاتی در سر داره به سمت دستشویی تالار می ره ... در دستشویی رو باز می کنه و :
- برادر حمید ! تو نرفتی باغ وحش ؟
حمید : باغ وحش ؟ کی رفته باغ وحش ؟
دویل : زود باش برو ... همه دارن می رن باغ وحش ... بدو تا بهشون برسی !
حمید : تو چرا نرفتی ؟
دویل : من ؟!!! هیچی ... همین جوری
حمید : خیل خب باب ( رو به یکی از دستشویی ها ! ) ققی !!! زود باش بیا ! کسی نیست باب ... بیا بریم باغ وحش !
ققی خیلی مشکوک از دستشویی میاد بیرون و با برادر حمید به سرعت از اونجا دور میشه ...
دویل اول این طوری میشه => بعد این طوری => و در آخر این طوری میشه =>
ادامه دارد ؟!!!



Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۸:۵۳ دوشنبه ۵ تیر ۱۳۸۵

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
مـاگـل
پیام: 1323
آفلاین
یهو بینز از خواب می پره:
_ ها...چی شد؟!..مرد؟.. زندست؟!...
فینیاس با بدبختی میگه:
_ یعنی تو گوش نکردی من چی گفتم؟!
بینز فکر میکنه( حالا چه جوریش بماند!) و میگه:
_ چرا... تا یه جاییش ب.دم، ولی احساس خود بزرگ بینی بهم دست داد، جو گیر شدم، رفتم تو فضا!
فینیاس یه کم لب ورمیچینه و میگه:
_ خب... پس حالا تو باید ناظرا رو دعوا کنی دیگه!!
بینز که هنوز تو فضا بود، جو میگیردش و داد میزنه:
_ هوی...ادی، انی...بیاین اینجا بینم!! ( زد تو خط جواتی!!)
ادی و آنی خیلی ریلکس وارد میشن!
بینز متعجب میشه، ولی از رو نمی ره و میگه:
_ ببینم باز شماها به بچه ها گیر دادین، هان؟!
ادی یه ذره فکر میکنه و میگه:
_ من که نبودم!... شاید آنیت جان، لازم دونسته!... البته باید دلیل داشته باشه، نه آنی؟!
آنیتا می خنده و میگه:
_ هـــــا!... این قضیه داره!... من خیلی بچه خوبیم، دوست دارم شماها هم بچه های خوبی باشید!... ببینید، مثلا من دوست ندارم کسی تو نوشته هاش، از لغات مثل" خفه شو" یا " روح کثیف" یا اینجور چیزا استفاده بکنه. دیدم دزیره جان که از بابت کنار شومینه ناراحت بود، اینجا پست زده، من هم می دونستم ممکنه ناراحت و عصبانی باشه، و ممکنه حواسش نباشه و در قالب رول یه چیزی بگه! منم هم منظورم با دزیره جونم بود، هم با همه ی بچه ها...
بینز تحت تاثیر حرفای آنیتا سرش رو می ندازه پایین. انیتا ادامه میده:
_ در ضمن، اگه اینجا ناظر داشت، من ناظر اینجا نمیشدم، و اگه جای دیگه ناظر لازم داشت، ناظر اونجا میشدم...
بینز باز بیشتر شرمنده میشه!! بعد آنیتا گریش میگیره و رو به همه ی بچه ها، در حالی که دزیره هم بغلش واستاده میگه:
_ بچه ها! من دوست ندارم دوستیها خراب بشه... اگه کاری کردم که به کسی برخورده یا ناراحت شده، باشه، معذرت... اوهو...
بعد میبینه کسی عکس العملی نشون نمیده، به حالت استیصال میگه:
_ ای بابا... مثلا صحنه رمانتیک بود!..
ملت تازه یادشون می یفته و میریزن سر آنیتا و باهاش همدردی و گریه میکنن:
_ ایشالا غم آخرتون باشه...
_ بزرگ بشی یادت میره...
_ بقای عمر شما باشه...
_ تسلیت عرض می کنیم!!
آنیتا میبینه فایده نداره، این ملت رمانتیک بازی یاد ندارن، بهتره به همون ارزشی بازی بپردازن! بنابراین میگه:
_ مرسی...مرسی... خب بسه...اقا چرا ماچ میکنی؟!... بیناموسی بازی؟؟!... وایییی!...
اسم بیناموسی که می یاد، همه یه لحظه وایمیستن! آنیتا هم از فرصت استفاده میکنه و میگه:
_ بچه ها... میگم حالا که شبه، بیاین بریم باغ وحش ، حالش رو ببریم!! خوب بید؟! صد تومن وشد!
ملت سریعا کیف و کتلشون رو که معلوم نبود چرا آماده بود رو بر می دارن و د بدو که در رو توی باغ وحش!!!
---------------
رزی جون...برو آموزش رول نویسی رو بخون، هر کی نوشتش بدون اون نکات باشه، نوشتش ارزشیه!! ولی این زیاد ارزشی نبود!!! ایول، پست بزن!


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۱۸:۱۴ یکشنبه ۴ تیر ۱۳۸۵

پروفسور بینز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۱۸ سه شنبه ۱۰ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۴:۱۳ جمعه ۱۰ تیر ۱۴۰۱
از تالار عمومی ریون کلاو
گروه:
مـاگـل
پیام: 742
آفلاین
آوی:بچه ها بدوین بگیرینــــــــــــــــــــــــــــش....
و ملت رفتن تا دزیره رو بگیرن...
در همین زمان پروفسور بینز یه عربده ی بلند میکشه و خودشو چهار دست و پا میندازه وسط
بینز : وایستید بینم با به دزیره گیر دادید
ملت ریون وحشت زده به سمت بینز نگاه میکنن
بینز : چی شده یکی بیاد برام توضیح بده
فینیاس میاد جلو
فینیاس : سلام بر بینز بزرگ یگانه روح بزرگ منش تالار و ناظر بزرگ سایت و
بینز : خوب حاشیه نرو اینا همش تابلوئه اصل ماجرا رو بگو بینم
فینیاس : ببین جناب بینز این ناظرای اینجا اومدن گیر دادن به ما و گفتن نباید بهشون توهین کنیم و بعدش هم باید همش اینجا رو تمیز کنیم
بینز : اوهوم دیگه
فینیاس : خوب بینز جونم همش به ما زور میگن یکیشون که دو روزه اومده فکر میکنه صاحب تالاره حالا یکم تحویلش گرفتیم فکر کرده کی هست
بینز : اوهوم دیگه
فینیاس : اینا که چیزی نیست تازه اومده تهدید هم میکنه ویرایش میزنه که فلان میکنم
بینز : اوهوم دیگه
فینیاس : خوب تو چقدر خنگی باب خوب بقیش رو بیگیر دیگه
بینز به تفکر فرو میره ( حالا چه جوری بماند )
دقایقی بعد
بینز با صدای بلندی ناظرا رو صدا میکنه
بینز : هوی ادی و آنی بیایید اینجا بینم
ادی و آنی که خیلی ترسیدن به جمع اضافه میشن
بینز : بینم باز شماها که به بچه ها گیر دادید هان ؟
ادی : به جان خودم من جرات ندارم به ریونی ها گیر بدم فقط میتونم به تو گیر بدم و الا بقیه رو نوکرشون هم هستم
بینز : خوب آنی تو بوگو بینم چی شده دو روزه اومدی ویرایش میکنی هان ؟
آنی با ترس و لرز به تته پته افتاده
آنی : م م من معذرت میخوام
بینز : دیگه نبینم با بروبکس ریون اینطوری برخورد کنین ها هی ادی برو یکم نصیحتش کن دوزاریش بیوفته
ادی : چشم بینز عزیزم
بینز : خوب بروبکس ریون برید برا خودتون حال کنین
ملت ریون :
........


ویرایش شده توسط پروفسور بینز در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۴ ۱۹:۴۵:۳۰

[b][color=0000FF]بينز نام


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۱۶:۵۹ یکشنبه ۴ تیر ۱۳۸۵

مادام رزمرتا old32


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۷ سه شنبه ۴ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۴:۴۳ چهارشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۰
از سه دسته جارو
گروه:
مـاگـل
پیام: 180
آفلاین
دزیره:آقا من یه پیشنهاد دارم...
آنیتا:
رزی:دزیره تو رو خدا بیخیال پیشنهاد شو...الان این آنیتا هممنون رو از تالار میندازه بیرون.
آنیتا با خودش:راست میگه ها چرا به فکر خودم نرسیده بود
بعد با صدای بلند رو به جمعیت میکنه و میگه :آقا همه بیرون....شما ها با هم دست به یکی کردین ....توهین به ناظر...نچ...نچ...نچ....بیــــــــــــــــــــــــرون
ملت: ما که کاری نکردیم همش تقصیر این دزیره بوقیه....
رزی : بچه ها به نظرتون چی کارش کنیم این دزیره رو ؟
دزیره:
الکسا:میگم چطوره مجبورش کنیم با جان بوووووووق؟
ادی: بساط بوووووق جمع شده ها !!!!!!
ملت : ااااااااههههههههه.....چه بد
رزی : بچه ها گوجه گوجه ...
ملت شروع به پرتاب کردن گوجه ها به سمت دزیره شدند.
دزیره: نکنین بابا اشتباه شد خوب ببخشید....
ولی ملت بیخیال نشدن.به همین دلیل دزیره به سمت در رفت و متواری شد...
5 دقیقه بعد
ملت: دزیره کوش؟؟
آوی:بچه ها بدوین بگیرینــــــــــــــــــــــــــــش....
و ملت رفتن تا دزیره رو بگیرن....
ادامه دارد
---------------------------------------------------------------------
آقا من آخرش هم نفهمیدم ارزشی نویسی چجوریه ولی اگه این ارزشیه ببخشید.


ویرایش شده توسط مادام رزمرتا در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۴ ۱۷:۱۱:۲۹


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۱۰:۵۱ یکشنبه ۴ تیر ۱۳۸۵

دزيره


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ پنجشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۲۲ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از ماه
گروه:
مـاگـل
پیام: 201
آفلاین
اهم اهم اهم....
موضوع: ناظران تالار...
هدف: شوخی برا خنده...( باز نیان پاک نکنن...)
و اینکه: خیلی ارزشی هستین...دیگه معنای ارزشیت رو به انتها رسوندین...به انتها رسوندین...میگن که عاشق تویی...نبض شقایق توی....صدای بوق بوق منم.....( قاطی کردم....هووووی...پررو نشیا!!! )
------------------------------------
==================
++++++++++++++++++

همه اعضای ریون...اعم از ارزشی( یه کسی) و غیر ارزشی( خودم) در حال تمیز کردن و جستجوی موارد بی ناموسی بودن که....
ادی: تمیز کنین...یالا ارزشی ها... .
فلور: چرا خودت خم نمیشی با ما تمیز کنی؟...
ادی: خم بشم؟ وای نــــــه..!!
دزیره یه هو وایمیسته و شروع میکنه به ارشاد کردن ادی:
پسرم....گلم...تپل من....خنـــک..!! همه که مخشون مثل تو منحرف نیست...که بخوان بوووووق...بووق...بووووووق...

ادی:
لونا: واه دزیره؟ این فحشای بدو از کی یاد گرفتی؟
دزیره: از آوریل.. .
آوریل: خدا باز اینا رو من زوم میکنن الان...
( آوریل یه نگاه خشن خشن به لونا و دزیره میکنه...به قول خودش حرکت فوژیانشو فل فل پفکی...( یه همچین چیزایی بود) بعد دزیره و لونا بی خیال آوریل میشن)
الکسا: خب دزیره راست میگه دیگه....
پنی: خانم ها بی خیال... !!

دخترا رو به ناظرا :

ادی:
آنیتا:
بقیه پسرا:

گابریل: سکوووووووووت!!!!!
همه ساکت میشن فوری ا!!..

گابریل رو به دخترا: ببینید عزیزان...دوستان...بووووقا...همه تقصیر شما نیست که...به نظر من تقصیره ناظراست....
دزیره: ایول ( میخواستم به همینجا برسیم )...

فلور: پس میگی چی کار کنیم گلم؟...
نیمفی: ااااههه....بی خیال شین بابا... بیاین همین نظافتمونو ادامه بدیم.. .

لونا: واه واه....چه حرفا....ما نظافت کنیم بعد دوباره ...
دخترا:
دزیره یواشکی:( )

ادی و آنیتا: ساکت شین!!! هووووی....بووووق!!
دزیره: چیه میزنین ویرایشمون میکنین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

یه هو بینز با تعداد زیادی لوله پلیکا وارد میشه(!)...

همه برگشتند دارن اینجوری( ) به بینز نگاه میکنن....
آوریل: تو دیگه چی میگی این وسط...
بینز: بابا من با شمام...مگه نمیخواین اینارو بزنین؟
فلور: کیارو؟ گلم ما میخوایم مصالمت آمیز و بدون برخورد فیزیکی اینارو با خاک یکسان کنیم...لوله پلیکا واسه چیه؟
همه ناگهان متوجه ی چکش فلور شدن و کمی خودشونو جمع کردن....

دزیره: اقا من یه پیشنهاد دارم....

..................................................
....ادامه دارد......
...................................عزیزان...گلم ها.....تپل ها....خنک ها....دوستان(!)....بیاین ادامه بدین..................................

همه ی اهالی ریون و دزیره ی عزیز، من هیچگونه توهینی رو چه در قالب طنز و چه جدی نمی پذیرم. امیدوارم حواستون باشه. این رو یک اخطار تلقی کنید. مسصالمت هم اشتباهه، مسالمت، از سلامتی می یاد. با تشکر.

ویرایش دزیره:
آنیتای عزیزم...گلم...تپل من...من به کسی توهین نکردم...اینا همه روله...اگه اینا توهین باشند که دیگه هیچی...
خب اگه اینقدر هم حساسی سر این قضیه و حرص میخوری میتونی درخواست بدی که ازت اسمی نبرن...
اما بدون من توهین نمیکنم...
اما به موقع خدا رو چه دیدی...شاید منم توهین کنم


ویرایش شده توسط دزیره در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۴ ۱۰:۵۹:۳۶
ویرایش شده توسط آنیتا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۴ ۱۱:۳۶:۳۶
ویرایش شده توسط دزیره در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۴ ۱۴:۰۸:۳۴


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۲۰:۱۳ شنبه ۳ تیر ۱۳۸۵

جان راونکلاو old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ پنجشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ دوشنبه ۲۴ آبان ۱۳۸۹
از مثلث برمودا
گروه:
مـاگـل
پیام: 181
آفلاین
بينز و فينياس داشتن ميرفتن وواسه خودشون كلي حال ميكرن كه تو راه يك نفر رو ميبينن با كت شلوار سبز يشمي.
بينز:به به...سلام به جان جان.اهم...جان جان فينياس...فينياس جان جان
جان:اهم....خوشوقتم.
فينياس:منم خوشوقتم جان جان.
جان:همون جان بگو...
فينياس:خوب منم گفتم جلن جلن ديگه.
بينز:منظورش اين بود كه همون جان صداش بزن.
فينياس در حالي كه كمي سرخ شده بود:اي بابا...خوب مگه من گفتم باب جان...منم گفتم جان جان.
جان:اِ مثل اينكه شما شوخيت گرفته ها...آقا راحت باش اينجا خونه ي خودته...به من بگو جان...
فينياس:ديگه دارم عصبي ميشم ها...خوب منم گفتم جان جان ديگه...
بينز:باب اين منظورش همون جان جونه.
جان:خوب اينو ازز اول بگو.هي ميگي جان جان.منم فكر ميكنم داري ميگي جان جان....نگو داري ميگي جان جان.
فينياس:خوب آره ديگه منظورم همون جان جان بود...جان جان.
بينز:باز گفتي كه جان جان؟؟؟؟بگو جان.
كارگردان:آقايان نميخواين تمومش كنين؟؟؟بسه ديگه خواننده خسته شد...
بينز:اصلا به تو چه؟تو چي كاره هستي؟
كارگردان:راست ميگي ها من چي كاره هستم؟
جان:باب تو همون كارگردانه هستي ديگه...اين الكسا(در دلش ميگه:هي ...چقدر دلم واسش تنگ شده)هي خودش رو ميكشه تو رو شبيه مديري در بياره.
كارگردان:اِ من كارگردانم؟پس تو چرا منو باب صدا كردي؟
فينياس:خوب شايد اسمت بابه؟
كارگردان:يعني اسم من بابه؟عجب!!!
بينز:ببين باب اگه با مش رجب كار داري ميري تو خوابگاه دخترا داد ميزني آوريل بياد...اون خودش نقش مش رجب رو بازي ميكنه.
كارگردان سرش رو مياندازه پايين مثل يك حيوان دست از پا درازتر به سمت خوابگاه دخترا ميره.
جان:خوب كوجا بوديم؟
فينياس:داشتيم ميگفتيم كه تو جاني.
جان:به من ميگي جاني؟
بينز:نه داره ميگه كه تو جاني
فينياس:آقا چرا حرف تو دهن من ميذاري؟من كي گفتم اين جانيه؟
جان:همين چند دقيقه ي پيش گفتي جاني...
....ادامه دارد...
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
چندتا مطلب مهم.
1.آيا واقعا اين چند نفر همينطور به گفته هاشون ادامه ميدن؟؟؟
2.فكر ميكنم يك چنين پستي چندي پيش توسط بينز خورده بود.من ديگه ميخواستم ارزشيش كنم...دوباره زدم با فين فيني آشنا بشم.
3.به دو نكته ي بالا دقت كنين.
4.خوب حال همگي خوبه انشاا...؟؟؟
5.ديگه حرفي ندارم.
6.چيزي گفتي؟
7.؟؟؟








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.