نقل قول:
1- در یک رول قهرمان مورد علاقه خودتون بشید و وارد یک زندگی متفاوت بشید،یک زندگی قهرمانانه!
يك روز گرم و تابستاني در منطقه ي دوازده بود.
رز زلر كت شكاري پدرش را از چوب لباسي بر داشت و از خانه بيرون زد.
موي بافته اش در پشت سرش بالا و پايين مي رفت.به حصار رسيد نگاهي به اطراف كرد.
از بعد از مسابقات به همه چيز شك مي كرد و احساس مي كرد كه دوربين ها او را زير نظر دارند.
حتي توي جنگل خودش هم امنيت نداشت.
ولي با اين وجود در جنگل بيشتر احساس راحتي مي كرد، هنوز باور نمي كرد كه حرمت جنگل شكسته شده است.
به راحتي از زير حصار نيمه پاره اي كه جنگل را از منطقه ي دوازده جدا مي كرد رد شد و با چابكي در ميان درختان قد بلند ناپديد شد.
به دنبال كمانش درخت ها را از نظر گذراند، ولي پيدا نمي كرد.
-دنبال اينا مي گردي؟
رز برگشت و كنار درخت، گيل را ديد.گيل جلو آمد و كمان را به سمت رز دراز كرد.
رز دستي به كمانش كشيد و تيري در آن گذاشت و با حركت سريعي آن را رها كرد.تير به چشمان سنجابه خورد.
رز جلو رفت و تير خون آلود را از چشمان سنجاب بيرون كشيد و سنجاب را به گيل دادو گفت:
-اينم شكار امروز!
گيل سنجاب را برانداز كرد و گفت :
-به نظر مياد بچه باشه.
رز شانه هايش را بالا انداخت و رفت جلو تا كمي تمشك بچيند.
هنوز دو قدم دور نشده بود كه گيل به سرعت او را به كنار خودش كشيد.
رز مي خواست اعتراض كند كه گيل انگشتش را روي لبش گذاشت و فشار داد.رز كنار گيل پشت بوته ها نشست و از ميان بوته ها به جاي نامعلومي كه گيل نگاه مي كرد خيره شد.
صداي باگرد هاوركرافت (نوعي هواپيما)در گوش رز پيچيد و خودش روبه روي بوته اي كه رز و گيل پنهان شده بودند ، ظاهر شد.
رز با ناباوري به هاوركرافت نگاه كرد، هاوركرافت در منطقه ي او؟آن هم در جنگل؟قلبش تند تند مي تپيد، به گيل نگاه كرد، گيل به آرامي سرش را به علامت تأييد تكان داد.
حدسش درست بود هاوركرافت به خاطر او آن جا بود آماده بودند تا اورا ببرند.
يكي از مأموران حفظ آرامش به طرف بوته اي كه آن دو پشت سرش پنهان شده بودند، آمد.
تپيد قلب رز بيشتر شد و به طور ناگهاني تيري در كمان گذاشت و به سمت مامور پرتاب كرد.
تير درست در گلوي مامور فرو رفت.
گيل دست رز را گرفت و به درون جنگل كشيد.هردو از ترس جانشان مي دويدند. رز به عنوان برنده ي جنجالي مسابقات عطش كشته نمي شد ولي مادرش، پريم و خانواده ي گيل در خطر بودند.