سوژه جدید
چند دقیقه ای می شد که خورشید طلوع کرده بود و یه جورایی به قصد کُشت -همونطوری که توی تک تک پست های رز میشه دید!
- در حال تابیدن بود. شاید این موقع صبح توی سر سگ هم که میزدی توی این گرما از تختخواب نرمش و از زیر کولرهای خنک تالارش بیرون نمیومد. ولی یکی اومده بود!
در ورودی قلعه با صدای جیر جیر ضایعی باز شد و رودولف در حالی که دو تا قمه را به صورت ضربدری گاشته بود توی شلوارش... اممم... البته دوستان اشاره می کنن توی شلوارش نبوده و توی کمربند و روی شلوارش بوده!
بعله عرض می شد که رودولف از در قلعه خارج شد و رفت و رفت و رفت تا رسید به دروازه ی قلعه.
درست زمانی که رسید و دروازه رو باز کرد با صدای شاپالاق یه نفر اونجا ظاهر شد و در لحظه رودولف چشماش از حدقه زد بیرون!
یک بانوی زیبا روی جلوی رودولف وایساده بود. با موهای طلایی که از پشت به صورتی دم اسبی بسته بود و یک کلاه ژنرالی روی سرش گذاشته بود. آرایش ملیح و دلچسبی که صورتش رو خوشگل تر کرده بود. یه پیرهن نظامی آستین کوتاه چسبون تنگ که دو تا دکمه ی بالاش باز بود به همراه یه دامن کوتاه تنگ که...
- اوی مرتیکه اینجا خانواده نشسته! اینجوری پیش میره رودولف از کنترل خارج میشه!
- آقا خو به من چه؟ روال داستان اینه دیگه! حالا سعی می کنم خیلی صحنه سازی نکنم.
بعد از کش و قوس های فراوان بالاخره رودی و سرکار ژنرال به سمت قلعه راه افتادند.
- خب جناب لسترنج، گفتین که قراره به یک گروه آموزش هایی داده بشه تا بتونن توی شرایط سخت دووم بیارن. من اینجام و آماده م که بهشون کمک کنم. ولی بیشتر باید برام توضیح بدین!
رودولف آب دهنش رو قورت داد و گفت:
- چشم خانووووم. شما جون بخواه اصلاً بیا بریم یه جایی بشینیم یه لیوان نوشیدنی کره ای بخوریم و حرف بزنیم!
ژنرال که از رفتار رودولف تعجب کرده بود، اخم هاش رو در هم کشید و گفت:
- خیر نیازی نیست. لطفاً همینطوری توی راه که داریم میریم توضیح بدید!
- اوه اوه چه بد اخلاق!
خب ببین ژنرال جونی، الان ما یه گروه تنبل بی کار و بی عار علاف به درد نخورداریم که به سختکوشی مشهورن ولی همینطوری نشستن توی تالار دارن تلگرام بازی می کنن!
از طرفی به زودی مسابقات بین گروهی هاگوارتز شروع میشه و ما باید اینا رو آماده کنیم که توی هر مسابقه ای بتونن پیروز بشن و رده ی اول هاگوارتز رو مال خودمون کنیم. از اون جایی که من تعریف شما رو خیلی شنیدم دعوتتون کردم بیاین اینجا و این تن لش ها رو آدمشون کنین.
نظر نویسنده: ای رودولف بی شعور، ببین چطور پیش یه خانم متشخص غریبه خوردمون کردا! یه دهنی من از این سرویس کنم که خودش کیف کنه!در همین لحظه ژنرال یهو سر جاش وایساد و گفت:
- بسه متوجه شدم! همین الان باید شروع کنیم!
رودولف که سر از پا نمیشناخت گفت:
- جووووون می دونستم تو هم دلت با منه!
با گفتن این جمله به سمت ژنرال پرید که ابراز احساسات فیزکی کنه. ژنرال هم با یه حرکت سریع و با یه تکنیک نظامی خفن رودولف رو بلند کرد و مثل پشکل روی زمین کوبیدش!
لباسش رو مرتب کرد و گفت:
- جمع کن خودت رو لسترنج! سریع برو همه ی اعضا رو بیار اینجا! تا 10 دقیقه ی دیگه میخوام همه اینجا به صف باشن. و گرنه من می دونم و تو!