هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

شغل سوم: فروشنده

وظایف: تهیه و فروش اقلام جادویی

حقوق: ماهیانه 25 گالیون بعلاوه معادلی از اقلام فروخته شده

ساعات کاری: چک کردن هر روزه‌ی زوپس مارکت جادوگران

دوره کاری: از ابتدای شهریور تا انتهای فصل پاییز

تعداد متقاضی: یک نفر

جزئیات بیشتر شغل فروشنده ثبت درخواست دریافت شغل





شغل چهارم: معجون‌ساز

وظایف: تهیه و فروش معجون‌های جادویی

حقوق: ماهیانه 25 گالیون به همراه معادلی از معجون‌های فروخته شده

ساعات کاری: چک کردن هر روزه‌ی معجون‌سرای پاتیل‌طلا

دوره کاری: از ابتدای شهریور تا انتهای فصل پاییز

تعداد متقاضی: یک نفر

جزئیات بیشتر شغل معجون‌ساز ثبت درخواست دریافت شغل



شغل پنجم: شفادهنده

وظایف: درمان جادوگران و موجودات جادویی

حقوق: ماهیانه 25 گالیون بعلاوه معادلی از هزینه نوع درمان

ساعات کاری: چک کردن هر روزه‌ی شفاخانه مرداب زیرین

دوره کاری: از ابتدای شهریور تا انتهای فصل پاییز

تعداد متقاضی: یک نفر

جزئیات بیشتر شغل شفادهنده ثبت درخواست دریافت شغل



در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: گیم‌‌نت هاگزگیم
پیام زده شده در: ۱۸:۳۲:۵۲ چهارشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۳
#30

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، محفل ققنوس

آلنیس اورموند


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۲ دوشنبه ۲۴ آذر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
امروز ۰:۰۴:۴۷
از دست این آدما!
گروه:
جـادوگـر
ریونکلاو
جادوآموخته هاگوارتز
محفل ققنوس
شـاغـل
پیام: 206
آفلاین
با حرف یوآن، تماشاچی‌هایی که گوجه و تخم‌مرغ از یه جایی‌شون درآورده بودن تا پرتاب کنن، با غرولند سر جاهاشون نشستن.
- یه غلطی کن دیگه مردک راسو!

یوآن لبخند دندون‌نمایی زد و رو به مانیتور برگشت. این دفعه، ریموس و سیریوس و سردسته زامبی‌ها سه‌تایی همو در آغوش گرفته بودن و "داداشی"، "داداشی" می‌کردن.
یوآن، دو تقه به مانیتور زد که باعث شد توجه اون سه‌تا به سمتش جلب بشه.

- وقتشه بریم بازی بعد.

سیریوس بیلش رو کوبید زمین و به یوآن خیره شد. سعی کرد جلوتر بره ولی خب گرافیک بازی دوبعدی بود و عمق رو ساپورت نمی‌کرد.
- دیگه بسه هر چقدر بازیچه تو شدیم! فقط صبر کن تا پدرم درباره این بشنوه!
- این دیالوگ یکی دیگه نبود؟
- مهمه مگه؟
- داداشی تو نهایتا مامانت درباره اینا بشنوه. که اونم استقبال می‌کنه از بس محبوبی تو خونواده.

سیریوس از حجم حق موجود در فضا به فکر فرو رفت.
یوآن که دیگه بخاطر مشغله‌های کاری، sense of humorش رو از دست داده بود، مانیتور رو بلند، و سپس به سمت راست کج کرد. با این حرکت، جاذبه گرانشی که معلوم نیست طبق کدوم قانون نیوتون تو بازی عمل کرده، ریموس و سیریوس رو به سمت گوشه جنوب شرقی کشوند. صحنه آهسته شد، سیریوس به ساقه یه نخود فرنگی چنگ انداخت و ریموس هم قبل از اینکه از صفحه خارج شه، پاچه شلوار سیریوس رو چسبید. دیالوگ باکس‌هایی با محتوای "بلــــب بــلب بلب!" بالای سر چند تن از زامبی‌ها (که طبق یکی دیگه از قوانین نیوتون جاذبه روشون اثری نذاشته.) شکل گرفت و دست‌های از کتف در رفته‌شون رو به سمت سیریوس دراز کردن. ولی خوشبختانه یا متاسفانه، قبل از اینکه شلوار سیریوس بخاطر وزن ریموس از پاش دربیاد، نخود فرنگی بیچاره از ریشه از خاک دراومد و هر سه داخل بازی بعدی سقوط کردن.

یوآن مانیتور رو به حالت اول برگردوند و پاش رو روی اون یکی پاش روی میز انداخت. نی نوشابه‌ش رو کرد تو حلقش و نصفش رو یک نفس رفت بالا.
- مث که جواب داد.

سیریوس، ریموس و نخود فرنگی کتلت شدن کف بازی بعدی. یکم طول کشید تا به خودشون بیان و بتونن بلند شن. ریموس اول از همه سراغ نخود فرنگی بیچاره‌ای رفت که بیرون از خاک، داشت کربن‌ دی اکسیدهای آخرش رو می‌کشید و تلف می‌شد. اون ساقه کم جونش رو روی پاش گذاشت و با چشم‌های اشکی، به یوآن نگاه کرد.
- چجوری دلت اومد لعنتی؟ این نخود فرنگی خونواده داشت. بچه‌ش قرار بود ماه بعد کاشته بشه. اون لیاقتش-
- فقط بکارش تو خاک.
- هر کی با داداشی من و رفقاش در افتاد ور افتاد راسو! فهمیدی یا حالیت کنم؟
- بابا جفتتون روانی‌این! دیوونه‌م کردین! دارم می‌گم بکارش تو همین خاک کوفتی این بازی کوفتی دیگه!

ملت که با دیدن صحنه از دست رفتن نخود فرنگی احساساتی شده بودن، با ضربه ناگهانی یوآن روی کیبورد از جاشون پریدن.
مثل اینکه ضربه وسیع بود و همزمان کنترل و زد و شیفت و آلت و دیلیت و دبلیو سی و آی ام دی بی و اچ دی ام آی و همه چی رو پوشش داده بود؛ چون کیبورد جلز ولزی کرد و ازش جرقه های سبز و قرمز زد بیرون.
- خسارتشو از جفتتون می‌گیرم. اه.

قبل از اینکه بتونه بشینه سر جاش و دوباره نوشابه بریزه تو اون بی‌صاحاب، جرقه‌ها بیشتر و بزرگ‌تر شدن و چندتایی‌شون افراد نزدیک به میز رو هدف گرفتن. یوآن خودش رو عقب کشید ولی به اندازه کافی عکس العملش سریع نبود؛ یکی از جرقه‌ها به دمش گرفت و اون رو با خودش داخل سیستم کشوند.
باقی ملتی که هنوز گرفتار نشده بودن، از ترس دور خودشون می‌چرخیدن و سر و صدا راه می‌انداختن تا بتونن از گیم‌نت خارج بشن.

یوآن که حالا اون هم تو بازی کشیده شده بود، سرش رو بالا آورد و ریموس، سیریوس و نخود فرنگی‌ای که حالا ریشه‌هاش تو خاک بازی بودن رو بالای سرش دید. عقب عقب رفت و دست‌هاش رو توی هوا تکون داد.
- خودتونم می‌دونین که برای نجات از اینجا به من نیاز دارین.

بعد به باقی جمعیتی که اون‌ها هم وارد بازی شده بودن نگاه کرد.
- همه‌تون! اگه الان منو کتک بزنین و بیفتم اینجا به دردتون نمی‌خورم که.
- ولی دل‌مون خنک می‌شه!

سیریوس مشتی حواله یوآن کرد و قبل از مشت بعدی، ریموس جلوش رو گرفت.
- حق با اونه داداشی. به کمکش نیاز داریم. فقط اونه که همه این بازیا رو بلده.

یوآن بلند شد و خاک رو از روی خزش تکوند.
- ممنون لوپین. خب، حالا اگه اجازه بدین ببینم الان دقیقا کجاییم...

به صفحه شیشه‌ای که اونا رو از دنیای بیرون جدا می‌کرد نزدیک شد. بیرون رو دید زد و چشماش رو تنگ کرد تا بتونه بازتاب عنوان بازی رو از روی مانیتور کامپیوتر روبه‌رو بخونه.
- هولی سان آو عه مادر! خب رفقا، خوش بگذره بهتون. من دیگه رفع رحمت می‌کنم.
- آهای راسو کجا کجا؟

سیریوس دمش رو کشید ولی قبل از ادامه صحبت‌شون، صدای یه آقای صداقشنگی به گوش‌شون خورد.
- به جومانجی خوش اومدید!
- جومان چی؟
- آیا تو فرشته مرگ مایی؟ مرگ من؟ کجایی تو؟

آقای صداقشنگ که صداش از ناکجا پخش می‌شد، خنده نمایشی‌ای کرد.
- من راهنمای شما توی این بازی هستم دوست من.
- خب پس راه را بنما و بذار بریم پی زندگی کثافت بارمون!
- اوه نه... بازی اینجوری کار نمی‌کنه. تنها راه خروج شما از اینجا، به پایان رسوندن این بازیه دوست من. بازی رو شروع می‌کنید، یا می‌میرید؟

جمعیت به هم نگاه کردن. بعضی‌ها شونه بالا انداختن و عده‌ای هم سر تکون دادن. چاره دیگه‌ای جلوی پاشون نبود؛ جز همون مسیر دور و درازی که از اونجا فقط بخشیش به چشم می‌خورد.
سیریوس یه قدم جلو گذاشت و باد موها و انتهای کتش رو به پرواز درآورد.
- ما انجامش می‌دیم!


Though we don't share the same blood
You're my family and I love you, that's the truth


پاسخ به: گیم‌‌نت هاگزگیم
پیام زده شده در: ۱۵:۳۵:۳۰ چهارشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۳
#29

گریفیندور، وزارت سحر و جادو، محفل ققنوس

ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۱ جمعه ۲۱ مهر ۱۴۰۲
آخرین ورود:
امروز ۰:۵۳:۴۸
از مصرف شکلات‌های تقلبی بپرهیزید!
گروه:
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
گریفیندور
محفل ققنوس
جـادوگـر
مشاور دیوان جادوگران
پیام: 68
آفلاین
ریموس قدم اول رو برداشت، ولی پاش رفت توی گِل. آهسته پاش رو درآورد و درحالی که دست‌هاش رو از تنه گل آفتابگردون گرفته بود تا نیفته، چکمه‌ش رو تکون داد تا تمیز بشه. یک گیاه بوکسور، یک قارچ زردرنگ و یک گیاه گوشت‌خوار بنفش رو پشت سر گذاشت. پشت یک گردوی غول‌پیکر که بیشتر به سیب‌زمینی شبیه بود سنگر گرفت و با اشاره سر، به سیریوسی که هنوز پشت ردیف آفتابگردون وایساده بود، علامت داد. سیریوس هم همون قدم‌ها رو طی کرد و کنار ریموس نشست.

زامبی‌ها حرکت نمی‌کردن. حتی گیاهی رو هم نمی‌خوردن. به‌نظر می‌رسید گیاه‌ها هم منظور از پرچم سفید رو درک کرده باشن. ریموس آهسته یک سبد آبکش رو برعکس گذاشت روی سرش و سیریوس هم سرش رو با قابلمه پوشوند. البته قابلمه به قدری برای سیریوس بزرگ بود که هیچ‌جا رو نمی‌تونست ببینه، برای همین یکم از پوست گردو رو جدا کرد و از اون به عنوان کلاه‌خود استفاده کرد.

- خیلی‌خب! ما... باهاتون صلح می‌کنیم. فقط نیاز داریم دلیل‌تون برای این انتخاب رو بدونیم.
- بــلــب بــلــب بــلــب؟

زامبی که لب و دهن چندانی براش نمونده بود، زبون نصفه‌نیمه‌ش رو تکون داد و کلماتی نافهوم رو ادا کرد. درحالی که می‌خواست در همون حالت بی‌حرکت و ساکن تعادل خودش رو حفظ کنه، سعی می‌کرد منظورش رو به ریموس و سیریوس برسونه.
ریموس با انگشت اشاره روی حباب بالای سر زامبی که نمایان‌گر صحبت‌هاش بود کلیک کرد و حباب محو شد. یه نگاه به سیریوس انداخت. سعی داشتن با نگاه‌های حاوی تلپاتی‌ای که تحویل هم می‌دادن، حرف‌های زامبی رو رمزگشایی کنن.
- الان این بهمون فحش داد؟ به کریچر قسم که سر به تنش نمی‌ذارم اگ به داداشی من فحش بده!
- نه داداشم. این بدبخت گوشتی نمونده به تنش. به‌نظرت... زامبی‌ها شکلات دوست دارن؟ درنظر داشتم اگه کار به جاهای باریک کشید یه چندتا ترقه‌ای بهشون تعارف کنم.

ریموس و سیریوس نگاهی به دوتا ابری که بالای سرشون نمایان شده بود انداختن. بعد هم نوبتی پریدن تا روی ابرها کلیک کنن، تا جا واسه صحبت‌های جدید خالی بشه.
- می‌گم توی این بازی‌ها ماه ندارن که کامل بشه، برم همه‌شون رو بدرم؟
- می‌ترسم توی یه بازی بیفتیم که طبق طراحی‌ش هر شب ماه کامل باشه...

زامبی، دست متشکل از پوست بنفش و استخونش رو به آرومی داخل جیب کتش برد. این اولین باری بود که ریموس یک نفر مثل خودش رو می‌دید. کتی که چندجای پارگی داشت، جیبش به چندتا کوک نخ بند بود، شلوار مشکی‌رنگی که سر زانو‌هاش ساییده شده بود و کفش‌هایی که چندسالی رنگ‌وروی واکس به خودشون ندیده بودن. بیشتر که فکر می‌کرد، زندگی خودش هم مثل یک زامبی بود. فقط گام برمي‌داشت، به سمتی که خودش هم نمی‌دونست کجا می‌ره. برای بقا دست به کارهای تکراری می‌زد. انگار فقط نفس می‌کشید. تنها تفاوتش با اون زامبی، این بود که می‌تونست چند کلمه رو درست به زبون بیاره و احتمالا یک‌کم سریع‌تر راه بره.

زندگی نباتی‌ای که ریموس در حال تجربه‌ش بود رو، شاید تنها همون زامبی می‌فهمید. شاید این، همون نیمه گم‌وگورشده‌ی ریموس بود. شاید ریموس باید می‌موند و اینجا، رهبری افراد هم‌نوع خودش رو برعهده می‌گرفت. ولی... اون سیریوس رو داشت. سیریوسی که دیگه کم‌کم داشت با نگاه‌های چپش، حرف‌های زشتی تقدیم ریموس می‌کرد.
- می‌دونستی که هنوز می‌تونیم افکارت رو از توی حباب ببینیم دیگه؟
- ام... چیزه... زامبی‌ها کجا رفتن؟
- یه نگاه به پشت سرت بنداز.

پانزده دقیقه قبل

زامبی، به آرومی دستش رو داخل جیب کتش برد. تیکه کاغذی که گوشه‌هاش پوسیده بود رو درآورد و توی دست چپش نگه داشت. انگشت اشاره دست راستش رو به خون نقره‌ای رنگی که ازلای دندون‌های گیاه گوشت‌خوار می‌چکید آغشته کرد. با همون حرکات صحنه آهسته‌ش انگشتش رو روی کاغذ کشید و بعد از یک دقیقه تلاش، کاغذ رو به طرف سیریوس گرفت. سیریوس دستش رو به طرف کاغذ دراز کرد و اون رو با دوتا انگشتش گرفت. ولی زامبی کاغذ رو ول نمی‌کرد. سیریوس کاغذ رو محکم‌تر کشید، ولی نه فقط کاغذ، بلکه دست زامبی هم از آرنج جدا شد. سیریوس درحالی که لبخندهای زورکی تحویل زامبی می‌داد، دونه‌دونه انگشت‌های چسبناک زامبی رو از کاغذ جدا کرد تا نوشته‌ها قابل خوندن بشن. زامبی اما عین خیالش نبود. انگار یه چندصدباری این جدایی‌ها رو تجربه کرده بود و حالا دیگه دردی براش نداشت.
سیریوس نگاهی به نوشته‌های خرچنگ‌قورباغه‌ی روی کاغذ انداخت.

سلام،
پیشنحاد سلح داریم. ضامبی‌ها از خوردن مقز خسته حستن. دوست داریم مسل شما باقبونی کنیم.
خالصانه، ضامبی‌ها.


سیریوس نگاهی به ارتش زامبی‌ها انداخت. موجوداتی که معلوم نیست تابه‌حال چندتا مغز رو توی معده ‌شون جا داده باشن. البته اگه معده‌ای مونده باشه. ولی به‌نظر خسته می‌رسیدن. البته، از چهره‌ی خنثی زامبی‌ها چیزی نمی‌شد فهمید. ولی سیریوس این تعبیر رو ترجیح می‌داد.
- خب، ریموس، نظر تو چی... ریموس؟

ریموس اما زل زده بود به زامبی و توی دریای خیالاتش غرق شده بود. جایی که شاید می‌تونست چندلحظه‌ای از همه چی دور باشه. اما خب، حباب بالای سرش که یه چیز دیگه می‌گفت.
- چرا تک‌شاخ‌ها یه دونه شاخ بیشتر ندارن؟ نکنه در طول زمان و در اثر فرگشت یکی از شاخ‌هاشون افتاده؟ چقدر که این دست طبیعت بی‌رحمه...

زمان حال

ریموس سرش رو چرخوند تا نمای پشت سرش رو نظاره کنه. یه زامبی با لباس غواصی قرمز که شلنگ آب رو گرفته بود روی خودش، یکی با لباس کارمند بانک که داشت و برگ‌های یک گل رو دونه‌دونه می‌شمرد و چندتا زامبی دیگه، که هرکدوم مشغول به یک کاری بودن.

- ای وای. داداشی باهوش و قهرمانم! تو همه زامبی‌ها رو شکست دادی.
- بدون کمک تو هرگز موفق نمی‌شدم...

ریموس مشغول این فکر بود که توی این موفقیت عظیم سیریوس چه نقشی داشته. شاید آبکشی که روی سرش گذاشته بود، موجب شده بود سیریوس الهام بگیره، ولی باز هم ربطی نداشت. توی همین افکار بود که یک صدا نظر هردوشون رو جلب کرد.
- بابا جمع کنید خودتون رو حال‌مون به هم خورد!

حوصله‌ی یکی از تماشاچی‌های حاضر در هاگزگیم سر رفته بود. گرچه، قطعا بخیل بوده که چشم دیدن دوستی سیریوس و ریموس رو نداشته. اما به هر حال، یوآن هم چندان دل خوشی نداشت.
- خب، مثل این که باید بریم سراغ یک بازی دیگه. مثلا... یه‌کمی هیجان‌انگیزتر؟


...you won't remember all my champagne problems

تصویر کوچک شده



پاسخ به: گیم‌‌نت هاگزگیم
پیام زده شده در: ۰:۱۰:۱۳ چهارشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۳
#28

گریفیندور، محفل ققنوس، مرگخواران

الستور مون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۹:۵۳ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۰:۴۵:۴۳
از ایستگاه رادیویی
گروه:
مدیر دیوان جادوگران
شـاغـل
جـادوگـر
گریفیندور
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
محفل ققنوس
پیام: 205
آفلاین
یوآن که لبخند مکارانه به لب داشت و ملت هم داشتن دورش جمع می‌شدن، چشمکی به سیریوس زد.
سیریوس و لوپین چندتا فحش بد دادن که بازی به شکل &^%$!@ نمایششون داد و یوآن مجبور شد چندتا ضربه به دستگاه بزنه که باعث لرزششون شد و یاد گرفتن دیگه حرف بد نزنن و محیط رو خانوادگی نگه‌دارن.

و اما داخل بازی، ریموس یدونه ماندریک رو به سمت زامبی‌های در حال پیش‌روی پرتاب کرد، که وقتی با زامبی‌ها برخورد کرد منفجر شد.
سیریوس هم با سیب‌زمینی برای خودشون سنگر ساخته‌بود و از پشتش گوجه فرنگی گندیده پرت ‌می‌کرد به سمت زامبی‌ها. یعنی دقیقا کارهای درست و موثر در مقابل زامبی‌ها.

- میگم، اینا پرچم سفید دارن دستشون یا من دارم اشتباه می‌بینم؟

سیریوس با گوجه گندیده زامبی رو زد، که طبیعتا گوجه ترکید و زامبی و پرچمش قرمز شدن. بعدشم برای آسیب بیشتر، سیب‌زمینی پرت کرد تو چشم زامبی.
- اشتباه می‌بینی. قرمزه داداشی.
- با اینکه بعد از اینکه زدیش قرمز شد، ولی باشه.

ریموس به زامبی دیگه‌ای که توسط یک گیاه گوشت‌خوار خورده می‌شد و نگاه کرد، و باز هم به سیریوس که همچنان با نشونه‌گیری دقیق با گوجه و بعدشم سیب زمینی، زامبی‌هارو می‌زد. به نظر می‌رسید سال‌ها تمرین پرتاب آدامس و پوست موز به اسنیپ، بالاخره نتیجه‌بخش بوده.

- میگم داداش سیریوس، به‌نظر میاد این یکی زامبیه هم پرچم سفید دستشه‌ها، میخوای باهاشون صحبت کنیم ببینیم چی می‌خوان؟


تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده

Smile my dear, you're never fully dressed without one


پاسخ به: گیم‌‌نت هاگزگیم
پیام زده شده در: ۱۲:۵۷:۴۳ سه شنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۳
#27

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، محفل ققنوس

آلنیس اورموند


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۲ دوشنبه ۲۴ آذر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
امروز ۰:۰۴:۴۷
از دست این آدما!
گروه:
جـادوگـر
ریونکلاو
جادوآموخته هاگوارتز
محفل ققنوس
شـاغـل
پیام: 206
آفلاین
- خوب گوش بدین ببینین چی می‌گم!

یوآن حالا سرش رو به مانیتور نزدیک‌تر کرده بود.
دیالوگ باکس‌های حاوی "داداشی!" بالای سر ریموس و سیریوس، پوف شدن وقتی که به سمت یوآن برگشتن.

- آره، شاید ندونم چجوری از اونجا بیارم‌تون بیرون؛ ولی می‌دونم چجوری می‌تونین اون تو در امان باشین. پس نظرتون چیه یکم باهام همکاری کنین داداشیا؟
- ببخشید، اون وقت دقیقا از چی در امان باشیم؟

یوآن پوزخندی شیطانی زد و چونه‌ش رو روی دستش گذاشت.
- خب، به هر حال بعضی بازیا می‌تونه واسه شما تازه‌کارا خطرناک باشه. می‌گیری چی می‌گم؟

ریموس و سیریوس نگاهی به هم انداختن.
- می‌گی چی کار کنیم؟
- فقط هر چی می‌گم گوش کنین و دیگه لازم نیست آب تو دل‌تون تکون بخوره!

وقتی یوآن اینجوری حرف می‌زد، بیشتر آب تو دل‌شون تکون می‌خورد. ولی چاره دیگه‌ای نداشتن و کارشون لنگ همین راسوی مکار بود. پس سرهای پیکسلی‌شون رو تکون دادن.

- خوبه. حالا از گوشه سمت راست برین تا برسین به بازی بعد!

بعد خودش بازی بعد رو انتخاب کرد و منتظر موند تا چهره اون دوتا هم نمایان بشه.
سیریوس و ریموس حالا رسیده بودن به حیاط پشتی یه خونه، که لوکیشن بازی بود.

- خب. حالا چی؟
- فقط باغبونی کنین!
- نمی‌شه بریم یه بازی دیگه؟ من دو ترم گیاه‌شناسی رو تک ماده پاس کردم.
- من که همونا رو افتادم چی می‌گی.
- بازی بهتر از این پیدا نمی‌کنین. حالا هم زود باشین تا دیر نشده!
- دیر؟ برای چی؟

قبل از اینکه یوآن بخواد جوابی بده، صدای آژیری از سمت خیابون توی بازی به گوش‌شون خورد و بعدش هم چند نفر پشت نرده‌های حیاط دیده شدن. سیریوس بیلش رو زمین گذاشت و شروع کرد به دست تکون دادن.
- هی مهتابی اونجا رو! فکر کنم نیروی کمکی فرستادن. مشتیا از اینور! ما اینجاییم!

ریموس با دیدن افراد پشت نرده، سیریوس رو هل داد و چوبدستی کشید.
- داری چی کار می‌کنی؟ اونا زامبی‌ان! و تو دقیقا کشوندی‌شون طرف ما؟
- چه می‌دونم خب. اون جلسه که داشتن اینا رو می‌گفتن با جیمز کلاسو پیچوندیم رفتیم شلوار اسنیپو آتیش زدیم.
- فقط پشت سرم بمون.

ریموس چوبدستی‌ش رو تکون داد ولی اتفاقی نیفتاد. چند ضربه به چوبدستی زد و دوباره امتحان کرد، ولی بازم هیچی.

- جادو اونجا کار نمی‌کنه ریموس. از گیاها استفاده کن!

یوآن بین خنده‌هاش گفت و بعد بلند شد و از گیم‌نت بیرون رفت.
- پخش زنده نبرد غارتگران و زامبی‌ها! بدویین که از دست‌تون می‌ره!

عده‌ای با شنیدن صدای یوآن، به هم نگاه کردن و وارد گیم‌نت شدن.
یوآن دوباره پشت مانیتور نشست و به ریموس و سیریوس داخل بازی نگاهی انداخت.
- اوضاع چطور پیش می‌ره رفقا؟

سیریوس که حالا لباسش گلی شده بود و سعی می‌کرد گیاه گوشتخوار بدقلقی رو تو خط مقدم بکاره، عرق روی پیشونی‌ش رو با دستش پاک کرد.
- بذار از اینجا بیایم بیرون، خودم دهنتو سرویس می‌کنم!


Though we don't share the same blood
You're my family and I love you, that's the truth


پاسخ به: گیم‌‌نت هاگزگیم
پیام زده شده در: ۱۶:۱۵:۲۷ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۴۰۳
#26

ریونکلاو، محفل ققنوس، مرگخواران

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۰:۰۲ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۲:۴۹:۰۸
از اعماق خیالات 🦄🌈
گروه:
جـادوگـر
مرگخوار
محفل ققنوس
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
ریونکلاو
مدیر دیوان جادوگران
پیام: 271
آفلاین
یوآن نگاهی به اطراف می‌ندازه. خیل عظیمی از مشتری‌ها با نارضایتی در حال غرغر کردن بودن و عده‌ای که تا این لحظه هم دووم آورده بودن حالا رهسپار خروجی هاگزگیم شده بودن. اینطوری نمی‌شد! باید کاری می‌کرد. اگه راه‌های مسالمت‌آمیز جواب نبود پس شاید باید به روش دیگه‌ای رو می‌آورد...

تهدید!

حتی اگه به ریخت و قیافه‌ش نمیومد!
- با شمام! یا همین الان یه مبارزه‌ی مشتری‌دوست تحویل مشتری‌هام می‌دین یا می‌ذارم تا ابد همون تو بمونین!

ریموس و سیریوس نگاهی به هم می‌ندازن و بعد پقی می‌زنن زیر خنده. یوآن به وضوح نفهمیده بود ماجرا چیه.
- چیه؟ به چی می‌خندین؟
- چیزه... آخه تو همین الانشم نمی‌دونی ما رو چطوری بیرون بیاری.
- متاسفانه باید بگم تهدیدت سوخت.

یوآن دهنشو باز می‌کنه تا جوابی بده و فیلم بیاد که خیلیم خوب می‌دونه چطور باید بیرونشون بیاره. ولی حقیقت این بود که واقعا نمی‌دونست داره چی می‌شه!

- خیلی به مغز روباهیت فشار نیار یوآن. حتی اگه می‌دونستی چطور ما رو نجات بدی، بازم ما ترجیح می‌دادیم تا ابد همین‌جا بمونیم ولی به همدیگه خیانت نکنیم. مگه نه داداشی؟
- همیشه داداشی!

و دوباره سیریوس و ریموس در آغوش هم فرو می‌رن و همین جرقه‌ای می‌شه برای یوآن که راهکار دیگه‌ای به ذهنش برسه. مگه تمامی بازی‌ها به دشمنی با هم ختم می‌شدن؟ شاید باید بازی دیگه‌ای انتخاب می‌کرد که تو اون سیریوس و ریموس هم تیمی باشن؟


تصویر کوچک شده

🦅 Only Raven 🦅


پاسخ به: گیم‌‌نت هاگزگیم
پیام زده شده در: ۲:۵۴:۱۵ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۴۰۳
#25

گریفیندور، وزارت سحر و جادو، محفل ققنوس

ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۱ جمعه ۲۱ مهر ۱۴۰۲
آخرین ورود:
امروز ۰:۵۳:۴۸
از مصرف شکلات‌های تقلبی بپرهیزید!
گروه:
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
گریفیندور
محفل ققنوس
جـادوگـر
مشاور دیوان جادوگران
پیام: 68
آفلاین
خلاصه:
توی گیم‌نت هاگزگیم، رودولف و هوریس بر سر دسته بازی دعواشون شده. دسته از وسط دو شقه می‌شه و از اتصالی سیم‌هاش، رودولف و هوریس وارد بازی می‌شن. راند اول مسابقه کشتی‌گیری به اتمام می‌رسه و بلاتریکس وارد گیم‌نت می‌شه. دستش رو داخل صفحه نمایش می‌بره، رودولف و هوریس رو از صفحه خارج می‌کنه و دو نفری که دم‌دستش بودن رو می‌ندازه تو بازی. بعد هم به‌همراه رودولف و هوریس از گیم‌نت خارج می‌شه.


یوآن، به عنوان صاحب گیم‌نت جلو رفت و تق‌تق به صفحه نمایشگر زد تا مطمئن شه حداقل این یکی جنس توی هاگزگیم اصله. بعد سعی کرد تا بازیکن‌های مفلوکی که به ناچار داخل بازی پرتاب شده بودن رو شناسایی کنه، ولی صفحه نمایشگر متعلق به عهد بوق بود و قطرش اندازه چهارتا پیکسی بیشتر نبود. بنابراین بازیکن‌ها خارج کادر قرار داشتن. بعد از مدتی درگیری با دسته‌ی دوشقه‌شده و همزمان نگه‌داشتن چندتا دکمه، متوجه شد که باید از دوتا جویستیک برای حرکت‌دادن بازیکن‌ها استفاده کنه. جویستیک سمت راست رو به سمت چپ مایل کرد. بازیکن سمت راست آروم به داخل زمین مسابقه اومد و چهره‌ی پیکسلی‌ش قابل مشاهده شد.

- س‍... سیریوس؟

سپس جویستیک سمت چپ رو به راست مایل کرد تا بازیکن مقابل هم وارد بشه.

- تو اونجا چیکار می‌کنی؟ مگه الان نباید تو آشپزخونه هات‌چاکلت بدی دست بچه‌های محفل؟

ریموس داخل نمایشگر، نگاهی به گوینده انداخت و گفت:
- آلنیس‌جان، امروز شیفت کاری شما نبوده احیانا؟

آلنیس که با شم گرگی‌ش اوضاع رو خیط دیده بود، آهسته‌آهسته و سوت‌زنان صحنه رو ترک کرد.

یوآن یکی‌دو بار ضربدر رو فشار داد تا بازی شروع بشه. درحالی که ریموس و سیریوس با حالتی ربات‌گونه به سمت مکان‌های مشخص‌شده برای بازیکن‌ها می‌رفتن، گزارشگر گزارش بازی رو شروع کرد:
- بریم که داشته باشیم یک بازی هیجان‌انگیز دیگه رو! با بازیکنان تازه‌نفس و همه‌فن‌حریف!

جمعیت حاضر در هاگزگیم دو دسته شده بودن و از خودشون، انواع و اقسام صوت رو تولید می‌کردن. یوآن کنترل ریموس رو به دست گرفت و به سمت سیریوس برد.

- و حالا مهتابی رو می‌بینیم که به سمت پانمدی می‌ره! چه شود جدال این دو غارتگر و دوست قدیمی! ریموس دستش رو مشت می‌کنه! حالا مشتش رو حواله می‌کنه به سمت سریوس و... اون رو... بغلش می‌کنه؟

- داداشی!
- داداشی!

جمعیت متعجب به صفحه خیره شدن و ریموس رو هو کردن. ایزابل به سمت یوآن رفت و دسته رو از دستش قاپید.
- بده من تو بلد نیستی! سوسول‌بازی‌ها چیه؟ ببین، اول دایره رو می‌زنی.

- ریموس این بار پاش رو می‌بره هوا! و اینجاست که می‌بینیم... از پاش صدای عروسک I love you درمی‌آد؟

صدای معترضین یک بار دیگه بلند شد و چندنفری هم از هاگزگیم خارج شدن. یوآن که کاسبی‌ش رو در معرض خطر دیده بود، رو به ریموس و سیریوس کرد و گفت:
- نظرتون چیه یکم هیجان تحویل بقیه بدید؟
- نمی‌خوایم.

یوآن مکثی کرد. هرچی نباشه یه راسو بود! درچنین مواقعی، غیر از تخلیه یه سری گاز خوشبو و بدبو، دیگه چه کاری می‌تونست انجام بده؟

مذاکره!

- سودش نصف‌نصف.
- اصلا تو بگو هرچی. ما دوتا هیچ‌جوره باهم مبارزه نمی‌کنیم.


ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۴۰۳/۴/۲۵ ۴:۲۰:۱۹

...you won't remember all my champagne problems

تصویر کوچک شده



پاسخ به: گیم‌‌نت هاگزگیم
پیام زده شده در: ۱۵:۴۷:۴۱ یکشنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۳
#24

کدوالادر جعفر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۲۴:۴۸ جمعه ۱۷ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۰:۳۸:۰۰
از وسط دشت
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 167
آفلاین
اولین تاپیک ایونت زلزله


از حالا می‌توانید برای شرکت در این ایونت پست‌های خود را ارسال کنید.


Lorsque vous sentirez que tout est fini, le reflet du miroir vous montrera le chemin


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده



پاسخ به: گیم‌‌نت هاگزگیم
پیام زده شده در: ۱۳:۵۰:۳۷ چهارشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۳
#23

ریونکلاو، محفل ققنوس، مرگخواران

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۰:۰۲ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۲:۴۹:۰۸
از اعماق خیالات 🦄🌈
گروه:
جـادوگـر
مرگخوار
محفل ققنوس
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
ریونکلاو
مدیر دیوان جادوگران
پیام: 271
آفلاین
با این حرف بلاتریکس، هاگزگیم برای بار دوم در سکوتی بی‌سابقه فرو می‌ره. این‌بار دیگه حتی خبری از قورت دادن آب دهن هم نبود! بلاتریکس برای اطمینان از این که دیگه کسی مزاحم پیدا کردن شوهرش نمی‌شه، نگاه خوفناکش رو دور تا دور گیم‌نت می‌چرخونه.

واکنش حضار این بود که جرات نداشتن هیچ عضوی از بدنشون رو تکون بدن به جز چشماشون! اونا باید روونا رو صد هزار مرتبه شکر می‌کردن که حرکت چشم در حدقه صدایی نداره یا حتی اگه داره، گوش آدمیزاد قادر به شنیدنش نیست.

در همین حین که همه هم‌چون مجسمه سرجاهاشون میخکوب شده بودن و بلاتریکس با موشکافی اطراف رو می‌پایید تا شوهرش رو پیدا کنه، ناگهان صدایی از نقطه‌ای در مرکز هاگزگیم بلند می‌شه که باعث می‌شه سر بلاتریکس به سرعت به سمتش بچرخه. صدا از درون بازی میومد که رودولف و هوریس به درونش کشیده شده بودن و حالا راند بعدی مبارزاتشون شروع شده بود.

بلاتریکس ابتدا می‌خواست نزدیک‌ترین کنسول رو برداره و از همون فاصله پرتابی 100 امتیازی به سمت صفحه بازی داشته باشه تا به همه بفهمونه رئیس کیه. اما وقتی صدای کری خوندن رودولف برای هوریس بلند می‌شه، کنسول رو همونجا تو هوا رها می‌کنه و با قدم‌هایی محکم به سمت تلویزیون حرکت می‌کنه. جمعیت به سرعت از جلوش جاخالی می‌دن.

بلاتریکس با رسیدن به تلویزیون و جلوی چشمان حیرت‌زده‌ی ملت دستشو می‌بره تو صفحه‌ی تلویزیون و رودولفو از کله می‌چسبه.

- جا زدی رودولف؟ من همیشه قهرمان بی چون و چـ...

بلاتریکس اون یکی دستشم تو تلویزیون می‌بره و هوریس وراج رو هم می‌گیره و جفتشونو همزمان از بازی می‌کشه بیرون و با صدای تالاپی وسط هاگزگیم می‌ذارتشون.

- هی زن حسابی! ما اینجا داریم زحمت می‌کشیما! هزاران تماشاگر نیومدن اینجا که جنابعالی دو مبارز ما رو از صحنه خارج کنی!

این صدای گله‌ی داور داخل بازی بود! بلاتریکس با بی‌خیالی یقه‌ی دو تا از کسانی که تو هاگزگیم بهش نزدیک‌تر بودن رو می‌گیره و پرتشون می‌کنه تو بازی.
- اینم مبارزای جدیدت! شما دو تا هم با من میاین تا یه درس حسابی بهتون بدم.

بلاتریکس در حالی که با یک دست رودولف و با دست دیگه‌ش هوریس رو می‌کشید، به سمت خروجی می‌ره و درو با صدای محکمی پشت سرش می‌کوبه. بعد از خروج بلاتریکس و بازگشت امنیت به هاگزگیم، اسکورپیوس با احتیاط جلو می‌ره و حرکت بلاتریکسو با بردن دستش داخل تلویزیون تکرار می‌کنه. اما دستش مدام با صفحه تلویزیون برخورد می‌کنه و هرگز به داخل بازی نمی‌رسه!
- بلاتریکس چطوری هم‌چین کرد؟

در این لحظه علاوه بر "چطوری"، این که "چه کسانی" جایگزین رودولف و هوریس شده بودن هم نکته قابل توجهی بود!


ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۴۰۳/۴/۲۰ ۱۶:۳۰:۱۳
ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۴۰۳/۴/۲۰ ۱۸:۵۲:۱۲

تصویر کوچک شده

🦅 Only Raven 🦅


پاسخ به: گیم‌ نت هاگزگیم
پیام زده شده در: ۵:۲۱:۳۴ یکشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
#22

کدوالادر جعفر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۲۴:۴۸ جمعه ۱۷ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۰:۳۸:۰۰
از وسط دشت
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 167
آفلاین
با ورود و شنیده شدن صدای بلاتریکس، همه سروصداها خوابید. گیم نت به شکل عجیبی ساکت شد. حتی جیرجیرکی که این موقع ها وارد صحنه می شد و جیر جیر می کرد، جرأت نداشت که بیاد و جیر جیر کنه. کمی اونطرف تر، میون جمعیت، چندین نفر همزمان آب دهنشونو قورت دادن و صدای هماهنگی قورتشون سکوت رو شکست.

بلا نگاهی به قورت دهندگان انداخت و با یکیشون چشم تو چشم شد. قورت دهنده، آب دهنش تو گلوش گیر کرد. زرد شد، قرمز شد، سبز شد، آبی شد و در نهایت کسی نتونست گروهشو تشخیص بده تا گروه بندی بشه. پس سیاه شد، کف و خون قاطی کرد و روی پارکت کف مغازه افتاد. همه میخواستن به سمتش برن و کمکش کنن، اما حضور یه نفر براشون سنگینی می کرد.
- که اینطور!

قورت دهنده ناشی، فضا براش تیره و تار شده بود. خیلی تیره شده بود. خیلی خیلی! فضا یکم روشن شد. دوباره تیره شد. باز روشن شد و بار دیگه تیره.

- هوی! انقد اون لامپو روشن خاموش نکن. بسوزه پولشو از اسکور می گیرما!

ناگهان از جایی نامعلوم، فلزی سخت بر فرق سر فرد مذکور فرود اومد و اونو به زمین انداخت. اسکور از پشت سر به یوآن نزدیک شد و دم گوشش گفت:
- منکه نمیدونم کی اونو زد. ولی من خودم اینجا دنبال یکی ام پول گیم نتمو از اون بگیرم. تو میخوای پول لامپتو که همه میفهمن از زمان مرلین و آفتابش پت پت میکنه، از من بگیری؟

در همین حین که یوآن میخواست برگرده و با اسکور دست به یقه بشه، فرد قورت دهنده ناشی رو به موت بود. صحنه هایی ناواضح می دید. ناگهان نوری روشن شد. قورت دهنده مستقیم به نور که کمی سو سو میکرد نگاه کرد و با خودش گفت:
- دیگه آخرشه! وقت رفتنه!

فردی سیاه پوش جلوی نور اومد. قورت دهنده نمیتونست چهره فرد سیاه پوش رو ببینه. اما میفهمید که این سیاهی، فرشته مرگه و باید باهاش بره.

- چطور جرأت می کنین آب دهنتونو قورت بدین.

بلا خم شد. قورت دهنده ناشی رو برداشت. دست توی حلقش برد و تف گیر کرده رو درآورد و توی صورت قورت دهنده پرت کرد.
- حتی تفتم میدونه وقتی من اینجام نباید جرأت پایین رفتن رو داشته باشه!


ویرایش شده توسط کدوالادر جعفر در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۱۶ ۶:۵۵:۰۳
ویرایش شده توسط کدوالادر جعفر در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۱۶ ۶:۵۶:۳۳

Lorsque vous sentirez que tout est fini, le reflet du miroir vous montrera le chemin


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده



پاسخ به: هاگزگـِیم
پیام زده شده در: ۳:۱۸ پنجشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۹
#21

ویلبرت اسلینکرد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۲ جمعه ۲۴ خرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۰:۰۷:۱۶ سه شنبه ۸ خرداد ۱۴۰۳
از م ناامید نشین.. بر میگردم!
گروه:
مـاگـل
پیام: 416
آفلاین
ـ !And His Name Is Jo.. Rodolph Lestrange

و رودولف در میان چشمان متعجب حضار، وارد سالن مسابقه میشه. گوشه ی رینگ، هوریس حرکات کششی ناموزون خودش رو به رخ رودولف می کشه و آمادگی جسمانی خودش رو نشان میده. داور، دو کشتی‌گیر رو به وسط رینگ فرا می‌خونده:

ـ ببینین، بازی باید کاملاً جوان مردانه باشه. استفاده وسیله هم ممنوعه، شما هم لطفاً اون قمه ی خودتون رو تحویل داورا بدین تا همه چی برابر باشه. البته این رو هم بگم که جذاب مسابقه بدین درسته که همه ی اینا الکیه ولی هنوزم ملت بیکارن وقت می‌ذارن این مسابقات رو می بینن.

رودولف نمی دونست توی چه مخمصه ای گیر کرده. درسته که به هر حال صاحب مجلس، ‌سوژه رو از فیلم مشنگیِ جومانجی کِش رفته فکر کرده ما نمی فهمیم [ ] ولی خب رودولف فقط فیلم های با کمالات می دید و نمی دونست هر اتفاقی که توی بازی میفته، واقعاً روش تاثیر می‌ذاره. از طرفی هوریس مثل یک پلنگ زخمی منتظر صدای زنگه و هر چقدرم که رودولف بهش میگه بابا بیا فکر کنیم ببینیم مشکل چیه، زیر بار نمیره و فقط رودولف رو نگاه می کنه. بالاخره زنگ بازی به صدا در میاد و پلنگ زخمی خرامان خرامان به سمت رودولف حرکت می کنه.

همان لحظه ـ گیم‌نت


ـ بابا یوآن این خارجکی ها چیه اینا می‌گن؟ زبونش رو عوض کن بفهمیم چی میگه.

دیگه جای سوزن انداختن توی هاگزگیم نبود. خبر اتفاقی که برای رودولف و هوریس افتاده بود توی کل محله پیچیده بود و همه جمع شده بودن تا ببینن سرنوشت این دوتا بخت برگشته چی میشه. یوآن برای اولین بار با این همه مشتری مواجه شده بود و حتی برای اولین بار تونسته بود تمام تنقلات توی بوفه رو بفروشه. مرد و زن، کوچیک و بزرگ همه داشتن انواع آجیل و تخمه و چیپس و پفک و برتی باتز با طعم همه چیز می‌خوردن و آشغالاشون رو می ریختن زمین و هوریس رو نگاه می کردن که سعی می کرد برای بار دوم، رودولف رو از رینگ بندازه بیرون. یوآن هم عنان از کف داده بود و بعد از کوییدیچ، رفته بود سراغ کشتیِ کجِ جادویی. چون دیگه گزارش بازی به میل مشتریا نبود، برای رفاه حالشون، بازی رو استپ می کنه و وارد تنظیمات میشه تا زبان بازی رو تغییر بده ولی تنها چیزی که گیر میاره یه گزارش کشتیِ صافِ جادوییه. به هرحال همون رو انتخاب می‌کنه و میره سراغ بازی.

ـ بریم سراغ گزارش این بازی جذاب و هیجان انگیز. هوریس، فن کمر جادویی رو در اختیار داره. در تلاشه تا زیرگیری کنه و بــــله! دو امتیاز! دو امتیاز برای دوبنده ی پلنگی در تابلو ثبت میشه. داور، سر پا اعلام می کنه و دو کشتی‌گیر از جاشون بلند میشن. سن و سال هوریس زیاد تره ولی جنگندگی این پهلون مازندران جادویی، از خطه ی جویبار جادویی داره این بازی رو می بره. سه دقیقه از وقت کشتی باقی مونده.. دو کشتی‌گیر نزد مربیان خودشون میرن. کمالات در کادر فنی یک تیم موج می‌زنه و دو کشتی‌گیر برمی‌گردن به مسابقه. خسته نباشی دلاور. خدا قوت پهلوان.

با فریاد هادی عاملِ جادویی، گلبانگ پیروزی تمام گیم‌نت رو در بر می گیره. پول هایی رد و بدل میشه و یوآن با دیدن این همه پول، خیلی خوشحال به نظر می رسه و دنبال بازی بعدی می گرده که رودولف و هوریس رو توش گیر بندازه و پول بیشتری به جیب بزنه ولی خیلی طول نمی‌کشه که لبخندش روی صورتش می‌ماسه..

ـ شوهر گور به گور شده ی من کجاست؟


ویرایش شده توسط ویلبرت اسلینکرد در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۱۰ ۳:۲۳:۰۷
ویرایش شده توسط ویلبرت اسلینکرد در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۱۰ ۳:۲۳:۴۷








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.